• ضوابط تأویلی که باعث کفر تأویل گر نمی شود

    بسم الله الرحمن الرحیم

     

    ضوابط تأویلی که باعث کفر تأویل گر نمی شود

     

    در این مقاله به بیان ضوابط تأویلی می پردازیم که که تأویلگر به خاطر آن کافر نمی شود و در این زمینه معذور است.

    این امر مسأله ‌ای است بسیار مهم، که به توضیح آن خواهیم پرداخت:

    در دین، بین عذر به سبب تأویل و عذر به سبب جهل تفاوتی نیست؛ بلکه شخص تأویلگر بیش از شخص جاهل شایسته‌ ی عذر است؛ زیرا او به آنچه اعتقاد دارد جاهل نیست؛ زیرا آن را حق می ‌داند و به آن استدلال کرده و از عقید‌ه ‌اش دفاع می‌ کند و فرقی در این نیست که این عذر در مسائل عملی باشد یا علمی.

    شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله می ‌گوید: «تأویلگری که قصد پیروی از رسول الله صلی الله علیه وسلم را داشته باشد تکفیر نمی ‌شود، بلکه اگر تلاشش را کرده و سپس دچار اشتباه شده او را حتی فاسق هم نمی ‌دانیم و این نزد مردم در مورد مسائل عملی شناخته شده است؛ اما در مسائل عقیده بسیاری از مردم کسی را که در این زمینه اشتباه کرده کافر دانسته ‌اند، اما چنین سخنی از هیچ یک از صحابه و کسانی که به نیکی از آنان تبعیت کرده اند و نه هیچ یک از امامان مسلمانان، مشهور نیست، بلکه در اصل از سخنان اهل بدعت است»[1].

    اما این به معنای عدم اجرای حد بر آن ها نیست - چنانکه قدامة بن مظعون زمانی که در مورد نوشیدن خمر تأویل کرد حد زده شد - و همچنین به معنای این نیست که چنین کسی مستحق تنبیه و نکوهش نباشد و یا اینکه اعتقادش را گمراهی و کفر ندانیم - چنانکه توضیح آن را خواهیم داد - و حتی ممکن است کار به جنگ با آن ها کشیده شود؛ زیرا هدف از آن دور کردن مردم از بدعتِ آنها و حمایت دین است.

    شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله می ‌گوید: «آنچه را که ذکر کردم در صورت ترک واجب یا انجام حرام توسط مسلمان به سبب تأویل از روی اجتهاد یا تقلید، نزد من واضح است و حال چنین کسی بهتر از حال کافری است که تأویل کرده است؛ اما این مانع از این نمی شود که با تأویلگر باغی نجنگم و یا شارب خمر تأویلگر را تازیانه نزنم و مانند این ها؛ چون تأویل، هرگز باعث رفع مجازات دنیایی نمی‌ شود؛ زیرا غرض از مجازات دفع فساد تجاوز [به احکام شرع] است»[2].

     

    وی رحمه الله همچنین می‌ گوید: «اما کسی که ضرری را آشکار ساخت، ضررش دفع می ‌شود اگرچه با مجازات او باشد حتی اگر مسلمانی فاسق یا گناهکار یا عادل و مجتهدی باشد که دچار اشتباه شده، بلکه حتی اگر صالح یا عالم باشد... همچنین کسی که به سوی بدعتی دعوت دهد که آن بدعت به دین مردم زیان برساند اگرچه خود او در آن مسأله به سبب اجتهاد یا تقلید معذور باشد»[3].

     

    هر تأویلی در شرع روا نیست. مثلا در مورد شهادتین، یگانگی الله، ثبوت رسالت رسول الله صلی الله علیه وسلم، آخرت، بهشت و جهنم هیچ تأویلی وجود ندارد و اساس تأویل نامیدن آن پذیرفته نیست، بلکه آن باطنی‌ گری و زندقه گری است که دین را باطل می‌ سازد.

     

    ابو حامد غزالی رحمه الله می‌ گوید: «باید قاعده‌ی دیگری را گوشزد کرد که آن: شاید شخص با نصی متواتر مخالفت کرده و ادعای تأویل کند؛ اما این تأویل نامیدن او هیچ اساسی چه از دور و چه از نزدیک، در زبان [عرب] ندارد و چنین چیزی کفر است و صاحبش نیز تکذیب گر [شرع] است اگرچه ادعای تأویل هم کند. مثالش چیزی است که در سخن برخی از باطنیان دیده ‌ام که می‌ گویند: الله متعال واحد است به این معنی که وحدت را عطا می ‌کند و آن را می ‌آفریند، عالم است به این معنی که علم را به دیگری می ‌دهد و خلقش می ‌کند، موجود است به این معنا که دیگران را به وجود می‌ آورد؛ اما اینکه درنفس خودش واحد باشد یا موجود و عالم باشد به آن معنا که متصف به این صفات است، خیر!! و این کفر صریح است؛ زیرا حمل وحدت بر ایجاد و آفرینش وحدت هیچ ربطی به تأویل ندارد و اساساً در لغت عرب چنین چیزی اصلا جایی ندارد... بنابراین مانند این گفته‌ ها در حقیقت تکذیبی است که آن را تأویل نامیده ‌اند»[4].

    ابن الوزیر رحمه الله می ‌گوید: «در مورد کفر کسی که آنچه برای همه به ضرورت معلوم است را انکار می ‌کند و خود را زیر نام تأویل آنچه قابل تأویل نیست پنهان می ‌سازد اختلافی نیست. مانند کار ملاحده در تأویل تمام اسماء الحسنی و بلکه تمام قرآن، شریعت، معاد اخروی از جمله رستاخیز و قیامت و بهشت و جهنم»[5].

    تأویل جایز، تأویلی است که باعث ابطال دین نشود و در لغت عرب پذیرفته باشد و هدف صاحبش رسیدن به حق بوده و بر اساس قواعد علم آن را بیان کرده باشد. این افراد برای وقوع در تأویل معذورند و این عذرها همان هستند که علما در اسباب اختلاف در مسائل علمی ذکر کرده ‌اند.

    شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله می‌ گوید: «و این چنین است اقوالی که گوینده‌ اش کافر دانسته می ‌شود. شاید نصوصی که موجب شناخت حق می ‌شود به گوینده ‌اش نرسیده و یا شاید به او رسیده اما برایش اثبات نشده یا نتوانسته به فهم آن دست یابد و یا شاید شبهاتی بر او عرضه شده که الله آن را برایش معذور بدارد. پس هرکس، مؤمن باشد و در طلب حق تلاش کند و دچار اشتباه شود، الله اشتباهش را هرچه باشد خواهد بخشید، چه در مسائل نظری یا عملی. این همان روشی است که اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم و جمهور ائمه‌ ی اسلام بر آن بودند»[6].

    حافظ ابن حجر رحمه الله می‌ گوید: «علما گفته ‌اند: هر تأویل کننده‌ ای به سبب تأویلش معذور است یعنی گناهکار نیست و این در صورتی است که تأویلش در زبان عرب پذیرفته بوده و در علم، دلیلی داشته باشد»[7].

    حدیث صحیحی وجود دارد که دال بر عدم کفر تأویلگران در عقیده است در صورتی که تأویلشان باعث ابطال دین نشود و آن سخن رسول الله صلی الله علیه وسلم که می‌ فرمایند: «یهودیان بر هفتاد و یک فرقه متفرق شدند که یک فرقه در بهشت است و هفتاد فرقه در آتش. نصرانیان بر هفتاد و دو فرقه پراکنده شدند که هفتاد و یک فرقه در آتش است و یک فرقه در بهشت. سوگند به کسی که جان محمد به دست اوست، بی ‌شک امت من بر هفتاد و سه فرقه پراکنده خواهد شد که یک فرقه در بهشت و هفتاد و دو فرقه در آتش است.

    گفته شده: ای رسول الله! آنان چه کسانی هستند؟ فرمودند: آنان جماعت اند»[8].

    ابو سلیمان خطابی رحمه الله می‌ گوید: «این که فرموده اند "امت من به هفتاد و سه فرقه پراکنده می‌ شوند" دلالت بر این دارد که تمام این فرقه ‌ها از دین خارج نیستند؛ زیرا رسول الله صلی الله علیه وسلم همه را امت خود دانسته و همچنین دال بر این است که تأویلگر از دین خارج نمی ‌شود اگرچه در تأویل خود دچار اشتباه شود»[9].

    ابن تیمیه رحمه الله می‌ گوید: «و همچنین دیگر هفتاد و دو فرقه، کسانی از آنها که منافقند در باطن کافرند و آنکه منافق نباشد و در دل به الله و رسولش مؤمن باشد در باطن کافر نیست هرچند در تأویل دچار اشتباه شود، حال این اشتباهش هرچه باشد...

    و کسی که بگوید تمام این هفتاد و دو فرقه، کافر و خارج از ملت اند با کتاب و سنت و اجماع صحابه رضوان الله علیهم و بلکه اجماع ائمه‌ ی اربعه و دیگر امامان نیز مخالفت کرده است. زیرا هیچ یک از آنان تمام هفتاد و دو فرقه را کافر ندانسته و بلکه خود آنها بر اساس برخی عقاید یکدیگر را تکفیر می‌ کنند»[10].

    آن دسته از علمایی که صاحبان بدعت‌ های غیر کفرآمیز را کافر دانسته ‌اند، منظورشان کفری نیست که باعث خروج از دین می‌ شود.

    امام بیهقی رحمه الله می‌ گوید: «آنچه از شافعی و دیگر ائمه درباره‌ ی تکفیر این مبتدعان روایت کردیم، در حقیقت منظورشان کفری غیر از آن کفر است»[11]. یعنی کفری که باعث خروج از دین نمی شود.

    و امام بغوی رحمه الله می ‌گوید: «و شافعی شهادت اهل بدعت و همچنین نماز پشت سر آنان ـ البته همراه با کراهیت ـ را به طور مطلق جایز دانسته و این قولِ وی دلیل بر این است که اگر جایی برای برخی از آنان از لفظ کفر استفاده کرده منظورش کفری غیر از کفر [اکبر] است، چنانکه الله متعال می ‌فرماید: {و هرکس بر اساس آنچه که الله نازل کرده حکم نکند، همانا آنان کافراند}[12]»[13].

    و شاید منظور امام از لفظ کفر، هشدار دادن نسبت به یک اعتقاد است.

    شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله می‌ گوید: «شاید از یکی [از ائمه] چنین نقل شود که گوینده ‌ی برخی اقوال را تکفیر نموده و منظورش از آن تکفیر، هشدار و تحذیر است، و اگر آن قول حتی اگر کفر هم باشد الزاما به این معنی نیست که هرکس آن را از روی جهل یا تأویل به زبان آورده را تکفیر کرده است؛ زیرا ثبوت کفر درباره ‌ی یک شخص معین مانند ثبوت تهدید آخرت در حق اوست، که این دارای شروط و موانعی می باشد»[14].

    اما درباره ی اختلاف سخنان ائمه درباره‌ ی مرتکبان بدعت ‌های کفرآمیز که کدام ‌یک باعث کفر می ‌شود یا کدام یک نمی شود، به توضیح نوع آن و کفر شخص معینی که آن را انجام داده بر می گردد. زیرا ائمه ممکن است خود یک اعتقاد را کفر بدانند، اما شخصی را که به آن معتقد است کافر نمی‌ دانند مگر پس از محقق شدن شروط تکفیر و نبودن موانعِ آن.

    شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله می‌ گوید: «اما مقصود در اینجا این است که مذاهب ائمه مبنی بر تفصیل [و تفاوت] میان [کفر دانستن] نوع [یک اعتقاد] و [تکفیر] عین [شخص] می‌ باشد و برای همین برخی از آنان در این مسأله موارد متفاوتی را نقل کرده و عمق سخنشان را درک نکرده ‌اند. مثلا گروهی از امام احمد درباره‌ ی تکفیر اهل بدعت دو روایت کاملا متفاوت نقل کرده‌ اند تا جایی که اختلاف را در تکفیر مرجئه و شیعیان که علی رضی الله عنه را برتر می ‌دانند، قرار داده ‌اند و شاید تکفیر و جاودانه بودن در جهنم را [برای آنان] ترجیح می‌ دهند، حال آنکه این مذهب امام احمد و دیگر ائمه‌ ی اسلام نیست، بلکه در مورد این سخنش اختلافی نیست که وی مرجئه را که ایمان را سخنِ بدون عمل می ‌دانند کافر نمی‌ داند و کسانی که علی رضی الله عنه  را بر عثمان رضی الله عنه ترجیح می ‌دهند را کافر نمی ‌داند، حتی نصوص وی در امتناع از تکفیر خوارج و قدریه و دیگران نیز صریح است؛ بلکه وی جهمیه ای که منکر اسماء و صفات الله هستند را کافر می‌ داند؛ زیرا سخنان شان به طور واضح و آشکار در تناقض با چیزی است که رسول الله صلی الله علیه وسلم آورده اند و چون حقیقت سخن آنان به تعطیل آفریدگار می ‌انجامد. وی با آنان روبرو شده و حقیقتِ سخنان آنان که بر گرد تعطیل می‌ چرخد را دانسته است. تکفیر جهمیه توسط سلف و ائمه مشهور است، اما با این وجود اشخاص معینی از آنان را تکفیر ننموده؛ زیرا کسی که به یک اعتقاد دعوت می‌ دهد کارش بدتر از کسی است که فقط به آن اعتقاد دارد و کسی که مخالف اعتقاد خود را مجازات می ‌کند بدتر از کسی است که فقط به آن دعوت می ‌دهد و کسی که مخالفش را تکفیر می کند بدتر از کسی است که او را مجازات می کند. با این وجود حاکمانی که معتقد به قول جهمیه بودند و قرآن را مخلوق می‌ دانستند و معتقد به دیده نشدن الله در آخرت و دیگر عقاید بودند و مردم را به سوی این اعتقاد فرا می ‌خواندند و مورد آزمایش قرار می ‌دادند و در صورت نپذیرفتن مجازات شان می کردند و کسانی که این عقیده را نمی ‌پذیرفتند کافر می ‌دانستند، تا جایی که اگر اسیری را می‌ گرفتند تا زمانی که به قول جهمیه که قرآن مخلوق است و دیگر چیزها اعتراف نمی ‌کرد آزادش نمی ‌کردند. همچنین کسی را به مسئولیت نمی‌ گماشتند و از بیت المال به هیچ کس چیزی نمی ‌دانند مگر در صورتی که این عقیده را می پذیرفتند، اما با این وجود امام احمد رحمه الله برایشان دعای رحمت می کرد و آمرزش می‌ خواست؛ زیرا می ‌دانست که آنان نمی‌ دانند قولشان در واقع تکذیب کردن رسول الله صلی الله علیه وسلم و انکارِ چیزی است که ایشان آورده اند، و آنان تأویل خود دچار اشتباه شده اند و از کسانی که چنین عقیده‌ ای داشتند تقلید کرده بودند.

    همچنین زمانی که امام شافعی خطاب به حفص الفرد که گفت: قرآن مخلوق است، فرمود: «به الله بزرگ کفر ورزیدی» در حقیقت بیان نمود که این سخنش کفر است و فقط به مجرد این سخن حکم به ارتداد حفص نداد؛ زیرا حجتی که باعث تکفیر او می ‌شد برای وی آشکار نشده بود و اگر معتقد به تکفیر او می‌ شد برای قتل وی تلاش می‌ نمود. ایشان در کتب خود تصریح نموده که شهادت و گواهی اهل بدعت و نماز پشت سر آنان پذیرفته است»[15].

    در اینجا برای روشن شدن موضوع فرقه ی اشعری ها را مثال می زنیم:

    اگر بخواهیم صرفاً درباره‌ ی اشعری ها سخن بگوییم: شکی در این نیست که آنان در عقیده‌ ی خود شبهاتی دارند که مخالف اعتقاد سلف است و سرانی از علما دارند که به آنها رجوع کرده و از آنان تقلید می ‌کنند. آن ها در عقیده بر یک درجه نیستند بلکه بر مدارس و روش ‌های گوناگونی می باشند. کسانی از آنان که به سه قرن نخست نزدیکترند به حق نیز نزدیک‌ تر می باشند. اگر توضیحی که پیشتر دادیم را بر اشعری‌ ها پیاده کنیم، خواهیم دانست کسانی که از تکفیر آنان سخن گفته ‌اند منظورشان قضایای کفرآمیزی است که در عقاید آن ها موجود است نه آنکه بر خود افراد آنان حکم کفر داده باشند یا مطلقا آنان را کافر بدانند. منظورشان کفری است غیر از کفری که باعث خروج از ملت می‌ شود. بنابراین، این طائفه از فرقه‌ های خارج از اسلام نیستند و افراد آن نیز کافر نمی باشند، بلکه از کسانی هستند که در مسائل و عقایدی که تقریر کرده‌ اند به سبب تأویل معذورند.

    شیخ ابن عثیمین رحمه الله می ‌گوید: «کسی را نمی‌ شناسم که اشعری‌ ها را کافر دانسته باشد»[16].

    حکم شرعی فرقه‌ های اهل بدعت را می‌ توان در سخن شیخ عبدالرحمن السعدی رحمه الله خلاصه کرد، آنجا که در سخن علمی متینی می‌ گوید:

    «هر بدعت گذاری که چیزی از آنچه رسول الله صلی الله علیه وسلم آورده یا قسمتی از آن را بدون تأویل انکار کند کافر است؛ زیرا وی الله و رسولش را تکذیب کرده و نسب به حق تکبر و عناد ورزیده است.

    الف. بنابراین هر بدعتگذار جهمی و قدری و خارجی و رافضی و امثال آنان که بداند بدعتش در تناقض با کتاب و سنت است، سپس بر آن پافشاری کند و یاری‌ اش دهد، به الله کفر ورزیده و پس از آشکار شدن راه هدایت به مخالفت با الله و رسولش پرداخته است.

    ب. و هریک از اهل بدعت که به الله و رسولش در ظاهر و باطن مؤمن باشد و الله و رسولش را گرامی بدارد و به آنچه رسول الله صلی الله علیه وسلم آورده اند پایبند باشد؛ اما در شناخت حق دچار اشتباه شود و در برخی عقاید به راه درست نرود و بدون انکار هدایتی که برایش آشکار شده در تأویل دچار اشتباه شود، کافر نیست، اما فاسقی بدعتگر یا بدعتگری گمراه است یا اینکه به سبب پنهان بودن سخنش و تلاش بسیارش در طلب حق ـ اگر چه به آن دست نیافته ـ مورد عفو قرار می‌ گیرد.

    به همین سبب، خوارج و معتزله و قدریه و دیگر اهل بدعت بر چند دسته هستند:

    1. برخی از آنان بدون شک کافرند، همانند غُلات جهمیه که اسماء و صفات الله را انکار کردند و دانستند که بدعت شان مخالفت سخنان رسول الله صلی الله علیه وسلم است. بنابراین آنها درحالی که خود می دانند مرتکب تکذیب رسول الله صلی الله علیه وسلم شده ‌اند.

    2. بعضی از آنها نیز بدعتگرانی گمراه فاسق اند، همانند خوارجی تأویل گر و معتزله ‌ای که رسول الله صلی الله علیه وسلم را تکذیب نکرده‌ اند اما با بدعت خود راه را گم کرده‌ اند و گمان می کنند که برحق ‌اند. به همین سبب صحابه رضی الله عنهم در این که خوارج اهل بدعت و مارق هستند متفق بودند، چنانکه در این باره احادیث صحیحی وارد شده است و همچنین بر این اتفاق نموده ‌اند که آنان از اسلام خارج نیستند با اینکه خون مسلمانان را حلال شمرده و مورد شفاعت قرار گرفتن اهل کبائر و بسیاری از اصول دینی را منکر شدند، اما تأویل شان مانع از تکفیر آنان شد.

    3. بسیاری از اهل بدعت نیز پایین ‌تر از این دو دسته هستند [و بدعت شان سبک‌ تر است]، مانند بسیاری از قدریه و همچون کُلابیه و اشعریه. بنابراین آنها در اصولی که مخالف کتاب و سنت است بدعتگرانی گمراه اند و این امر معروف و مشهو است و آنان بر حسب دوری از حق و نزدیکی به آن بر درجات گوناگون قرار دارند و همچنین برحسب تجاوز و دشمنی با اهل حق از طریق تکفیر و تفسیق و تبدیع و بر حسب توانایی ‌شان برای رسیدن به حق و تلاشی که در این راه انجام داده‌ا ند و برعکس آن، که توضیح این مسأله به طول می ‌انجامد»[17].

    امیدواریم با توضیحاتی که گذشت این مسأله برای خوانندگان روشن شده باشد و از الله تعالی برای ما و شما توفیقِ علم نافع و عمل صالح را خواهانیم.

     

    برگرفته از: https://islamqa.infoهمراه با تصرف

    ام احمد

     

     

     



    [1] منهاج السنَّة:5/239

    [2] مجموع الفتاوى:22/14

    [3] مجموع الفتاوى:10/375

    [4] فيصل التفرقة: ص/66-67

    [5] إیثار الحق علی الخلق: ص/377

    [6] جموع الفتاوى: 23/346

    [7] فتح الباري: 12/304

    [8] "افْتَرَقَتْ الْيَهُودُ عَلَى إِحْدَى وَسَبْعِينَ فِرْقَةً فَوَاحِدَةٌ فِي الْجَنَّةِ وَسَبْعُونَ فِي النَّارِ، وَافْتَرَقَتْ النَّصَارَى عَلَى ثِنْتَيْنِ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً فَإِحْدَى وَسَبْعُونَ فِي النَّارِ وَوَاحِدَةٌ فِي الْجَنَّةِ، وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَتَفْتَرِقَنَّ أُمَّتِي عَلَى ثَلاثٍ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً وَاحِدَةٌ فِي الْجَنَّةِ وَثِنْتَانِ وَسَبْعُونَ فِي النَّارِ قِيلَ: يَا رَسُولَ اللهِ مَنْ هُمْ؟ قَالَ: الْجَمَاعَةُ" روایت ابن ماجه. آلبانی آن را صحیح دانسته است.

    [9] معالم السنن: 4/295. نگا: السنن الكبرى للبيهقي: 10/208

    [10] مجموع الفتاوى:7/218

    [11] سنن الكبرى، تألیف البيهقي:10/207

    [12] {وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّـهُ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ} مائده:44

    [13] شرح السنة:1/228

    [14] منهاج السنَّة النبوية:5/240

    [15] مجموع الفتاوى:23/348-349

    [16] مسائل التدوین، مساله‌ ی شماره‌ ی 9، تألیف دکتر احمد بن عبدالرحمن القاضی.

    [17] توضيح الكافية الشافية:156-158


    بازگشت به ابتدا

    بازگشت به نتايج قبل

     

    چاپ مقاله

     
    » بازدید امروز: 1709
    » بازدید دیروز: 728
    » افراد آنلاین: 11
    » بازدید کل: 6141