الغفار
«غفاّر» صيغه مبالغه ازمصدر(غفر،غفران ومغفرت) گرفته شده وبه معناي: بسيارآمرزنده و پوشاننده و بخشنده آمده است.
شايد بتوان گفت يكي ازعللي كه اين اسم بعد ازصفت «مصّور» آمده، بحث پوشاندن وآمرزش زشتي ها از سوي خداي سبحان است، زيرا يكي از اركان اصلي اسم مصّور مبحث حُسن و جمال و زيبايي خواهي بود، پس رواست كه در ترتيب، بعد از اين اسم بيايد، به تعبيري يعني خداوند به لطف و فضل خويش، زشتي ها را مي پوشاند تا زيبايي ها تجلّي و ظهور يابند، و درنهايت آرزو و خواست زيبايي خواهي در انسان ارضاء شود.
تجلّي خداي سبحان دراين اسم وقتي است كه بنده گناه كرده و به ضرر و زيان آن معترف است، لذا با اين صفت به دادش مي رسد و او را از اين خسران عظيم محافظت مي كند تا كمالاتش دچار توقف نشود. اكثر الفاظ مشتق از مغفرت در قرآن در مورد خداوند بكار رفته است و سه صفت بارز آن عبارتند از:
الف- ألغافر:
«... غافر الذّنبِ قابِل التّوب شَديدِ العقاب ذِي الطّول...»(الغافر/2)
«خداوندي كه پوشاننده وآمرزنده گناه، پذيرندۀ توبه، داراي عذاب سخت و صاحب انعام و احسان است...»
ب- الغفور:
« و ربّك الغفور ذو الرحمة...»(الكهف/58)
« و پروردگار تو بس آمرزنده و صاحب رحمت و عطوفت است...»
ج- الغفّار:
«و انّي لغفّار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثمّ اهتدي...»( طه/82)
«من قطعاً بسيارآمرزنده هستم براي كسي كه توبه كند و به بهترين وجه ايمان بياورد و كارهاي شايسته بكند و سپس راه ياب شود و تا آخر به اين راه ادامه دهد...»
استغفار يكي ازابزارهاي مهمي است كه خداوند آن را به انسان معرفي مي كند تا او را متذكّر گرداند و از غفلت و سرگشتگي رهايي يابد و به طاعت وعبادت آراسته و مزّين گردد و شايستۀ نظر وعنايت خداي سبحان واقع شود، انسان مؤمن با شناخت اين صفت مي داند كه هرگاه غافل شود وازمسيرصراط به بيراهه زند، بايد استغفاركند وبه راه بازآيد. اين اسم مبارك مي كوشد انسان را در حالت بندگي دائمي حفظ كند، و چرا كه كمال بندگي آن است كه به محض فرمان، اطاعت و فرمانبري نمايد. بزرگترين هدف و آرزوي انسان مؤمن نيز اين كمال بندگي است و چون فرمانبري و اطاعت انسان گاهي بوسيلۀ معصّيت و گناه دچار اختلال مي شود، خداي سبحان نظر به رحمت بيكرانش، اين باب را گشوده تا بنده اش دچار ياس و نوميدي نگردد.
پس غفران يعني پوشاندن و ناديده گرفتن هرآنچه كه زشت و ناپسند است و در مورد انسان يعني پوشاندن و آمرزش گناهان و هرآنچه كه ذات و ظاهر او را نازيبا و بد تركيب مي كند.
قطعاً شما با افراد بسياري در طول روز سرو كار داريد، گاهي در روابط عادي اجتماعي خود افرادي را مي بينيد كه سر و سيماي ژوليده و نامرتب و كثيفي دارند و بوي تعفّن بدنشان شما را آزار مي دهد، اگر ناچار شويد مدتي با او باشيد، هرطور شده مي كوشيد، با كمترين بهانه از دست او خلاص شويد، در آن مدت اندك كه داريد تحملّش مي كنيد، مجبوريد آن هيئت و سروسيما و... را ببينيد دچار تهوّع مي شويد، لذا چشمهايتان را به زمين مي دوزيد و سعي مي كنيد بهر صورت كمتر آن زشتي ها را ببينيد، زيرا ديدن زشتي ها، ملال آور است. عكسش هم جاري است وقتي به انساني مي نگري كه سر و صورت آراسته اي دارد و رايحۀ دل انگيزش مشامت را مي نوازد، دوست داري به هر بهانه اي كه شده با او ارتباط برقرار كني...!
پس زيبايي خواهي ريشه در درون و فطرت آدمي دارد.. آدميان بگونه اي آفريده شده اند كه ذاتاً زشتي ها را نمي پسندند. اگر جائي از بدنشان تركيب نازيبايي داشته باشد، مي كوشند بهر شكلي كه شده آن را بپوشانند، حال با لباس باشد يا با مو و مواد آرايشي و .. اين ظاهر انسان است كه تا اين حّد مورد اهتمام است اما انسان موجودي است دوبعدي كه از قالبي زميني و نَفسي آسماني تركيب يافته است، خداوند همانطور كه براي زيبايي ظاهرش حكمتهايي درنظر گرفته جنبۀ دروني و باطني او را نيز رها نكرده است، زشتي ها و پستي ها را به او نمايانده تا دچار معصيت نگردد، امّا چون گاه گاهي غفلت او را به بيراهه مي كشاند، با كليد غفران به ياريش مي شتابد تا آن جنبه، بمانند ظاهرش زيبا گردد. انسان مؤمن با شناخت اين صفت پر بركت مي داند كه معاصي، زيبايي هاي دروني را مي آلايد و در فرداي قيامت آبروريزي و رسوايي و خواري در پي دارد و موقعيت و منزلتش سقوط خواهد كرد. پس اين صفت بخلاف ساير اسماء الله، جنبۀ جهادگرانه وعبادي اش متوجه نفس است.
نظر به اهميت پاكسازي آثار گناه بر نفس و روان انسان، يكي از سوره هاي قرآن (الغافر) نام گرفته است و اين يعني اهميّت فوق العاده (غفران)، هرچند در آيات فراواني به تناسب مقام و موقعيّت، بحث غفران مرتباً تكرار شده است امّا تشخّص آن با اختصاص يك سوره نشان از اهميّت به سزاي آن دارد.
در آيۀ دوم از اين سوره، خداوند خود را (غافر) خوانده و مي فرمايد:
«غافر الذنّب قابل التّوب...» (الغافر/2)
يعني او پوشاننده و آمرزندۀ گناهان و پذيرندۀ توبۀ بندگان است و در سورۀ «طه» آيۀ 82 هم مي فرمايد:
«و انّي لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثمّ اهتدي».
يعني:« من بسيار آمرزندۀ كساني هستم كه توبه مي كنند و ايمان مي آورند و عمل صالح انجام مي دهند و راهياب مي شوند».
شروط پوشاندن معاصي:
خداوند در اين آيه شرط پوشاندن و ناديده گرفتن معاصي را در چهار چيز مي داند:
1- توبه
2- ايمان
3- عمل صالح
4- راهيابي و ادامۀ مسير
بحث غفران در قرآن وقتي مطرح است كه موضوعي در مورد انسان ذكر شده كه با گناه در ارتباط است، خداوند غفران معاصي را تنها از آن خود مي داند و مي فرمايد فقط من پوشانندۀ گناهان شما هستم و من تنها كسي هستم كه مي تواند آثار معاصي شما را بزدايد يا آن را ناديده بگيرد. پس جنبۀ عبادي و كاربردي اين صفت فوق العاده بالاست.
در داستان خلقت آدم عليه السلام مي خوانيم كه خداوند به او امر مي كند به آن درخت معهود نزديك نگردد وگرنه منزلت و كرامتش تنزل يافته و از بسياري از نعمات و كمالات محروم خواهد شد، اما آدم غافل شد و دچار وسوسه و فريب شيطان گشت. نتيجۀ گناهانش را عيناً مشاهده كرد و ازعملكردش نادم و پشيمان گشت، دست به دعا و تضرع برداشت كه خدايا مرا بيامرز. و خداوند توبه اش را پذيرفت اما آن موقعيت و مقام عالي را در بهشت از دست داد، هرچند اين داستان بصورت سمبليك در قرآن بيان شده و در بحث انسان شناسي مورد توجه است امّا گوشه اي از آن كه فوق العاده مهم است و به بحث توبه و غفران اختصاص دارد. انسان مؤمن در جهان بيني اسلامي به مرحله اي مي رسد كه مي بيند گناه مانع كمال است و او را از منزلت و مقامش در نزد خداوند تنّزل مي دهد، با نورآگاهي و معرفتي كه دردرون اندوخته است، متوجّه مي شود كه معصيت و گناه سمّ قاتل است، لذا توبه و انابت نوعي پشيماني و شرم از ارتكاب گناه محسوب مي شود.
لذا با رجعت به درگاه خداوند اعتراف و اقرار مي كند كه عملكردش ناصواب بوده است سپس خداوند را توبه پذير و غفاّر مي بيند. غافر بودن خداوند، يعني اينكه او توبه پذير است و آثار گناهي كه بنده براثر نافرماني و معصيت مرتكب شده و قلبش را تاريك گردانده و درارتباط با خداوند ايجاد پارازيت و مانع نموده را مي زدايد، زيرا اوست كه زشتي ها و پليدي ها را از بين مي برد.
اينكه آمرزش و مغفرت مي خواهيم يعني خدايا من غافل بوده ام و در حين گناه ذاكر نيستم و مي دانم تو مراقب و ناظر اعمال من هستي، پس به لطف خويش از گناهانم درگذر چرا كه تو بسيار آمرزنده و توبه پذيري! پس نكته اساسي در مسأله غفار اين است كه با انجام هرمعصيتي ظلمتي بر نفس حاكم مي شود و حركت كمالي اش متوقف مي شود و با هر پشيماني و توبه و استغفاري، مجدداً آن ارتباط برقرار مي شود تا زشتي معصيت زدوده شود و تدريجاً آثار معاصي باعث گمراهي نشود. يكي از دعاهاي كليدي ما در نماز هم اين است كه خدايا ما را در زمرۀ گمراهان و غافلان قرار مده زيرا مي دانيم معاصي زاويۀ ضلالت و گمراهي را حادتر مي كند و در آن صورت از همنشيني با كاروان صديقان و صالحان و اولياء او در بهشت محروم خواهيم شد.
حظ و بهرۀ عبد از اسم مبارك «الغفّار»
«والذينَ اذا فَعَلُوا فحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يَغفر الذُّنوبَ الا اللهُ ولم يصروا علي ما فعلوا وهم يعملونَ*اولئك جزاؤهم مّغفرة مّن ربّهم و جنّتُ تجري من تحتها الانهر خلدين فيها و نعم اجر العلمين*» (آل عمران/136-135)
«و كساني كه چون دچار گناه شدند، يا برخويشتن ستم كردند، به ياد خدا مي افتند و آمرزش گناهانشان را خواستار مي شوند- و بجز خدا كيست كه گناهان را بيامرزد؟- و با آگاهي بر چيزي كه انجام داده اند پافشاري نمي كنند( و به تكرار گناه دست نمي يازند). آنچنان پرهيزگاراني پاداششان آمرزش خدايشان و باغهاي(بهشتي) است كه در زير (درختان) آنها جويبارها روان است و جاودانه در آنجاها ماندگارند، و اين چه پاداش نيكي است. كه بهرۀ كساني مي گردد كه اهل عملند( ودربرابرفرمان خدا كار مي كنند).»
بيگمان انساني كه درپي آمرزش است و آرزويش آن است كه غفران خداوند شامل حالش گردد، فردي است مؤمن، امّا گاهي غفلت و جهل انسان را بسوي ارتكاب معاصي مي كشاند و با اغواي شيطان راه را گم مي كند، امّا وقتي به ياد خدا مي افتد، شروع به استغفارمي كند و پشيمان مي گردد و متذكرمي شود و برانجام گناه اصرارنمي ورزد، چون مي داند سرانجام گناه و گناهكاران چيست!
«انّما التّوبة علي الله للذين يعلمون السّوء بجهلةٍ ثمّ يتوبون من قريب فاولئك يتوبُ اللهُ عليهم و كان اللهُ عليماً حكيما» ( النساء/17)
«بيگمان خداوند تنها توبه كساني را مي پذيرد كه از روي ناداني به كار زشت دست مي يازند، سپس هرچه زودتر برمي گردند. خداوند توبه و برگشت آنان را مي پذيرد، و خداوند آگاه و حكيم است.»
ارتباط ميان گناه و استغفار:
آيات مذكوراشارۀ مستقيمي به ارتباط ميان گناه و استغفار دارند، يكي از ويژگي هاي هميشگي انسان، آن است كه گاه گاهي به سبب جهل وغفلت، دچار معصيت مي شود، او درابتداي امر به خود ستم مي كند- ظلم به نفس- سپس به حقوق الهي تعدي مي كند، زيرا مالك نفس خداي سبحان است. وانسان با گناه كردن درملك او تصرّف سوء روا مي دارد درحاليكه، كار نفس، آنچنانكه درجهان بيني ديني مي خوانيم، كسب معرفت و كمال دراين دنيا است نه گناه كردن و دچارمعصيت شدن! اين نفس را خداي سبحان قطعاً پاك وبي آلايش آفريده، يعني به اعتباري مخلوق اوست، اما وقتي انسان معصيت مي كند، تاثير سوئي بر آن برجا مي گذارد وموجب مي شود ازمسيرعبوديت و فرمانبري منحرف شود و با اين كار مستوجب ضرر و خسران مبين گردد. آدم و حوا وقتي مرتكب گناه شدند بر آن اصرار نورزيدند وبلافاصله بياد خدا افتادند وپشيمان گشتند وبا آموزش مستقيم خداوند دست دعا وانابت واستغفار بسوي او بلند كردند، خداوند هم توبۀ ايشان را پذيرفت. اما استغفار پيامبر- صلي الله عليه وسلم- واستغفر لذنبك- براي طي نمودن مسير كمال است يعني درجاتي بسيار متعالي درمسير صراط براي او مطرح است، كه هرگاه به فضل وتوفيق الهي موفق مي شد، مدارجي را طي كند، بلافاصله مي ديد كه به نسبت قبل، مراتب ودرجاتي هم مطرح است كه مي بايد آنها را هم طي كند لذا بخاطر اينكه شايد درطي آن مراحل قصوري نشان داده باشد، استغفار مي كرد هم براي خودش و هم سايرمؤمنين! پس ضرروخسران در درجۀ اول متوجه خود انسان است زيرا ما با گناه كردن، فرصت زياد و توانايي هاي روحي و جسمي وغيرۀ خود را درمسيركمال از دست مي دهيم، انسان مؤمن بايد متوجه باشد كه خداوند به نسبت معصيت و گناه بندگانش، ناراضي وناخشنود است ودوست ندارد كه بنده اش گناه كند زيرا با اين كار از او سلب رحمت مي شود وغفران رحمت از او دريغ مي گردد.
ازآنجايي كه انسان ذاتاً محاسبه گراست وهمواره حساب سود و زيان خود را دارد، متوجه ضرر و زيان هم مي شود پس به خدا پناه مي برد و با زبان حال مي گويد: خدايا من به سبب جهل وغفلت دچارگناه شدم، گناهم را برمن مگير! توكريمي! تورحيمي! توغفوري!.. خداوندا به گناهانم معترفم! پس قلم عفو بر گناهانم بكش ومرا بيامرز! اعتراف به گناه نشان از تواضع وخشوع وذلت است دربرابرخدايي كه ملكوت آسمانها وزمين درتحت قدرت اوست، به تعبيرديگر يعني: خدايا من دربرابر گناهانم وكنترل شهوات، ضعيف عمل كرده ام، به لطف خويش مرا مشمول عفو ورحمت قرار بده. خداوندا برمن رحم آور.خداوند هم براورحم مي آورد اما شرط پذيرش توبه اش را اصلاح گذشته مي داند و مي فرمايد:
«فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (39) أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» ( المائده/ 40-39)
«كسي كه پس ازارتكاب گناه، پشيمان شود وتوبه كند و(با انجام اعمال نيكو) به اصلاح (حال خود) بپردازد، خداوند توبه او را مي پذيرد، بيگمان خداوند بسيارآمرزنده ومهربان است.* مگرنمي داني كه سلطنت آسمانها وزمين( وهرچه درآنها است) ازآن اوست؟ هركسي را كه بخواهد مجازات مي كند، وهركسي را كه بخواهد مي بخشد، وخدا برهرچيزي تواناست».
دراين آيه ازگناه«ظلم به خود» تعبيرشده است، ظلم دربرابر«عدل» قراردارد وبمعني تصرّف درمُلك ديگري است، يعني انسان با ارتكاب گناه ومعصيت به مُلك خداوند كه نفس است، تعدّي وتجاوزمي كند و از حركت كمالي بازش مي دارد. و درموقعيت پست و نازلي قرارش مي دهد، اما وقتي توبه كرد وبه اصطلاح آنچه ازدست رفته (وجبران مافات) پرداخت، پرتو انوارالهي دوباره او را فرامي گيرد ومسيرش را نوراني مي كند.
اما استغفارهم دراوقاتي پذيرش آن بيشتر مورد توجه خداي سبحان قرار دارد، قرآن دراين زمينه درمورد مؤمناني كه تقوا پيشه كرده اند ومستحق بهشت گشته اند مي فرمايد:
«... الصّابرين والصّادقين والقانتين والمُنفقين والمستغفرين بالاسحار»(آل عمران/17)
«... آنان كساني هستند كه (درراه طاعت وعبادت ودوري ازگناه ومعصيت وتحمل مشتقات وناملايمات) بردبار،(درنيت،كرداروگفتار) درستكار، و(با خشوع وخضوع) بر طاعت و عبادت مداوم و ماندگار، و(از آنچه مي توانند و بدان دسترسي دارند) بخشاينده و در سحرگاهان آمرزش مي خواهند...»
ودرآيۀ ديگري مي فرمايد: «كانوا قليلاً من الّيل ما يهجعُون* و بالاسحارهُم يستغفرون»(الذاريات/18-17)
«آنان اندكي ازشب مي خفتند و در بامدادن درخواست آمرزش مي كردند.»
يعني: مؤمنان در خلوت بامدادن، با خداوند نوعي ارتباط شبانه برقرار مي كنند و از او طلب غفران مي نمايند زيرا مي دانند توبه برترين و مهمترين «عمل صالح» است!
ازاعمالي كه مورد آمرزش قرار نمي گيرد،«شرك» است. قرآن دراين مورد مي فرمايد:
«انّ الله يغفر ان يشرك به و يغفرُ مادُون ذلك لمن يشاءُ»(نساء/48)
البته غفران فقط درمورد مؤمنان مطرح است و مشركان مورد بخشش وعنايت قرار نمي گيرند و ما اينجا به بحث شرك نمي پردازيم. بلكه بحث دراينجا خاص مؤمناني است كه مرتكب گناه و معصيت شده اند و درپي جبران مافات برآمده اند!
استغفار موجب جاري شدن رحمت وبركت مي شود:
به آيات زير توجه كنيد:
«فقلت استغفروا ربكم انّهُ كانَ غفّاراً* يُرسل السّماءَ عليكّم مدرارًا* و يمُدِدكم بأمولِ و بنينَ و يجعل لّكم جنّتٍ و يجعل لكم انهرا*»(نوح/12-11-10)
«(نوح گفت:) وبديشان گفته ام: ازپروردگارخويش طلب آمرزش كنيد كه او بسيار آمرزنده است(وشما رامي بخشايد)...(اگر چنين كنيد) خدا ازآسمان بارانهاي پرخير و بركت را پياپي مي باراند. وبا اعطاء دارايي و فرزندان، شما را كمك مي كند و ياري مي دهد و باغهاي سرسبز و فراوان بهرۀ شما مي سازد، رودبارهاي پرآب در اختيارتان مي گذارد.»
بيشتر پيامبران عليهم السلام دستورات ثابتي درمورد انسانها داشته اند، يكي ازاين دستورات در كنار امر به عبوديّت و اجتناب از طاغوت، امربه استغفاربوده است، زيرا گناه امري است كه درگذشته و حال وآينده نسبت به تمام انسانها مطرح بوده وهست. خداوند نظر به رحمت و فضل خويش اين باب را گشوده تا بندگانش هرگاه دچار لغزش و خطا شوند، بسوي او باز گردند وبا اين كار هم به صورت مادي وهم بصورت معنوي بهره هايي دريافت دارند. شما اگربه محتواي نماز باران يا دعاهاي نمازهاي يوميّه خصوصاً دعاي ميان دوسجده يا ادعيه بعد از نماز و... توجه كنيد، مي بينيد كه انسان پيوسته امر شده تا طلب غفران كند. پس بهرۀ عبد ازاين اسم مي تواند دو جنبه داشته باشد:
الف- بُعد فردي
ب- بُعد اجتماعي
دربعد فردي، عبد مي تواند با اتخاذ پاره اي از تدابير و فراهم نمودن بعضي از شرايط، ميزان بهره وري اش را افزايش دهد، مهمترين پيش زمينه به شكل اساسي و ريشه اي، كنترل شهوات و هوي و هوس است. به حج و مناسكش بنگريد، اساس و لبّ حج طلب غفران معاصي دردنيا وآخرت است، تا عبد در نهايت پاكي و طهارت آمادۀ كوچ به جهان ديگرشود، قرباني ها و صدقاتي كه درايام حج - چه به صورت واجب و چه به صورت مستحب - مطرح است، همه براي اين است كه تا او ازدنيا قطع اميد كرده وبه نفع آخرتش كنار بكشد. پس افزايش بهره وري ازاين اسم در آن است كه بكوشيم با تمسّك به اين صفت به صورت پيشگيرانه تاريكي معصيت را از نفس دوركنيم و با عبادت و اطاعت و تقوا، بهرۀ نوراني اش را درمسير صراط فراهم كنيم تا زمينه براي كشف و شهود بيشتر آماده گردد، يكي از بارزترين خصوصيات كشف و شهود آن است كه خطا به آن راه ندارد و دانش، آگاهي وعلمي كه ارائه مي دهد، يقيني است. دربعد اجتماعي هم، انسان مؤمن متوجه مي شود كه نبايد به ديگران ضرر برساند، بلكه بايد برايشان جالب منافع ودافع مضارّ باشد. اومي داند كه غيبت، تهمت، سخن چيني، جاسوسي وغيره اضرار به نفس و ديگران را در پي دارد و كباير يا صغايري هستند كه مسيررا بر رويش مي بندند و وقتي با ذم و نهي شريعت ازآنها روبرو مي شود، مي كوشد تا مرتكب چنين معاصي نشود! پس ازمدتي با انجام اين خصايل نيكو، فواصل اجتماعي كم شده وذهنها و روحها به هم گره خورده و الفت و انس خلاءها را پر كرده و برادري و اخوت جاي تمام احقاد وكينه ها و بغضها را مي گيرد..!شما اگر به اين توصيۀ بزرگان بنگريد كه انساني 99 عيب داشته وفقط يك حُسن از او مشاهده شد، بايد چشم از تمام آن عيوب بپوشيم و تا مي توانيم آن حُسنش را نمايان سازيم وشكوفايش كنيم، متوجه مي شويد كه اسلام چقدر به مسالۀ غفران و ناديده گرفتن عيوب ديگران توجه دارد. آري: تجلّي صفت غفار در بنده يعني اين! انسان ذاتاً زيباپسند است به خوبي ها عشق مي ورزد و بصورت فطري گناه و زشتي را ناپسند مي شمارد.
امام غزالي رحمه الله درهمين زمينه داستان كوتاه وزيبايي ازعيسي عليه السلام وحواريون نقل مي كند كه روزي گذرشان به جايي افتاد، خوكي را مرده يافتند، كه بوي تعفنش همه جا را گرفته و همگان را آزرده ساخته بود، هريك از حواريون شروع به عيب و ايراد گرفتن از قسمتي ازبدن او كردند، عيسي عليه السلام فرمود: به دندانهايش بنگريد كه چگونه به سان مرواريد زيبا وسپيد است. عيسي عليه السلام به دوستانش آموخت كه منفي نگر نباشند و عيوب و گناهان ديگران را عمده نكنند، بلكه محاسن را ببينند وآنها را جلوه گر سازند! اصولاً روح زيبايي خواهي و خيرخواهي و خودخواهي مثبت درانسان ايجاب مي كند كه محاسنش آشكار شود و معايبش ناديده گرفته شود.
دنبال عيوب ديگران بودن هيچ مشكلي را حل نمي كند زيرا وحدت اجتماعي يكي از ارزشهاي ايده آل تمام انسانهاست، واين ارزش بدون درك وتمسك بدين صفت ميسر نمي شود، وقتي ما عيوب ونقايص افراد و احزاب و گروههاي اجتماعي مردم را عمده نكرديم،آن وقت جامعه با آرامش بيشتري به حركت خود ادامه خواهد داد و با تمركز فكري و تشكيلات بيشتري با مشكلات مردم روبرو خواهد شد. آري! هيچكس بي عيب و نقص نيست، اما زياد و كم دارد، مهّم اين است كه با ديدۀ اغماض به گناهان وخطاهاي ديگران بنگريم وتا حدودي كه مضرّت جمعي نداشته باشد با عفووگذشت برخورد كنيم! شايد بهترين مصداق دراين مورد، ابوبكرصديق رضي الله عنه باشد،چنانكه مي دانيد آيۀ 22 سورۀ النور در شأن او نازل شد آنجا كه مي فرمايد:
« وَلَا يَأتَلِ أُوْلُواْ الفضل منكُم والسّعةِ أن يؤتوا أولي القربي والمسَكينَ والمُهجرينَ في سبيل الله وليَعفُوا وليصفحُوا ألا تُحبّونَ أن يغفَر اللهُ غفوُرُ رّحيم»(النور/22)
« كساني كه از شما اهل فضيلت و فراخي نعمتند، نبايد سوگند بخورند، اينكه بذل و بخشش خود را از نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا باز مي گيرند بايد عفو كنند وگذشت نمايند. مگر دوست نداريد خداوند شما را بيامرزد؟ (همانگونه كه دوست داريد خدا ازلغزشهايتان چشم پوشي فرمايد، شما نيز اشتباهات ديگران را ناديده بگيريد وبه اينگونه كارهاي خير ادامه دهيد)، و خدا آمرزگارمهربان است.»
تاريخ نگاران اسلامي آورده اند، مِسطَح پسر خالۀ ابوبكر كه از فقراي مهاجرين بود و زندگيش از محل كمكهاي ابوبكر تأمين مي شد، در ماجراي افك از كساني بود كه درشايعه پراكني نقش داشت. اين كار او خيلي بر ابوبكر گران آمد. زيرا از كسي چون او، كه از ابوبكر جز خوبي و نيكي نديده بود، توقع چنين كاري نمي رفت. ابوبكر قبل از نزول آيات برائت، تغييري در روش و تصميمش نسبت به احسان به او نداده بود، بعد از اعلان اين مطلب ازسوي پيامبر صلي الله عليه وسلم كه خداوند برائت عايشه رضي الله عنها را نازل فرموده، ابوبكررضي الله عنه سوگند ياد كرد كه از او هيچ خير و بركتي به مِسطح نرسد. خداوند در اين آيه او را صاحب فضل معنوي، فراخي در گستردگي نعم وامكانات مادي مي خواند و فرمان مي دهد كه نبايد چنين سوگندي ياد كند، و بعد با خطاب دلنواز: آيا دوست نداريد كه خدا شما را ببخشد؟ وي را به بخشش و گذشت فرا مي خواند. روايت شده به محض تلاوت اين آيه از سوي رسول خدا صلي الله عليه وسلم برابوبكر رضي الله عنه گفت: آري! دوست دارم كه خدا مرا ببخشد، وبعد سوگند ياد كرد كه از هيچ خير واحساني دريغ نورزد.
امام غزالي رحمه الله درسخناني زيبا مي فرمايد:«مؤمن اگرجاسوسي وغيبت كند وهمواره به دنبال عيب ديگران باشد وتلاش كند آنها را نمايان سازد، اولين عذابي كه درهمين دنيا با آن روبه رو مي شود آن است كه ازنوررحمت الهي درطي طريق درمسير صراط محروم وبي نصيب مي ماند».
پس دستاوردهاي اجتماعي و سياسي اين صفت به نسبت عبد بسيار پر خير و بركت است زيرا وحدت اجتماعي را كه لازمۀ پيوند جوامع است به وجود مي آورد، يعني در ميان آحاد جامعه نوعي قدرت و همگرايي بوجود مي آورد كه با تسلط وسيطره تمام مشاكل ومعضلات اجتماعي را هموار مي سازد. لذا ضروري است دراين مورد جنبۀ اجتماعي قضيه را بيشتر مورد توجه قرار دهيم. اگر تا كنون كوتاهي كرده ايم و به عيوب ديگران چشم دوخته ايم، ازاين به بعد چشمهايمان را ببنديم. اگربصورت ناخواسته اسرار مردم را نزدمان افشا كردند آن را بصورت همان راز، سربسته نگه داريم و تلاش كنيم كمالات، زيباييها و محاسنشان نمايان شود. يعني درست بمانند نور افشان هايي باشيم كه بر يك بناي قديمي و زيبا تابانده مي شوند كه چگونه زيبايي هاي آن بنا را دوچندان مي كنند. شما حتماً نورپردازيهاي رنگين را در شب هاي تاريك ديده ايد كه چگونه با رقص نورشان محيط را زيبا و دلفريب جلوه مي دهند. پس به ياري خداوند بكوشيم نور ايمان واخلاق را بر جامعه پرتو افكنيم تا به آرامش و امنيتي كه لازمۀ پيشرفت و كمال است دست يابيم.
IslamQT.Com
اسلام-قرآن و تفسیر
==============
برگرفته از صلاح الدين نت
|