بسم الله الرحمن الرحیم
پدیدۀ وحی (1)
محمد صلی الله علیه وسلم خاتم پیامبران با دیگر فرستادگان الله فرقی نداشت و نخستین پیامبری هم نبود که به نام «وحی» مردم را مخاطب قرار میداد و با زبان آسمان با آنان سخن میگفت. از زمان نوح علیه السلام تا آن زمان، پیوسته انسانهای پاک و برگزیدۀ الله در جوامع بشری میدرخشیدند و نه به دلخواه خودشان بلکه از جانب الله سخن میگفتند. وحیی که مدد غیبی الله نسبت به پیامبران گذشته بود، با وحیی که الله بر پیغمبر اسلام صلی الله علیه وسلم میفرستاد هیچ تفاوتی نداشت. پدیدۀ وحی در رابطه با همۀ پیامبران الهی یکسان بود، به این علت که مصدر وحی یکی است و هدف وحی نیز یکی است.() الله در آیۀ 163 و 164 سورۀ النساء میفرماید:
﴿إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَىٰ نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ ۚوَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَىٰ وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ ۚ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا﴿١٦٣﴾ وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ ۚ وَكَلَّمَ اللَّـهُ مُوسَىٰ تَكْلِيمًا﴾(). «همانا ما به تو وحی فرستادیم همان گونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحی فرستادیم و (نیز) به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی فرستادیم و به داود زبور دادیم. و پیامبرانی که سر گذشت آنها را پیش از این برای تو بیان کردهایم، و پیامبرانی که سر گذشت آنها را بیان نکردیم، و الله (بدون و اسطه) با موسی سخن گفت».
ناگفته پیداست که علت آن که در این آیه نام این پیامبران را به خصوص میآورد، این است که اینان مشهورترین پیامبران بنی اسرائیل بودهاند و سرگذشت زندگی آنان در میان اهل کتاب که در همسایگی رسول الله صلی الله علیه وسلم در حجاز و اطراف حجاز میزیستهاند، شهرت داشته است.()
به همین جهت قرآن اصرار دارد که بر آنچه به قلب محمد صلی الله علیه وسلم میرسیده است نام «وحی» بگذارد، تا این تشابه اسمی بتواند راهنمای همانند بودن واقعیت وحی و دعوت محمد صلی الله علیه وسلم با وحیی که به دیگر پیامبران میرسیده است باشد. قرآن میگوید:
﴿وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ ﴿١﴾ مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَىٰ ﴿٢﴾ وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ ﴿٣﴾ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ﴾ [النجم: 1- 4] «سوگند به ستاره چون فرود افتد، (که) یار شما (= محمد صلی الله علیه وسلم) گمراه نشده و راه را گم نکرده است، و از روی هوای نفس سخن نمیگوید. این نیست جز آنچه که به او وحی میشود».
﴿وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ ۙ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَٰذَا أَوْ بَدِّلْهُ ۚ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ ۖ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ [یونس: 15]. «و هنگامی که آيات روشن ما بر آنها خوانده شود، کسانی که به ملاقات ما (در روز قيامت) اميد ندارند، گويند: «قرآنی غير از اين بياور يا آن را تغيير بده». (ای پيامبر!) بگو: «من حق ندارم که آن را از پيش خود تغيير دهم، و من پيروی نمی کنم مگر آنچه را که بر من وحی می شود، و من اگر پروردگارم را نافرمانی کنم از عذاب روز بزرگ می ترسم».
﴿وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قَالُوا لَوْلَا اجْتَبَيْتَهَا ۚ قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ مِنْ رَبِّي﴾ [الأعراف:203] «و چون آیه (و معجزهای که آنها میخواهند) برای آنان نیاوری، گویند: «چرا خودت آن را بر نگزیدی؟!». بگو: «من فقط از چیزی پیروی میکنم که از پروردگارم به من وحی میشود...».
قرآن شگفتدانستن و عجیبدیدن پدیدۀ وحی را خلاف داوری عقل سلیم میداند و در آیۀ 2 سورۀ یونس میفرماید:
﴿أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَىٰ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ ۗ قَالَ الْكَافِرُونَ إِنَّ هَٰذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ﴾() «آیا برای مردم موجب شگفتی است که به مردی از خودشان وحی کردهایم که: «مردم را بترسان و کسانیکه ایمان آوردهاند بشارت ده که برای آنها سابقهی نیکو (و پاداشی حتمی) نزد پروردگارشان است». کافران گفتند: «این (مرد) جادوگر آشکاری است».
کدام منطق است که بگوید: اشتراک افراد بشر با یکدیگر در خصیصۀ «بشر بودن» مانع از آنست که الله یکی از افراد بشر را بنا به اراده و مشیت خویش از علم و حکمت و ایمان برخوردار گرداند؟ در این صورت آیا منطقی است که عدهای بیایند چنین انسانی را اعجوبه بنامند، این چنین پدیدهای را عجیب و غریب بدانند و از روی طنز کار او را به سحر و جادو تشبیه کنند؟ و او را جادوگر بزرگ (لساحر مبین) لقب دهند؟!
به این ترتیب وقتی پدیدۀ وحی آنچنان باشد که جا نداشته باشد کسی آن را عجیب و غریب بشمارد، ناگزیر باید شناسایی پدیدۀ وحی ساده و آسان باشد و به هیچ وجه پیچیدگی و ابهامی نداشته باشد. بنابراین، باید ببینیم نقطه نظر اسلام در مقام معرفی پدیدۀ وحی چیست؟ و همانندی وحیی که به محمد صلی الله علیه وسلم رسیده است، با وحیی که به دیگر پیامبران میرسیده است تا چه اندازه است؟
در متون اسلامی که این نوع پیام نهانی و سریع «وحی» نامیده شده است، این کلمه در مفهومی بدور از معنای لغوی و اصلی «وحی» و «ایجاء» به کار گرفته نشده است. در قرآن گاهی «وحی» به معنای نوعی الهام فطری و مدد غیبی به «اندیشۀ» انسان آمده است:
﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ أُمِّ مُوسَىٰ أَنْ أَرْضِعِيهِ﴾ [القصص: 7] «و به مادر موسی الهام کردیم که: «او را شیر بده...».
﴿وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي﴾ [المائدة: 111] «و (به یادآور) زمانی را که به حواریون وحی فرستادم که: «به من و فرستاده من، ایمان بیاورید».
(بنا بر آیۀ اول به مادر موسی علیه السلام وحی رسیده است و بنا به آیۀ دوم به حواریان عیسی علیه السلام وحی شده است). گاهی نیز به معنای «الهام غریزی» به حیوانات آمده است:
﴿وَأَوْحَىٰ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ﴾ [النحل: 68] «و پروردگار تو به زنبور عسل الهام کرد که: «از کوهها و درختان و داربستهایی که (مردم) میسازند، خانههایی برگزین».
(وحی الله به زنبور عسل نمیتواند به جز آن نظام غریزی حاکم بر زندگی و رفتار زنبور عسل معنا و مفهومی داشته باشد).() گاهی به معنای «اشارۀ سریع» یا «حرکات رمزی» با چشم و ابرو و تغییر دادن خطوط چهره، آمده است. الله در داستان زکریا علیه السلام، آیۀ 11 سورۀ مریم میفرماید:
﴿فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَىٰ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًّا﴾ «پس او از محراب بر قومش بیرون آمد، آنگاه به آنها اشاره کرد که: صبح و شام (الله را) تسبیح گویید».
آنچه در تفسیر این آیه مشهور است این است که زکریا علیه السلام در این مورد، فقط یک اشارۀ رمزی کرده است و سخنی بر زبان جاری نگردانده.
شاعر نیز در این شعر واژه ی «وحی» را به معنای «اشارۀ رمزی» با دست و دیگر اعضای بدن به کار برده است:
نظرتُ إليها نظرةً فتحيَّرَت
|
|
دقائقُ فكري في بديعِ صفاتها
|
فأوحى إليها الطرفُ أني أُحبها
|
|
فأثرَ ذاكَ الوحيِ في وجناتِها
|
«نگاهی به سراپای اندامش افکندم، تار و پود اندیشهام در گیر و دار نگریستن به زیبایی و ظرافت او درهم ریخت.
«آنگاه مژگان چشمانم به او وحی فرستاد که دوستش دارم؛ و شگفت این که آثار این وحی را بیدرنگ در آیینۀ چهرهاش نگریستم»!
قرآن واژه ی «وحی» را به معنای «وسوسۀ شیطان» و آرایش اندیشههای بد در ذهن انسان نیز به کار برده است:
﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا﴾ [الأنعام: 112] «و این چنین برای هر پیامبری، دشمنی از شیاطین انس و جن قرار دادیم، که سخنان فریبنده و بیاساس به یکدیگر القاء میکردند...».
﴿وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَىٰ أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾ [الأنعام: 121] «به راستی شیاطین به دوستان خود (شبههای) القا میکنند، تا با شما مجادله کنند».
فرمان فوری الله را به ملائکه نیز «وحی» نامیده است:
﴿إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ [الأنفال: 12] «و هنگامیکه پروردگارت به فرشتگان وحی کرد: من با شما هستم، پس کسانی را که ایمان آوردهاند؛ ثابت قدم دارید».
در جاهای دیگر قرآن نیز واژه ی «وحی» تعبیری است از این که الله فرشتۀ وحی را وا میدارد که آیات کتابش را به پیغمبر برساند، و کاربرد دیگر «وحی» که عبارتست از وحی مستقیم الله به پیغمبر کاملاً ارتباط دارد. تفاوتی که میان مصادیق وحی در این دو مورد وجود دارد، بیش از این نیست که همان وظیفهای را که فرشتۀ وحی به عنوان یک ناقل امین و یک واسطۀ درستکار انجام میدهد، پیامبر همان وظیفه را با دریافت و حفظ و تبلیغ وحی انجام میدهد. از جمله آیاتی که ارتباط و همانندی این دو نوع وحی را میرسانند، این آیه است:
﴿فَأَوْحَىٰ إِلَىٰ عَبْدِهِ مَا أَوْحَىٰ﴾ [النجم: 10] «آنگاه (الله) آنچه را باید وحی میکرد، به بندهاش وحی نمود».
مفاد آیه این است که الله به بندهاش توسط جبرئیل، فرشتۀ امین وحی، همان چیزی را وحی کرد که جبرئیل به محمد صلی الله علیه وسلم، خاتم پیامبران وحی فرستاد. بنابراین، مفهوم «وحی» در هر دو مورد در این آیه همان مفهوم «تنزیل» است که صریحاً در آیۀ دیگری آمده است:
﴿وَإِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿١٩٢﴾ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ﴿١٩٣﴾ عَلَىٰ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ﴾ [الشعراء: 192- 194]() «و همانا این (قرآن) نازل شده (از جانب) پروردگار جهانیان است. روح الامین (= جبرئیل) آن را فرود آورده است. بر قلب تو، تا از هشدار دهندگان باشی».
چنانکه پیش از این نیز اشاره کردیم، قرآن با آن که وقتی خواسته است رسانۀ نهانی و سریع الله را که پیام او را به پیامبرانش میرساند «وحی» بنامد، معنای لغوی و اصلی «وحی» و «ایجاء» را از نظر دور داشته است و به همین جهت مفهوم «وحی» را که رابطۀ غیبی و پنهان الله با برگزیدگانش است، منحصر در فرو فرستادن کتابهای آسمانی به وسیلۀ «فرشتۀ وحی» ندانسته است و در آیۀ آخر سورۀ شوری به سه نوع وحی اشاره میکند:
1- افکندن مفاهیم وحی در ذهن پیغمبر و یا دمیدن آن مفاهیم در قلب او.
2- سخنگفتن با پیامبر از پشت پردهای، چنانکه الله، موسی علیه السلام را از پس آن درخت ندا درمیداد و آن حضرت ندای الله را میشنید.
3- همان وحیی که وقتی به طور مطلق «وحی» گفته میشود، ذهن انسانهایی که با ادیان آسمانی سر و کار دارند، متوجه آن میشود و عبارتست از این که فرشتۀ وحی از جانب الله بر پیغمبر نازل بشود و پیام الله را به او برساند؛ خواه فرشتۀ وحی به صورت مردی نزد پیغمبر آمده باشد یا با چهرۀ اصلی خودش.
متن آیه این است:
﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّـهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ ۚ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ [الشوری: 51] «و برای هیچ بشری (ممکن) نیست که الله با او سخن بگوید، مگر با وحی یا از پس پرده یا رسولی بفرستد که به فرمان او (= الله) آنچه را بخواهد (به او) وحی کند، بیگمان او بلند مرتبه حکیم است».
با این اوصاف از دیدگاه قرآن این نوع پیامرسانی سریع و نهانی که «وحی» نام دارد، دارای نمودهای ویژهای است که با کلمات دیگری که به نحوی پیامرسانی سریع و نهانی را میرسانند و از دیرباز به کار میرفتهاند یا به تازگی رایج شدهاند، تفاوت دارد. بنابراین، برای ما که با این اندیشۀ قرآنی در رابطه با «وحی» که بر یکسانی و یگانگی مفهوم وحی در رابطه با پیامبران تاکید میکند، آشنا شدهایم، جای بسی تأسف است که در قاموس کتاب مقدس،() با تعریف و تفسیری از «وحی» مواجه شویم که با تفسیر جامع، یگانه و یکسان وحی تفاوتهای عمده داشته باشد. در قاموس، «وحی» را اینطور تعریف میکند: «وحی عبارتست از حلولکردن روح الله در روح نویسندگانی که از الله الهام میگیرند، به منظور باخبر ساختنشان از حقایق روحانی و خبرهای غیبی، بدون آن که این نویسندگان در اثر رسیدن وحی به آنان هیچ یک از ویژگیهای شخصیت خودشان را از دست بدهند و با آنکه به آنان از جانب الله وحی میرسد، هر کدام در تألیف و بیان مطالب کتاب مقدس، اسلوب و شیوۀ خاص خودشان را دارند»!
در این رابطه تأسف ما فقط به خاطر اختلاف نقطه نظر نیست. بلکه از این بابت است که وحی- با تعریفی که از آن در قاموس آمده است - بیش از اندازه از آن وحیی که در ادیان آسمانی مطرح بوده و هست، یعنی وحیی که به الله اتصال دارد و از جانب الله میرسد، به دور افتاده است و بیش از اندازه به مفهوم «کشف و شهود» نزدیک است که تاریخ بشریت نمودهای زیبای آن را در زندگی شعرای شیرین زبان و متصوفان اهل عرفان دیده است و نمودهای زشت و ننگین آن را در نزد کاهنان و رمالان دیده که بیشترشان دجالهای دروغگویی بیش نبودهاند!
برای این که در مقام بررسی وحی به اشتباه نیفتیم و واژه ی «وحی» را در غیر جایگاه خودش به کار نبریم، این را یک ضرورت میدانیم که کلماتی از قبیل «کشف» و «شهود» و غیره را که دلالت بر «الهام» و «حدس ذهنی» و فعالیت ضمیر خودآگاه یا ناخودآگاه دارند، از میدان «وحی» بیرون کنیم. کلماتی که بر سر زبان جوانان تحصیلکردۀ ما افتاده است و به تقلید از اعاجم و بیگانگان با زبان قرآن و مستعجمان- یا به اصطلاح: مستشرقان- میخواهند با این کلمات و امثال این واژهها، با سادگی شگفتآوری پدیدۀ وحی را در رابطه با پیامبران و نیز آخرین پیامبر الله، رسول اکرم صلی الله علیه وسلم تفسیر کنند!!
ما به خوبی میتوانیم ادعای «کشف» و «شهود» را از سوی کسانی که مدعی آن باشند، خیلی راحت بپذیریم، ولی در عین حال «وحی» بودن آن را انکار میکنیم، هرچند که مدعی دست بردار نباشد!
«کشف و شهود» هیچگاه با دلالت یقینی و باور روشن و مشخص همراه نیست. زیرا غالباً در اثر کوشش و تلاش به انسان دست میدهد و نتیجۀ ریاضتهای روحانی یا تفکرات طولانی است. در نتیجه نمیتواند در ژرفای جان انسان جای گیرد و یقین یا شبه یقین به وجود آورد. بلکه همواره در حد یک دریافت درونی و باطنی میماند و هرگز نمودی از این که حقایقی را از یک مرجع بالاتر و والاتر گرفته است به همراه ندارد.
«کشف و شهود» عارفان و «الهام» واصلان، نوعی دریافت باطنی است که به درجۀ «یقین» نمیرسد()و ذهن انسان را به طرف خودش میکشاند، بدون آن که انسان بفهمد که مصدر حقیقی این دریافت کجاست؟ «ذوق شعری» شاعران و «حالات وجد» عارفان از همین باب است و همچنین افسانۀ «خدایان شعر» را که یونیان قدیم به آن معتقد بودهاند و افسانۀ «شیاطین شعر» را که اعراب جاهلی پایبند آن بودهاند، شامل میگردد.
تعجبی هم ندارد، «کشف» مانند «الهام» از اصطلاحات روانشناسی جدید است برای کسانی که آن را به کار میبرند، آکنده از ابهام است. روانشناسان میگویند: جایگاه «کشف» و «الهام» کرانۀ قسمت ناخودآگاه ذهن است. بنابراین، همانطور که از نامش پیداست، با آگاهی و شعور (که در متن ذهن انسان است) بسیار فاصله دارد.()
وقتی دربارۀ انسانی گفته میشود: «صاحب کشف و الهام است»، این توصیف هرگز او را به درجۀ نبوت و وحی نمیرساند. زیرا «وحی» همیشه با «وعی» (آگاهی کامل و همه جانبه) همراه است()و «نبوت» همراه با درک دقیق و آگاهانه از مفاد و محتوای پیامهای آسمانی همراه است. از این گذشته وقتی دربارۀ کسی میگویند: «فلان کس صاحب کشف و الهام است»، این توصیف خود به خود نوعی طنز و طعن را در بر دارد! زیرا اصطلاح «ناخودآگاه» را به دنبال دارد که ضد «آگاهی» است و اصطلاح «لاشعور» را یدک میکشد که بیاشاره به بیشعوری آن فرد نمیتواند باشد!
حقایق دینی و اخبار غیبی که در پدیدۀ وحی خودنمایی میکنند، طبیعتشان مانع از این است که در چهارچوب این دریافتهای «ناخودآگاه» که با زیرکی، فراست و حدس ذهنی سریع، پردۀ مجهولات را نازکتر میگردانند، قرار گیرند. همچنین حقایق دینی و اخبار غیبی که به پیامبران وحی میشوند، با معیارهای حسی ظاهری که با ادلۀ منطقی و استدلالهای قدم به قدم، آهسته آهسته به سراپردۀ مجهولات وارد میشوند و به دستاندازی به جهان مغیبات میپردازند، توجیهپذیر نیستند.() تنها توصیفی که میتوان از «پدیدۀ وحی» به عمل آورد، این است که وحی عبارتست از یک گفتگوی والای روحانی فیمابین دو طرف: یک طرف گوینده، آمر، فرستنده و طرف دیگر شنونده، مأمور و گیرنده.
رسول الله صلی الله علیه وسلم در حدیث صحیحی که از ایشان رسیده است، چگونگی نزول وحی را بر قلب مبارکشان به همین ترتیب ترسیم میفرمایند: «گاهی صدای فرشتۀ وحی همانند آهنگ جرَس (زنگ کاروان) به گوشم میرسد - که این نوع وحی برای من دشوارترین انواع آن است - و بعد صدا قطع میشود و من هر آنچه که آن صدا گفته است به یاد دارم (وَعی). گاهی فرشتۀ وحی به صورت مردی در برابرم مجسم میگردد و با من سخن میگوید و من سخن او را میفهمم (وعی).()
در این حدیث، رسول الله صلی الله علیه وسلم با صراحت هرچه تمامتر پرده از سیمای دو نوع وحی برمیدارد: یکی وحیی که عبارت از افکندن گفتار سنگین (قول ثقیل) بر قلب ایشان است که در هنگام رسیدن این نوع وحی صدای پی در پی و بهم پیوستهای مانند صدای زنگ کاروان به گوشش میرسد؛() دیگری وحیی که با مجسمشدن جبرئیل به صورت انسان انجام میگیرد که در این نوع وحی جبرئیل عیناً مانند خود پیغمبر به صورت یک انسان است و هم قیافۀ پیغمبر است و صمیمانه با پیغمبر سخن میگوید و هیچ وحشتی از او در دل رسول الله صلی الله علیه وسلم نمیافتد. از این دو نوع وحی، تردیدی نیست که نوع اول برای رسول الله صلی الله علیه وسلم دشوارتر و سنگینتر است. الله در قرآن فرموده است:
﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا﴾ [المزمل: 5] «یقیناً ما به زودی سخنی سنگین بر تو نازل خواهیم کرد».
و به هنگام فرود آمدن همین نوع وحی است که عرق از پیشانی رسول الله صلی الله علیه وسلم سرازیر میگردد.()
سیده عایشه رضی الله عنها، ام المؤمنین، میگوید: «گاه میشد که رسول الله را به هنگام نزول وحی در روزهای سرد زمستان میدیدم که وقتی وحی از ایشان قطع میشد، از پیشانی مبارکشان عرق میریخت»! فشار و سنگینی وحی - در این نوع از وحی - گاهی به حدی میرسیده است که اگر رسول الله صلی الله علیه وسلم سوار بر مرکب بوده است، مرکب ایشان شکمش بر زمین میساییده است. یک بار که بر رسول الله صلی الله علیه وسلم از همین نوع وحی میرسید، ران پای آن حضرت روی ران پای زید بن ثابت بود و آن چنان به هنگام نزول وحی پای آن حضرت سنگین گردید که نزدیک بود پای زید بن ثابت را بشکند»!()
نوع دوم وحی، سبکتر و لطیفتر بود. دیگر از آن صداهای کوبنده خبری نبود. پیشانی ایشان عرق نمیکرد. در این حالت فرشتۀ وحی و رسول الله صلی الله علیه وسلم که گوینده و شنوندۀ این محاوره بودند، هر دو همقیافۀ یکدیگر بودند. در نتیجه هم کار وحی رسانی از جانب جبرئیل، فرشتۀ امین وحی سادهتر میشد و هم پذیرش وحی از جانب رسول الله صلی الله علیه وسلم آسانتر میگردید.
آنچه در هر دو نوع وحی مشترک است، اصرار رسول الله صلی الله علیه وسلم است بر این که آنچه به او وحی میرسد دریابد، بفهمد و به خاطر بسپرد. در رابطه با وحی نوع اول میفرماید: «و بعد صدا قطع میشود و من هرآنچه را که آن صدا گفته است به خاطر دارم» و در رابطه با نوع دوم وحی میفرماید: «و با من سخن میگوید و من آنچه را که میگوید کاملاً به خاطر میسپارم» به این ترتیب رسول الله صلی الله علیه وسلم آگاهی کامل خود را از حالات درونی خویش، پیش از وحی، پس از وحی و در اثنای نزول وحی بیان میفرماید و از این بابت فرقی میان دو نوع وحیی که به او میرسد قائل نمیشود.
با این آگاهی کامل بود که پیغمبر بزرگوار اسلام در طول سالهای نزول قرآن که تمام مراحل تنزیل قرآن را در بر میگرفت، حتی یکبار شخصیت انسانی خویش را به عنوان مأمور و گیرنده، با شخصیت آمر، بالا و والای وحی اشتباه نگرفت. در همه حال به این نکته توجه داشت که در برابر الله، انسانی ناتوان است و میترسید که مبادا الله میان او و قلبش حائل شود. در دعایی که از ایشان رسیده است، به درگاه پروردگار متعال التماس میکنند و از او می خواهند که:
«اللهمَّ يا مُصرِّفَ القلوبِ صَرِّف قلبِي عَلى طاعَتكَ. اللهمَّ يا مُقلِّبَ القلوبِ ثَبِّت قَلبي عَلى دينِكَ»،() «الهی! ای دگرگون کننده قلبها، قلبم را برای طاعت و بندگی خود دگرگون و آماده ساز. الهی! ای تغییر دهنده قلبها، قلبم را بر دین خود استوار ساز».]مصحح[
بلکه از این شگفتتر در آغاز نزول وحی - از ترس آن که بعضی آیات قرآن از یادشان برود - پیش از تمام شدن وحی شتاب میکردند و آیات قرآن را با حرکت دادن زبان و لبهایشان میخواندند تا مطمئن شوند که آنها را به خاطر سپرده اند و فراموش نمیکنند! اصرار داشتند که هر حرفی را که جبرئیل تلفظ میکند تکرار کنند،() تا آن که الله با جدا جدا و بخش بخش نازلکردن قرآن زمینۀ به خاطر سپردن آن آیات را برای آن حضرت فراهم آورد.() او را فرمان داد که به وعدۀ الله اطمینان کند (و دیگر از فراموشکردن آیات قرآن نهراسد) و فرمود:
﴿لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ﴿١٦﴾ إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ﴿١٧﴾ فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ﴿١٨﴾ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ﴾ [القیامة: 16- 19] «(ای پیامبر! هنگام نزول قرآن) زبانت را برای (تکرار و خواندن) آن شتابزده حرکت مده. مسلماً جمعآوری و خواندن آن بر (عهده) ماست. پس هرگاه (توسط جبرئیل) آن را (بر تو) خواندیم، خواندن او را پیروی کن. سپس بیانکردنش بر (عهده) ماست».
و از آن شتاب بیجهت، وی را باز داشت و فرمود:
﴿وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضَىٰ إِلَيْكَ وَحْيُهُ ۖ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا﴾ [طه:114] «... در قرآن شتاب مکن پیش از آن که وحی آن برتو تمام شود، و بگو: «پروردگارا! به علم من بیفزا».
بنگرید که آیات قرآن چگونه رسول الله صلی الله علیه وسلم را توصیف میکند. انسانی ناتوان در برابر الله که از او یاری میطلبد، از او راهنمایی میجوید، رفع و رجوع کارهایش را از او میخواهد، در انجام مأموریتش استقامت به خرج میدهد، گاه گاهی هم تحت عتاب شدید الله قرار میگیرد. اگر در این آیات دقت کنید، در اعماق قلبتان آشکارا تفاوتهای بیشمار خالق و مخلوق و فاصلۀ رتبه و مقام فرستنده و گیرندۀ وحی و اسلوب بیان الله و پیغمبر را درخواهید یافت.
ادامه دارد...
برگرفته از کتاب: مباحثی در علوم قرآن
تألیف: دکتر صبحی صالح
مترجم: دکتر محمد علی لسانی فشارکی
[1]- تفسیر طبری، ج 6، ص 20.
[2]- علاوه بر این آیه، آیۀ 136 سورۀ الشوری نیز دلالت دارد بر این که نخستین پیامبر الله، نوح علیه السلام بوده است و به این ترتیب پیامبر بودن آدم ابوالبشر مستند قرآنی پیدا نمیکند- مترجم.
[3]- الوحی المحمدی، ص 31.
[4]- مقایسه کنید با تفسیر المنار. ج 11، ص 143.
[5]- مقایسه کنید با اساس البلاغه. ج 2، ص 496.
[6]- آیۀ ﴿فَأَوْحَىٰ إِلَىٰ عَبْدِهِ مَا أَوْحَىٰ﴾ دو ترکیب متشابه در همین سورۀ نجم دارد: یکی در آیۀ 16: ﴿إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَىٰ﴾ و دیگری در آیۀ 54: ﴿فَغَشَّىٰهَا مَا غَشَّىٰ﴾ ولی هیچکش قائل به تعداد فاعل در هیچ یک از آن دو ترکیب دیگر یا ترکیبات مشابه آنها در قرآن نشده است! این نیست مگر «اصل قرار دادن روایات و فرع قرار دادن قرآن» که همۀ مفسران علیالاصول آن را تقبیح میکنند، ولی متأسفانه عملاً در اینگونه موارد توجیهات مفسران عنوان دیگری نمیتواند داشته باشد- م.
[7]- این قاموس را دکتر جرج بوست به زبان عربی نوشته و در چاپخانه آمریکایی بیروت به سال 1894 چاپ و منتشر گردیده است.
[8]- به همین جهت ما با نظریۀ امام محمد عبده که میگوید: «الهام عبارتست از: یک دریافت درونی که انسان آن را به یقین باور میدارد» موافق نیستم. (ر. ک. رسالة التوحید، ص 108 حول امکان الوحی).
[9]- الظاهرة القرآنية، ص 161.
[10]- الظاهرة القرآنية، ص 139.
[11]- مقایسه کنید با: النبأ العظیم، ص 34.
[12]- صحیح بخاری: بدء الوحی ج 1، ص 6. این حدیث از حارث بن هشام روایت شده است.
[13]- بنگرید به نظریۀ خطابی به نقل از سیوطی در اتقان. ج 1، ص 71.
[14]- صحیح بخاری- ج 1، ص 71.
[15]- زاد المعاد (ابن قیم). ج 1، ص 25.
[16]- قسمت دوم این دعا، از ادعیۀ مشهور و معتبر است- م.
[17]- مقایسه کنید با: صحیح بخاری، ج 6، ص 163 کتاب التفسیر، ج 9، ص 153 کتاب التوحید.
[18]- النبأ العظیم، ص 25 و 26.
|