بارزترین صفات انبياء در قرآن کریم |
با اينكه انبياء از جنس بشرند ميخورند و ميآشامند، سالم ميشوند و به مرضي مبتلاء ميگردند، ازدواج ميكنند و در بازارها راه ميروند، و عوارضي كه بر انسانها عارض ميشود بر آنها نيز عارض ميگردد، ضعيف و پير ميشوند سرانجام ميميرند... با وجود اينها داراي امتيازات و صفاتي هستند كه اين صفات براي آنها لازمترين لوازم، و از اهم ضروريات هستند، اين صفات و ويژگيها را
در چند صفت اساسي زير ميتوان خلاصه كرد:
1) صدق
2) تبليغ
3) فطانت (تيزهوشي)
4) عاري بودن از عيبهاي نفرت انگيز
5) عصمت
اينكه يكايك اين صفات را به طور مختصر توضيح و تفصيل ميدهيم.
اين صفت لازمه نبوت است هرچند اين صفت براي عموم انسانها لازم و ضروري جلوه ميكند و هيچ احدي از آن بينياز نيست اما لزوم آن براي انبياء و دعوتشان ضروريتر جلوه ميكند.
صدق نه تنها براي انبياء لازم است بلكه جزو صفات فطري آنها به حساب ميآيد، امكان ندارد عملي كه مخل مروت تلقي شود؛ چون دروغ و خيانت و خوردن اموال ديگران بصورت باطل و غيره اينها از صفات قبيحه از پيامبري (هر كه باشد) صادر شود. چون اين صفات شايسته يك فرد عادي نيستند چه رسد به پيغمبري مقرب يا رسولي برگزيده؟
اگر صدور دروغ از انبياء را صحيح و جايز بدانيم اعتماد و ثقه به وحي و اخباري كه نقل ميكنند از دست خواهد رفت، چون احتمال دارد آنچه را كه به خداوند نسبت ميدهند از درآوردي و تراوش افكار خودشان باشد سپس آن را به دروغ و بهتان به خداوند نسبت دهند (و در حق سيد مرسلين محمد ص) ميگويد: (وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ (44) لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ (46) فَمَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ (47) وَإِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ) [1] (الحاقه: 48- 44).
شهيد اسلام (سيد قطب) / در تفسير «في ظلال القرآن» ميگويد:
«سرانجام اين تهديد خطرناك و رعب انگيز نسبت به كسي ميآيد كه در زمينهي عقيده بر خداوند افتراء ببندد چون امر عقيده، جدي است شوخي بردار نيست براي تقرير و تثبيت يك احتمال واحد آمده كه احتمال ديگري غير از آن وجود ندارد و آن اين كه رسول ص در آنچه ابلاغ كرده يا ميكند صادق و امين است، مفاد و مضمون اين سخن از ناحيه تقريري اينكه محمد ص در آنچه به آنان ابلاغ ميكند صادق است. و اگر سخنهاي بر زبان ميراند كه نسبتي با وحي نداشت و آنها را به وحي نسبت ميداد بيشك خداوند او را با وصفي كه خود فرموده به هلاكت ميرساند و كسي نميتوانست مانع از آن شود و از آنجا كه هلاكت و قتل او به وقوع نپيوسته، بدون شك و ترديد صادق است» (تفسير في ضلال القرآن، سوره معارج).
رسول خدا ص از بدو بچگي به صداقت و امانتداري مشهور بود تا آنجا كه مشركين او را «صادق و امين» ميناميدند و در محاورات خود ميگفتند: صادق امين آمد، صادق امين برفت... اين چنين بود كه رسول خدا قبل از بعثت نيز در ميان قريش پرچم و نشانه صداقت و امانت بود و از موقعيت و مكانت خاصي بهرهمند.
روايت شده مردي از بزرگان قريش در يكي از راههاي مكه به ابوجهل برخورد كرد او را متوقف كرد سپس به او گفت: اي أبا الحكم در اينجا غير از من و شما كسي وجود ندارد. به خدايت سوگند ميدهم آيا محمد صادق است يا دروغگو؟ ابوجهل با صراحت تمام جواب داد: سوگند به خدا محمد صادق است و هرگز دروغ نگفته. گفت: پس چه چيز شما را از پيروي او باز ميدارد؟
ابوجهل گفت: ما با بني هاشميان رقابت داريم و بر مسئله رهبري و كسب فخر با آنان در نزاع هستيم، ايشان طعام دادند ما هم طعام داديم، ايشان آب دادند، ما هم آب داديم، ايشان بينوايان را پناه دادند ما هم پناه داديم تا آنجا كه همانند دو اسب در مسابقه بوديم (يعني در همه چيز با هم مساوات و برابري داشتيم) سپس بر ما زياده طلبي كردند و گفتند: پيغمبري از ما مبعوث گشته. ما از كجا پيغمبري در مقابل پيغمبر آنان بياوريم؟ سوگند به خدا به او ايمان نميآوريم و از او تبعيت نخواهيم ورزيد. در اين زمينه خداوند به منظور تسلي و دلجويي رسول خدا اين آيه را فرو فرستاد: (قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ )[2] (انعام: 33).
آري اين ابوجهل دشمن خدا است كه به نبوت محمد ص اعتراف ميكند اما حب رهبري و زعامت، مانع از پيروي از او ميشود چه راست گفته آنكه گويد: «فضل آن است كه دشمنان بدان گواهي دهند».
آنگاه كه هرقل پادشاه روم درباره رسول خدا محمد ص از ابوسفيان پسر حرب قبل از مسلمان شدنش سؤال كرد و گفت: آيا قبل از ادعاي نبوت او را متهم به دروغگويي ميكرديد؟ ابوسفيان گفت: هرگز از او دروغ نديدهايم! هرقل جواب عجيبي به ابوسفيان داد، «چگونه امكان دارد از دروغ گفتن با مردم خودداري ورزد اما بر خدا دروغ ببندد و از او دروغ بگويد» آري قسم به عمر حق آنچه هرقل ميگويد منطق محكم و قول فصل است.
امانت بدين معني است كه پيغمبران امين وحي بوده، اوامر و نواهي خداوند را بدون هيچ گونه كمي و زيادي طبق فرمان الهي، به بندگان او ابلاغ نموده و كمترين تبديل و تحريف بدان راه ندادهاند، خداوند متعال ميفرمايد: (الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا)[3] (احزاب: 39). انبياء همگي امين وحي بوده، و امر خدا را آنطور كه بر آنها فرود آمده ابلاغ نمودهاند. امكان ندارد كه آلوده به خيانت شوند يا امري را كه خداوند به آن مأمورشان كرده مخفي بدارند... چون خيانت با امانت منافات دارد و آيا شايسته مقام پيغمبر است كه خيانت ورزد و در نصيحت امتش كوتاهي و از ابلاغ رسالت خدايي سر باز زند؟
تمامي انبياي كرام امانت خود را به وجه اكمل ادا كردهاند هر پيغمبري به قومش ميگفت: (وَأَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ)[4] (اعراف: 68).
و خداوند در اين باره فرمايد: (وَمَا هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ )[5] (تكوير: 24). يعني (پيغمبر) در مسئله غيب و وحي متهم نميباشد، اگر همهي انبياء امين نميبودند يقيناً مظاهر و نشانههاي رسالت تغيير كرده دستخوش تبديل و تحريف ميشد و انسان نسبت به وحي نازله اطمينان و اعتماد كامل نميداشت و به همين دليل است كه حضرت عايشه اُم المؤمنين ل در اين زمينه ميفرمايد: «اگر محمد ص چيزي را از آنچه بر او فرود آمده كتمان ميكرد بر او بود اين آيه را كتمان كند». (وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ)[6] (احزاب: 37). و ميبايست اين آيه را كه در آن او مورد عتاب قرار گرفته مكتوم بدارد: (عَبَسَ وَتَوَلَّى * أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى)[7] (عبس: 2-1). و اين آيه را (مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ )[8] (انفال: 67).
از توضيحات فوق معلوم گرديد كه صفت امانت براي هر پيامبر و رسولي لازم و ضروري است. تا انسانها همواره نسبت به سالم بودن وحي اطمينان كامل داشته باشند، و مطمئن باشد كه هر چه ميگويد و هرچه با خود آورده منشأش وحي خدايي است (وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى )[9] (نجم: 4- 3).
اين صفت مخصوص رسولان است (براي انبياي غير رسول لازم نيست مبلغ باشند) مقصود از آن اينكه رسولان احكام خدا را ابلاغ كرده و وحي را كه از آسمان بر آنها فرود آمده به هيچ وجه كتمان نكردهاند هر چند در راستاي ابلاغ آن به مردم با مشكلات و اذيت فراوان روبرو گرديده باشند و از سوي افراد شرور و خرابكار مورد بيمهري و اذيت قرار گرفته باشند قرآن كريم در داستان حضرت نوح ÷ ميفرمايد: (قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلَالَةٌ وَلَكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ (61) أُبَلِّغُكُمْ رِسَالَاتِ رَبِّي وَأَنْصَحُ لَكُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ)[10] (اعراف: 62-61).
و به نقل از حضرت صالح ÷ گويد: (فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلَكِنْ لَا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ )[11] (اعراف: 79).
و دربارهي شعيب ÷ گويد: (فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَاتِ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ كَافِرِينَ)[12] (اعراف: 93). اين چنين تمامي رسولان و پيغمبران را ميبينيم كه در كمال صراحت و وضوح رسالت خدايي را ابلاغ كرده و به نصيحت امت همت گماشتهاند تا آنجا كه خداوند خاتم پيغمبران حضرت محمد ص را امر به تبليغ رسالت ميكند و ميفرمايد: (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ)[13] (مائده: 67).
بلي هر رسولي مكلف به تبليغ دعوت و رسالت بوده است و امكان ندارد پيغمبري حرفي از وحي منزل كم يا زياد كرده باشد، چون در آن صورت عملش مخالفت با امر خداوند تلقي ميشود و خيانت به امانت محوله محسوب ميگردد... از اين رو است كه بعضي از آيات منزله به واژه «قُلْ» كه صيغهي امر است خطاب به رسول شروع ميشوند به منظور ابلاغ آنچه بدو وحي شده به امت و او بدون كم و زياد به اين كار برخاسته است براي نمونه به اين آيات توجه كنيد (قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ)[14] (يوسف: 108).
(قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ (1) لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ)[15] (كافرون: 2-1).
(قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ)[16] (فلق: 1). و (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ)[17]
(ناس: 1). براي پيامبر ص در امر تبليغ كافي بود اوامر الهي را (بدون تقيد به اين واژه كه بر او فرود آمده و بوسيله آنها مخاطب واقع شده) به مردم ابلاغ كند اما او وحي بدون كمترين تبديل و تحريف و ازدياد و نقصان، حتي يك حرف آنرا ابلاغ فرمود. مثلا نگفت: «هذه سبيلي ادعو إلى الله» و نگفت: «أعوذ برب الفلق» (فلق: 1) يا «أعوذ برب الناس» (ناس: 1). بلكه امر مولا را بدون كم و كاست چنانچه از او رسيده بود ابلاغ فرمود و اين دليل بر رعايت اوج امانت در تبليغ دعوت و رسالت است.
غرض از تبليغ اتمام حجت بر مردم است تا در روز قيامت احدي را عذر نباشد، چون به حقيقت خداوند متعال برتر و مهربانتر از آن است كه بدون تبليغ رسالت، و رحيمتر از آن است كه بدون گناه، كسي را عذاب دهد چنانچه خود ميفرمايد: (وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا )[18] (اسراء: 15). و فرموده (وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولًا يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَمَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَى إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ )[19] (قصص: 59).
خداوند متعال خاتم المرسلين را مبعوث فرمود تا بيم دهنده جهانيان باشد و او را در برهه و مرحلهاي از زمان مبعوث فرمود كه جهان خالي از رسول بود و نياز شديد به منجي داشت تا راه اعتذار بر اهل كتاب (يهود و نصاري) بسته شود و نگويند: بشير و نذيري سوي ما نيامده است.
فطانت به معني ذكاوت و نباهت است، هر پيغمبري كه مبعوث شده از خرد و عقل سرشار و استعداد و ذكاوت خارق العادهاي برخوردار بوده است به فرموده خداوند متعال در وصف ابراهيم خليل گوش فرا دهيم كه ميفرمايد: (وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ)[20] (انبياء: 51).
حال در موقف و ديدگاه او در مقام مناظره با قومش دقت ورزيد آيات و نشانههاي نبوغ و استعداد سرشار، درايت و ذكاوت بينظير را مشاهده ميكنيد: (فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ (58) قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ (59) قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ (60) قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ (61) قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ (62) قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنْطِقُونَ (63) فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (64) ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاءِ يَنْطِقُونَ (65) قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُكُمْ شَيْئًا وَلَا يَضُرُّكُمْ (66) أُفٍّ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ )[21] (انبياء: 67- 58).
براستي عملكرد ابراهيم نشان از اوج ذكاوت و نبوغ اوست. بتها را بدست خود خُرد نمود سپس تبر بت شكن را به گردن بت بزرگ انداخت تا از اين طريق بر قوم نادان خود اقامه حجت كند... وقتي او را به محاكمه كشيدند از او پرسيدند: چه كسي خدايان را خرد كرده و اقدام به نابودي بتها نموده؟ آيا تو اين كار را انجام دادهاي؟ ابراهيم جواب داد: من آنها را خرد نكردهام بلكه بت بزرگ اقدام به اين كار نموده چون راضي نبوده همراه با او ساير بتها پرستش شوند دليل اين ادعا هم اينكه تبر را بر شانه خود نهاده و اگر حرف مرا باور نداريد از او و ساير بتها سؤال كنيد... در اينجا ابراهيم به هدف خود رسيد و بر آنان اقامه حجت كرد كه در ناداني و سفاهت به سرميبرند، كار بجايي رسيد كه به خود ميخنديدند، آري منطق انبياء اين چنين بود.
به موضع ديگر ابراهيم ÷ در قبال «نمرود» سركش و طغيانگر كه ادعاي خداوندي ميكرد و ميپنداشت بايد مردم او را پرستش كنند و او پروردگار جهانيان است. توجه كنيد حال به بلوغ و ذكاوت ابراهيم در مقابل اين طاغوت دقت ورزيد. چگونه دشمن سرسخت خود را شكست داد و دفع كرد؟ خداوند متعال ميفرمايد: (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ )[22] (بقره: 258).
آري تمامي انبياء و پيغمبران از عقل و رشد (خدا دادي) كم نظير و از كاملترين نوع نبوغ و ذكاوت بهرهمند بودند خداوند متعال ذكاوت خارق العاده را به آنها داده بود و از فطانت و رشد، بهره وافر داشتند تا بتوانند بر مردم اقامه حجت نمايند. بلي حكمت خداند اقتضاء مي كرد پيغمبران از كاملترين افراد بشر باشند و حجت و دليلشان قوي تر از هر دليل و حجتي، تا نور حق بوسيله آنان ظاهر شود و دعوت حق و صدق بر ساير دعوتها تفوق و برتري يابد.
از آنجا كه بشر همواره در معرض نقص است و توان عقلياش رو به ضعف ميرود تا جايي كه بعضي از افراد در پيري به حالت از دست دادن عقل مبتلا ميشوند... انبياي كرام در سايه رحمت خداوند همواره در قله رفيع رجحان عقلي و برتري نيروي تفكر قرار دارند، و هر چه عمر آنها بالاتر رود باز هم خداوند مورد عنايتشان قرار خواهد داد و از هر گزندي محفوظ شان خواهد نمود و امكان ندارد حواس فكر و مواهب عقلي شان تعطيل شود اين از فضل خدا است به هر كسي خود خواهد ارزاني مي دارد.
اين صفت هم يكي ديگر از ويژگيهاي انبياء كرام است، چون امكان ندارد عيبي در آفرينش و اخلاق آنان وجود داشته باشد كه مايه تنفر انسانها از نشستن و برخاستن با آنان شود و آنها را از تبعيت و گوش دادن به ايشان باز دارد همچنانكه امكان ندارد بيماريهايي چون جذام، پيسي و تغيير پوستي نفرت انگيز در يكي از آنها وجود داشته باشد.
هرچند آنها بشرند و عوارضي كه بر بشر وارد مي شود مصون و در امان نمي باشند با وجود اين خداوند ايشان را از عيوب و مرضهاي تنفر آور در مصون نگاه داشته است. آنچه از حضرت ايوب ÷ روايت شده كه به مرض آنچناني مبتلاء شد، بدنش متعفن گرديد و كرم ريز شد تا آنجا كه همسرش از او تنفر و كراهت داشت اين سخن از باطل و كذب محض است و جزو «اسرائيلياتي» است كه تصديق و اعتقاد به آن به هيچ وجه صحيح نيست، چون با صفات انبياء منافات و تضاد دارد و قرآن كريم چيزي از آن ذكر نكرده است بلكه آنچه قرآن بدان پرداخته و بر آن اقتصار ورزيده اينكه به مرضي جسمي و زيان مالي مبتلاء گرديد و بعد از شدت گرفتن مشكلات و مرضش و توجه او به سوي خداوند و دهان به شكر گشودن، خداوند كرب و بلاء را از او دفع كرد. خداوند متعال ميفرمايد:
(وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (83) فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِكْرَى لِلْعَابِدِينَ)[23] (انبياء: 84-83).
ظاهر اين آيه كريمه نشان مي دهد ضرري كه بر ايوب وارد آمد در جسم و اهل او بود و اين نوع زيان همانند ساير انسانها بر انبياء نيز وارد مي گردد چون انبياء هم مانند ساير انسانها مريض مي شوند مي ميرند و اين قبيل امراض چيزي از قدر و منزلت آنان نميكاهد و مقام آنها را پايين نمي آورد.
به خاطر اهميت مسئله عصمت موضوع كاملي به بحث از آن تخصيص خواهیم داد. خداوند توفيق دهنده و هدايت كننده بسوي راه راست است.
اسلام-قرآن و تفسیر
============
مرجع: کتاب پیغمبری و پیغمبران در قرآن کریم، تألیف شیخ محمد علی صابونی، مترجم: محمد ملازاده.
|
|
|
» بازدید امروز: 449
» بازدید دیروز: 1771
» افراد آنلاین: 4
» بازدید کل: 43380