آتش، ابراهیم علیه السلام را نمیسوزاند |
آتش، ابراهیم علیه السلام را نمیسوزاند خدای تبارک و تعالی فرمود: { قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ (٦٨)قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ (٦٩)وَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الأخْسَرِينَ (٧٠)} ([1]). «گفتند: اگر میخواهید کاری انجام دهید (و انتقام خدایان خود را بگیرید) ابراهیم را سخت بسوزانید و خدایان خویش را مدد و یاری دهید. (آتش بر افروختند و ابراهیم را در آن انداختند و) ما به آتش دستور دادیم که ای آتش، سرد و سالم شو بر ابراهیم (و زیانی به او مرسان) آنان خواستند که ابراهیم را با نیرنگ خطرناکی نابود کنند، ولی ما ایشان را از زیانبارترین مردم قرار دادیم». ابراهم خلیل علیه السلام پیامبر خدا و خلیل الرحمن و بعد از نوح علیه السلام بزرگترین پدر انبیاء است. ابراهیم علیه السلام در «اور کلدانین عراق» متولد شد، چنانکه در قرآن آمده نام پدرش آزر است، قوم ابراهیم علیه السلام – کسانی که در میان آنان متولد شد – ستارگان و بتها را میپرستیدند و آثاری که در عراق کشف شده دال بر صحت آنچه که تاریخ در ارتباط با عبادت آنها برای بتها روایت کرده میباشد. چنانکه قرآن کریم هم بر این مورد انگشت گذاشته تا جایی که چیزی نمانده بود که هریک از آنها اعم از ثروتمندان و فقیران دارای بتی خاص گردند، ابراهیم علیه السلام در عراق قومش را به خاطر شرکورزیدن به خدای سبحان و عبادت بتها مورد نکوهش قرار داد و در این رابطه با پدر و قومش به مجادله پرداخت، سپس خواست، با دلایل قانعکننده و قوی، و اقدام به شکستن بتها جز بت بزرگ، توجه آنها را نسبت به پستی و پوچی و بطلان آنچه که انجام میدهند، جلب نماید، اما آنان از کفر و ضلالت خود دست برنداشتند، بلکه تصمیم گرفتند: با انداختن ابراهیم علیه السلام در آتش وی را بکشند. این سطور، چکیدهای سریع از قصهی حضرت ابراهیم علیه السلام است تا آنجا که معجزهی خروج و نجات وی از آتش فرا میرسد، پس هم اینک این نبرد را از آغاز تا رسیدن به نقطهی آن تصمیم شرورانه – که عبارت از سعی و تلاش برای سوزاندن ابراهیم علیه السلام در آتش بود – ملاحظه مینماییم. 1- گفتگویی با پدر ابراهیم علیه السلام شروع به گفتگو با پدرش کرده و او را به سوی خداوند سبحان فرا خواند و از پرستش بتها نهی کرد، این مقوله در قرآن کریم مورد اشاره قرار گرفته است. خداوند میفرماید: { وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لأبِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (٧٤)} ([2]). «و (به یاد آور) هنگامی را که ابراهیم به پدرش آزر گفت: آیا تو بتها را به عنوان خداوند برمیگیری به یقین، من تو و قومت را در گمراهی آشکار میبینم». در واقع ابراهیم علیه السلام پدرش را از پرستش بتها نهی کرد و به او گفت: من تو و قومت را میبینم که راه ضلالت و گمراهی را میپویید و در این صورت شما به راه راست هدایت نمییابید، در واقع شما سرگردان هستید نه هدایت یافته، آخر کجا میروید؟ این ضلالت شما آشکار است و هیچ شبههای در آن نیست، چون بتها و مجسمههایی که میپرستید و آنها را به عنوان معبود خود قرار میدهید لیاقت آن را ندارند که ذاتاً «خدا» شوند. ابراهیم علیه السلام ایمان آورده و یقین پیدا کرده بود که خداوند یکتا و بیشریک است و صاحب معجزاتی است که بر تمامی هستی برتری و تفوق مییابند، آنگاه شروع به نقل مثالهای حکمتآمیز کرد، چه خدای سبحان دلالت بر وحدانیتش را به وی نشان داده بود، هنگامی که ستارهای را دید به قومش گفت: بنا به پندار شما این پروردگار من است – چون آنان ستارهها و خورشید و ماه را میپرستیدند – و بدینسان ابراهیم علیه السلام در بارهی ماه به قومش گفت: بنا به ظن و گمان شما که میگویید ماه خدا و پروردگار است، خدای من نیز میباشد و در باره خورشید نیز اینچنین گفت: هنگامی که ماه غایب شد، و غروب خورشید را هم دید، به مردم گفت: من از شرک شما نسبت به خدای تعالی بری هستم و همچنین از این بتها و ستارهها و معبوداتی که همراه خدا آنها را به عنوان خدا قرار داده اید بیزار هستم. { قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (٧٨)} ([3]). «(ابراهیم) گفت: من از آنچه که انباز میکنید، بیزارم». سپس ابراهیم علیه السلام ضمن تبلیغ رسالت و دین خود و خدایی که بدان ایمان آورده بود گفت: { إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (٧٩)} ([4]). «بیگمان من رو به کسی میکنم که آسمانها و زمین را آفریده است، و من (از هر راهی جز راه او) بیزارم و از زمرهی مشرکان نیستم». در اینجا مقصود ابراهیم علیه السلام عبادت برای خدای یگانه و قایلشدن توحید برای او بود و با این نیت، ابرهیم علیه السلام (حنیف) یعنی متمایل به حق و طرفدار آن میباشد. ابراهیم علیه السلام در حالی که شرک را از خود میزدود، گفت: «من مشرک نیستم» و در محوطه ی عبادت کسی را شریک خدای خود نمیگردانم، چرا که اوست که مرا خلق کرده و رزق داده و با تمامی این نعمتهای بیشمار بر من منت نهاده است، اما آن قوم با وجود تمامی این دلایل قوی و دعوت واضح، قانع نشدند. 2- گفتگویی با قومش آن قوم کافر با ابراهیم علیه السلام در بارهی تبلیغ رسالت آسمانی به مجادله پرداختند، چرا که سخن حق ابراهیم علیه السلام ، آنها را قانع نکرده بود. آنگاه به آنان گفت: آیا در ارتباط با امر خدایی که هیچ معبودی جز وی وجود ندارد و در عین حال مرا آگاه کرده و به سوی راه حق هدایت نموده، با من به مجادله میپردازید؟! و چگونه من اقوال فاسد شما را بپذیرم در حالی که از خدایان شما نمیترسم و به آنها وقعی نمینهم و برای آنها ارزشی و وزنی قایل نمیشوم؟! پس اگر واقعاً خدا هستند و میتوانند ضرر یا نیرنگ برسانند، با توسل به آنها به من ضرر رسانید و مرا مهلت ندهید. در واقع کسی که نفع میدهد و ضرر میرساند همان خدای یگانه است، پس آیا عبرت نمیگیرید و تعقل نمیورزید و آنچه را که من برای شما بیان کردم تا بدانید که این بتها باطل هستند و از عبادت آنها خودداری کنید، به یاد نمیآورید؟! چگونه من از این بتهایی بترسم که شما آنها را به جای خدای سبحان میپرستید و در عین حال شما از آن خدایی که برای وی شریک میگیرید، اصلاً هیچ باکی ندارید؟! ای قوم من! کدام یک از این دو طایفه در روز قیامت از عذاب خدا نجات مییابند و در امنیت و آرامش به سر میبرند؟ آیا گروهی که بتهای کر و لال را که بدون نفع و ضرر هستند و حرف نمیزنند و تعقل نمیکنند میپرستد، به این مهم دست مییابد یا گروهی که خداوندی را میپرستد که نفع و ضرر به دست وی است و خالق کلیهی این نعمتها و همهی گیتی و آنچه که از ستاره و خورشید و ماه و سنگهایی که شما آنها را میپرستید در آن است، میباشد. آیا در تمامی اینها اندیشه نمیکنید؟ اگر شما تعقل ورزید، یقیناً خدای سبحان و بیشریک را خواهید پرستید و از عبادت بتها دست برخواهید داشت. اما ایمان آورندگان به یقین رسیده همان کسانی هستند که خود را برای عبادت خدای یگانه و بیشریک و منزه و بزرگمرتبه خالص کرده اند، در واقع این مؤمنان همان ایماندارانی هستند که در دنیا هدایت یافته اند. 3- گفتگویی دوباره با پدر ابراهیم علیه السلام بر هدایت پدرش و پیوستن وی به کار دعوت توحید و ترک شرک به خدای بزرگ بسیار حریص و علاقهمند بود. ایشان علیه السلام با صراحت با وی حرف میزد و در ارتباط با کفرش با او به گفتگو مینشست و به او میگفت: اگر دست از این کفر برنداری به سوی آتش خواهی رفت و به شدت معذب خواهی شد. به همین خاطر ابراهیم علیه السلام نسبت به پدرش بسیار مهربان و نرمخوی بود. وی با نهایت مهربانی و نرمخویی دعوتش را برای او تکرار میکرد و در سخنان خود از کلمهی «یا اَبَتِ = ای پدرم» استفاده میکرد. سخنانی که وی با حالتی از مهربانی و نرمخویی با پدرش زده است، در قرآن کریم آمده است: { وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا (٤١)إِذْ قَالَ لأبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لا يَسْمَعُ وَلا يُبْصِرُ وَلا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئًا (٤٢)} ([5]). «در کتاب (قرآن، برای مردمان، گوشهای از سرنوشت) ابراهیم را بیان کن. اوپیامبر بسیار راستکردار و راستگفتار بود. هنگامی که (محترمانه) به پدرش گفت: ای پدر! چرا چیزی را پرستش میکنی که نمیشنود و نمیبیند و اصلاً شرو بلایی از تو به دور نمیدارد». در واقع ابراهیم علیه السلام در راستای دعوت پدرش، راهی بس عظیم و روشی نیکو را در پیش گرفت و با حسن ادب و اخلاقی زیبا جدیدترین دلایل و حجتها را برای وی ذکر کرد، تا دچار خود بزرگبینی و تکبر نشود. چه اگر دچار عناد و سرکشی نفس شود، مرتکب گناه میشود و در شرک و کفر خود تداوم خواهد یافت. ابراهیم علیه السلام از پدرش پرسید: به چه علت به عبادت چیزهایی میپردازی که فاقد نفع و ضرر هستند و اصلاً شایستگی عبادت را ندارند؟ چگونه است که عبادت برای خداوند خالق و رازق و نافع و ضرردهندهای که زنده میکند و میمیراند، را ترک میکند؟! و اصلاً آیا یک انسان عاقل چنین کاری را جایز میداند؟! و ابراهیم علیه السلام از این که پدرش را فردی جاهل توصیف کند، خودداری کرد و به او گفت: { يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ (٤٣)} ([6]). «ای پدر! دانش (از طریق وحی الهی) نصیب من شده است که بهرهی تو نگشته است». ابراهیم علیه السلام در سخنان خود حد میانهروی را مراعات میکرد و به همین خاطر پدرش را با جاهلیت مطلق و بیچون و چرا توصیف نکرد و در عین حال خود را عالم برتر ندانست، اما ایشان علیه السلام به پدرش گفت: من علم به خصوصی دارم اما تو چیزی از آن را نداری و این علم، علم دلالت بر حق و راه صحیح است. به عبارت دیگر: آن علم براهین روشن و قوی و قاطع و انکارناپذیر است، به همین خاطر زیاد با من مجادله نکن و سخنم را بپذیر. شما باید چنین تصور کنی که من در راهی با شما حرکت میکنم در حالی که من از آن راه کاملاً آگاهم، لذا مصلحت تو در این است: که از من پیروی کنی تا اینکه از گمراهی و سرگشتگی نجات یابی. ابراهیم علیه السلام پدرش را از عبادت شیطان برحذر داشت و به او گفت: { يَا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِيًّا (٤٤)} ([7]). «ای پدر! شیطان را پرستش مکن که (شیطان) پیوسته در برابر (فرمان خداوند) سرکش بوده و هست». یعنی عبادت تو بر غیر خدا از قبیل بتها و مجسمهها به مثابهی عبادت شیطان است، چرا که این شیطان است که به این کار دستور میدهد و او در این باره مسئول خواهد بود و برای شما درست نیست از کسی اطاعت کنی که از فرمان خدایی که تو را آفریده و نعمات خود را بر تو ارزانی داشته، سرپیچی کند. سپس ابراهیم علیه السلام با مهربانی به پدرش گفت: ای پدر! من میترسم اگر تو از دستور خداوند سرپیچی کنی و دست دوستی در دست دشمنش نهی، خداوند باران رحمت خود را از تو قطع کند چنانکه آن را از شیطان قطع کرده است و آنگاه به مانند شیطان تو را به عذاب شدیدی گرفتار نماید. این تحذیر و هشدار واضح بود اما با نهایت ادب و حسن اخلاق از ناحیهی ابراهیم علیه السلام گفته میشود آنجا که میگوید: { أَخَافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذَابٌ (٤٥)} ([8]). «من از این میترسم که عذاب سختی از سوی خداوند مهربان گریبانگیر تو شود». بنابراین، ابراهیم علیه السلام ترس خود را حتی از دچارشدن به عذاب الهی نسبت به وی بیان داشت. بدینسان ابراهیم علیه السلام با پدرش مهربان بود و با اخلاق حسنه او را نصیحت میکرد و به اطاعت از خدای سبحان فرا میخواند و تمامی نصایح چهارگانهی خود را با کلمهی «یا اَبِتِ» بر سبیل کسب رضایت وی، آغاز میکند. و با این کار ابراهیم علیه السلام مثالی عظیم در حسن اخلاق و ادب ورزی نسبت به نزدیکترین مردم به وی – که همان پدرش «آزر» بود – از خود نشان داد، اما آیا جواب پدرش مثبت بود؟ متأسفانه اینگونه نبود و او بر عناد و کفر خود اصرار ورزید و به ابراهیم علیه السلام گفت: ای ابراهیم! آیا تو از خدای من رویگردان هستی؟ اگر از طعنه و بدگویی نسبت به خدای من دست برنداری و از نصیحتکردن من مبنی بر آن که عبادت آنها را کنار بزنم، پرهیز نکنی تو را با سنگ رجم خواهم کرد، حال بیا و مرا ترک کن و از من دور شو و دیگر هرگز به نزد من باز نگرد. ابراهیم علیه السلام پاسخ پدرش را شنید و نه تنها با پاسخی بدتر در مقابلش نایستاد و در جدال با وی استمرار نیافت که به او گفت: {سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيًّا (٤٧)} ([9]). «(پدر) خدا حافظ! من از پروردگار برای تو آمرزش خواهم خواست، چرا که او نسبت به من بسیار عنایت و محبت دارد». پدر با شما رفتار ناخوشایندی نخواهم کرد، اما از خدای خود خواهم خواست که تو را ببخشاید، چرا که وی نسبت به من بسیار مهربان است!([10]). و ابراهیم علیه السلام گفت: از شما و از خداهایتان که به جای خدای سبحان آنها را میپرستید، دور خواهم شد و در عین حال پروردگار یگانه بیشریک را میپرستم تا بسا که خسارتمند نگردم و زحماتم بیهوده بر باد نرود، این بود که ابراهیم علیه السلام به دنبال کار و بار خود رفت. 4- گفتگو قبل از شکستن بتها ابراهیم علیه السلام بازگشت تا با قومش گفتگو کند، شاید که از عناد و کفر خود دست بردارند، از آنها پرسید: { مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ (٥٢)}([11]). «این مجسمههایی که شما دائماً به عبادت آنها مشغول هستید، چیستند؟ (و چه ارزشی دارند؟)» بلافاصله به او جواب دادند: { قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ (٥٣)} ([12]). «گفتند: ما پدران (و نیاکان) خویش را دیدهایم که اینها را پرستش میکرده اند». یعنی آنها بتها را به خاطر تقلید از گذشتگان و نیاکانشان میپرستیدند و حجتشان در مقابل ابراهیم علیه السلام همان تقلید از پدرانی است که راه راست را گم کرده بودند. ابراهیم علیه السلام فوراً و با جرأتی فراوان به آنها گفت: { لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (٥٤)} ([13]). «قطعاً شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری بوده و هستید». در این هنگام ابراهیم علیه السلام را متهم کردند که با کلمات بازی میکند و به او گفتند: { قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاعِبِينَ (٥٥)}([14]). «گفتند: آیا واقعاً (معتقدی) آنچه را که به ما میگویی حقیقت دارد، یا این که (ما را به شوخی میگیری) و جزو افراد شوخیکننده هستی؟». یعنی: آیا تو در راستای دعوت و رسالت خود و نسبت دادن کفر و گمراهی به ما جدی هستی یا این که داری با ما شوخی و مزاح میکنی؟ چرا که ما تا به حال سخنی را به مانند آنچه که تو میگویی نشنیدهایم. ابراهیم علیه السلام گفت: من نه تنها شوخی نمیکنم، بلکه شما را به سوی خدای آفرینندهی آسمانها و زمین فرا میخوانم. شما باید او را پرستش نمایید، نه این بتهایی را که نه ضرر میرسانند و نه نفع و من بر این کار شما از جمله شاهدان و دارای دلیلی قوی هستم، و این دلیل و حجت من است که احدی نمیتواند آن را انکار نماید، حال آن که شما به دلیلی پوچ استناد میجویید و میگویید: پدرانمان را یافتهایم که این بتها را میپرستیدند. 5- ابراهیم علیه السلام بتها را میشکند بعد از پایانیافتن مجادله ابراهیم علیه السلام و قومش، ابراهیم علیه السلام خواست که توجه آنها را جلب نماید، به همین خاطر تصمیم گرفت: که بتهای آن را بشکند، ابراهیم علیه السلام قسم خورد و گفت: { وَتَاللَّهِ لأكِيدَنَّ أَصْنَامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ (٥٧)} ([15]). «به خدا سوگند، من نسبت به بتهای شما قطعاً چارهاندیشی میکنم، وقتی که پشت بکنید و بروید، (و برای مراسم عید بیرون شهر روید و از آنها دور شوید)». ابراهیم علیه السلام منتظر ماند تا آنها جهت برگزاری مراسم عید به بیرون شهر بروند، آنگاه تبری برداشت و به جایگاه بتها رفت و شروع به شکستن بتها کرد، تا جایی که تمامی آنها را به قطعات و تکههای پراکندهشده در اینجا و آنجا مبدل کرد و بت بزرگ آنها را باقی گذاشت و تبری را که بقیهی بتها را به وسیلهی آن شکسته بود بر گردن آن آویزان کرد، تا شاید آنها به سوی ابراهیم علیه السلام و رسالتش بازگردند و از این کار درس عبرت بگیرند. 6- معجزهی بزرگ شروع میشود سرانجام کفار به سوی بتها بازگشتند و آنچه را که مشاهده کردند موجب ترس و وحشت آنها شد. تمامی بتهایشان شکسته شده و تبر به گردن بت بزرگ آویخته شده بود، آنگاه گفتند: چه ظالمی است که این کار را با خدایان ما انجام داده؟ کسی که این کار را انجام داده خیلی گستاخ بوده است!! بعضی از کفار از ابراهیم علیه السلام شنیده بودند، که میگفت: «قسم میخورم که برای بتهایتان چارهاندیشی کنم» در نتیجه گفتند: شنیدیم جوانی با اکراه از بتهای ما یاد میکرد که نامش ابراهیم بود. بنابراین، تصمیم گرفتند که او را به پای میز محاکمه بکشانند آن هم در مقابل جمعیتی فراوان از مردم، و این همان چیزی است که ابراهیم علیه السلام میخواست تا برای تعداد فراوانی از مردم بیان کند که آنها جاهل و نادان هستند، هنگامی که این بتهایی را که ضرری را از آنها باز نمیدارند و حتی از خود هم، نمیتوانند ضرری دفع کنند و نمیتوانند هنگامی که در معرض خطر و تهاجم قرار گرفتند خود را یاری دهند با وجود این هم بت ها را پرستیده اند. مردم جمع شدند و ابراهیم علیه السلام را در برابر جمعیت چشمگیری از مردم آوردند و این سؤال را از وی کردند: { أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ (٦٢)} ([16]). «آیا تو ای ابراهیم، این کار را بر سر خدایان ما آوردهای؟». ابراهیم جوابی به آنان داد: که در ورای آن میخواست بطلان دلایل و حماقت تفکر آنان را اثبات نماید. { بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنْطِقُونَ (٦٣)} ([17]). «(ابراهیم گفت: بلکه بت بزرگ چنین کرده است. اگر بتها سخن میگویند، از آنها بپرسید!» تا برای آنها بیان کند که این بتها حرف نمیزند و عقل ندارند، چرا که آنها جامد و بیروح هستند. با این نیت[، ابراهیم علیه السلام خواست، آنها را به خاطر عبادت این بتها مورد سرزنش و نکوهش قرار دهد تا بلکه تعقل ورزند. این بود که بعضی از آنها به بعضی دیگر به خاطر ضعف دلیل و ناتوانی از پاسخدادن، مراجعه کردند و بعضی به برخی دیگر گفتند: شما ظالم هستید به خاطر عبادت چیزی که نمیتواند حرفی بزند و نفعی به خود برساند، پس چگونه میتواند به کسانی که او را میپرستند نفع برساند و شر را از آنها دور کند. از سوی دیگر نتوانستند تبر را از شکستن خود بازدارند؟! و اما کفار به جهالت و عناد خود بازگشته و به ابراهیم علیه السلام گفتند: تو خوب میدانی که آنها حرف نمیزنند، پس چگونه به ما میگویی از آنها بپرسید اگر حرف میزنند. در این هنگام ابراهیم علیه السلام فرصت را غنیمت شمرده و بعد از آن که آنها را در نخستین گام حجت سالم و صحیح قرار داد به آنها گفت: اگر حرف نمیزنند و نفع و ضرری هم ندارند پس چرا آنها را به جای خدا میپرستید؟ سپس ابراهیم علیه السلام آزردهخاطر و خشمگین شد و به آنها گفت: { أُفٍّ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ (٦٧)} ([18]). «وای بر شما و وای بر چیزهایی که عوض خدا میپرستید، آیا نمیفهمید». و علیرغم تمامی اینها فرمان صادر شد، انسان درمانده و عاجز از قانعشدن به جهت حق دستور داد تا ابراهیم علیه السلام کشته شود و این که این قتل به طریقی زشت – یعنی سوزاندن وی در آتش تا حد مرگ – باشد، گفتند: { حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ (٦٨)} ([19]). «اگر میخواهید کاری کنید (که انتقام خدایان خود را گرفته باشید) ابراهیم را سخت بسوزانید و خدایان خویش را مدد و یاری دهید». و در جایی دیگر از آیات قرآن کریم سخن یا حکم آنان چنین میآید: { قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيَانًا فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ (٩٧)فَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الأسْفَلِينَ (٩٨)}([20]). «(بتپرستان) گفتند: بنای مرتفعی برای او بسازید و او را در جهنّمی از آتش بیفکنید! * آنها طرحی برای نابودی ابراهیم ریخته بودند، ولی ما آنان را پست و مغلوب ساختیم!». آری، میبینیم که آنها به خاطر عدم ارائه دلیل و مدرکی از جدال و مناقشه با ابراهیم علیه السلام دست کشیده و به زور و قدرت فیزیکی خود متوسل شدند، بیخبر از این که با این کار بیشتر به دامنهی حماقت و سفاهت خود میافزایند. کفار پیش شخصی از کردها به نام «هیزن» آمده و از او خواستند: که منجنیقی برای آنها بسازد، تا از طریق آن بتوانند، ابراهیم علیه السلام را به درون آتش پرتاب کنند. و از سوی دیگر به جمعآوری هیزم از اینجا و آنجا مشغول شدند. پس از تدارک وسایل لازم، ابراهیم علیه السلام را به غل و زنجیر بسته و او را در منجنیق قرار داده و سپس به وسیلهی آن، او را به درون آتش افروخته پرتاب کردند. اما ابراهیم علیه السلام قبل از آن که به درون آتش انداخته شود گفت: «خدایا! معبودی جز تو وجود ندارد، پروردگارا! پاک و منزهی و حکم فرمای تمامی جهانیانی، حمد و ستایش سزاوار تو است. و ملک و پادشاهی هم تنها از آن تو میباشد، تو بیشریک و بیهمتایی»!([21]). و هنگامی که میخواستند او را به درون آتش بیندازند، جبرئیل علیه السلام به او گفت: «ای ابراهیم! کار و حاجتی نداری تا برایت انجام دهم»؟! ابراهیم علیه السلام گفت: «از تو نه»([22]). آنگاه خداوند فوراً به آتش دستور داد: تا بر ابراهیم علیه السلام سرد و سالم شود. { يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ (69)} ([23]). «گفتیم: ای آتش! بر ابراهیم سرد و سلامت باش». گفته شده: که اگر خداوند به آتش نمیگفت: «بر ابراهیم علیه السلام سالم شو» ابراهیم علیه السلام از شدت سردی و سرمای موجود، دچار ناراحتی و اذیت میشد. و همچنین گفته شده: که ابراهیم علیه السلام (در اثر گرمای آتش) عرق کرد و جبرئیل علیه السلام بر آن دست کشید و آن را پاک کرد. هنگامی که ابراهیم علیه السلام در آتش انداخته شد گفت: «خدایا، تو در آسمان تنها هستی، و من در زمین تنها هستم و فقط تو را میپرستم». و بدین سان میبینیم که آتش فقط کافران را میسوزاند و به هیچ وجه پیامبران را نمیسوزاند. موردی را که مشاهده فرمودید، معجزهای از معجزات ابراهیم علیه السلام بود که خداوند به خاطر آن بر ابراهیم علیه السلام منت نهاد([24]). ([1])- سورۀ انبیاء، آیۀ 68 – 70. ([2])- سورۀ انعام، آیۀ 74. ([3])- سورۀ انعام، آیۀ 78. ([4])- سورۀ انعام، آیۀ 79. ([5])- سورۀ مریم، آیۀ 41 – 42. ([6])- سورۀ مریم، آیۀ 43. ([7])- سورۀ مریم، آیۀ 44. ([8])- سورۀ مریم، آیۀ 45. ([9])- سورۀ مریم، آیۀ 47. ([10])- تفسیر قرطبی، ج 11، ص 111- 113. ([11])- سورۀ انبیاء، آیۀ 52. ([12])- سورۀ انبیاء، آیۀ 53. ([13])- سورۀ انبیاء، آیۀ 54. ([14])- سورۀ انبیاء، آیۀ 55. ([15])- سورۀ انبیاء، آیۀ 57. ([16])- سورۀ انبیاء، آیۀ 62. ([17])- سورۀ انبیاء، آیۀ 63. ([18])- سورۀ انبیاء، آیۀ 67. ([19])- سورۀ انبیاء، آیۀ 68. ([20])- سورۀ صافات، آیۀ 97 – 98. ([21])- به روایت از ابن عساکر در تاریخ خود، ج 2، ص 147، تهذیب. ([22])- قصص الأنبیاء، ابن کثیر، ص 121. ([23])- سورة انبیاء، آیۀ 69. ([24])- مراجع اساسی: 1- قصص الأنبیاء: ابن کثیر. 2- قصص الأنبیاء: نجار. 3- المستفاد من قصص الأنبیاء: د / عبدالکریم زیدان. 4- تفسیر المنار: رشید رضا. 5- تفسیر ابن کثیر. 6- صحیح بخاری. 7- تاریخ ابن عساکر. 8- تفسیر قرطبی. IslamQT.Com
اسلام-قرآن و تفسیر
============ چشماندازی به معجزات پیامبران علیهم السلام (از منظر قرآن و تاریخ) (با کمی اختصار)، تألیف: عبدالمنعم هاشمی، ترجمه: سید رضا اسعدی
|
|
|
» بازدید امروز: 279
» بازدید دیروز: 1771
» افراد آنلاین: 15
» بازدید کل: 43210