داستان شتر حضرت صالح و قومش از دیدگاه قرآن (2)
قبلاً بیان داشتیم که این قوم از اعراب بوده اند، و بعد از قوم عاد می زیسته اند، امّا از سرنوشت آنان عبرت نگرفتند، به این دلیل پیامبرشان علیه السلام به آنان فرمود :
....اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (..... اى قوم من خدا را بپرستيد براى شما معبودى جز او نيست در حقيقت براى شما از جانب پروردگارتان دليلى آشكار آمده است اين مادهشتر خدا براى شماست كه پديدهاى شگرف است پس آن را بگذاريد تا در زمين خدا بخورد و گزندى به او نرسانيد تا [مبادا] شما را عذابى دردناك فرو گيرد (73)) ، وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُوراً وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاَءَ اللَّهِ وَلاَ تَعْثَوْا فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ(و به ياد آوريد هنگامى را كه شما را پس از [قوم] عاد جانشينان [آنان] گردانيد و در زمين به شما جاى [مناسب] داد در دشتهاى آن [براى خود] كاخهايى اختيار مى كرديد و از كوهها خانههايى [زمستانى] مىتراشيديد پس نعمتهاى خدا را به ياد آوريد و در زمين سر به فساد برمداريد (74))(اعراف)
یعنی خداوند شما را جانشین قوم عاد فرموده تا از سرنوشت آنان عبرت بگیرید، و برخلاف آنان عمل کنید،زمین را در اختیار شما قرار داده، تا از کوهها وسنگ هایش قصر و عمارت بسازید ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنْ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾ که در ساخت خانه های محکم و استوار از دل کوههای سنگی مهارت دارید، پس در مقابل این نعمت الهی شکر و عمل صالح انجام دهید، و تنها او را بپرستید، و از انجام عملی خلاف دستور او پرهیز کنید، زیرا سرانجام وخیمی خواهد داشت.
به همین دلیل اینچنین آنان را نصیحت می فرماید: ﴿أَتُتْرَكُونَ فِي مَا هَاهُنَا آمِنِينَ، فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ، وَزُرُوعٍ وَنَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِيمٌ﴾( آيا در آنچه اينجاست، ايمن رها ميشويد؟ (146) و كشتزارها و خرمابنانى كه شكوفههايشان لطيف است (148)) میوه های انبوه و زیبا و تازه هستند. ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنْ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ، فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِي، وَلاَ تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ، الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ وَلاَ يُصْلِحُونَ﴾(شما را توان این داده که از این کوههای سخت ماهرانه ساختمانهای امن بسازید، پس از او پروا دارید و از امر دستور من اطاعت کنید، نه از فرمان مسرفان افراطگری که در زمین تنها راه فساد درپیش داشته به راه درستاری نمی روند. ).
همچنین به آنان فرمود: ﴿يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنشَأَكُمْ مِنْ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَ﴾ خداوند آن ذاتی است که شما را از خاک زمین آفرید، و شما را آباد کنندگان آن قرار داد، و کشت و میوه در اختیارتان نهاد، پس او خالق و رازق است و تنها او شایسته ی عبادت است نه کسی جز او.
﴿فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ﴾ پس از آنچه می کنید دست بر دارید، و به پرستش خداوند روی آورید، زیرا هم اوست که از شما می پذیرد و شما را عفو می فرماید. ﴿إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ﴾(همانان پروردگار نزدیک است و دعای بندگان را اجابت می کند).
﴿قَالُوا يَا صَالِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوّاً قَبْلَ هَذَا﴾ : (گفتند ای صالح ما قبلاً آرزوی می کردیم که قبل از این سخن که ما را به توحید در عبادت و ترک دیگر معبودان و کنار گذاشتن خدایان نیاکانمان دعوت کنی، دارای عقل درستی باشی.) از این جهت گفتند: ﴿أَتَنْهَانَا أَنْ نَعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيب﴾.
﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَآتَانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنصُرُنِي مِنْ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ﴾( گفت اى قوم من چه بينيد اگر [در اين دعوا] بر حجتى روشن از پروردگار خود باشم و از جانب خود رحمتى به من داده باشد پس اگر او را نافرمانى كنم چه كسى در برابر خدا مرا يارى مىكند در نتيجه شما جز بر زيان من نمىافزاييد).
و این نوعی نرمش و انعطاف از سوی ایشان در برابر کفار و نیکویی در دعوت دادن آنان به سوی خیر است،می فرماید : اگر ، سخنم درست باشد، چه می گویید؟آنوقت عذر شما نزد خداوند چه خواهد بود؟ چه چیزی شما را از عذاب خدا خواهد رهانید؟ شما از من می خواهید که دعوت به سوی خدا را ترک کنم، و من هرگز نمی توانم چنین کاری را انجام دهم زیرا این کار بر من واجب است و اگر من کار دعوت را ترک گویم نه شما و نه هیچ کس دیگر نخواهید توانست مرا از عذاب الهی نجات دهد یا مرا کمک کند، پس من همچنان شما را به سوی الله (وحده لاشریک له) فرا می خوانم تا روزی که خداوند بین من و شما داوری فرماید.
آنان به او گفتند: ﴿إِنَّمَا أَنْتَ مِنْ الْمُسَحَّرِينَ﴾ یعنی: بدون شک تو از مسحور شدگانی. و نمی دانی که چه می گویی و ما را به طرف خدای واحد و فروگذاشتن خدایان فرا می خوانی(جمهور ائمه آیه را اینگونه معنا کرده ، فرموده اند مراد از مسحّرین، مسحورین یعنی سحر شدگان است.) بعضی نیز گفته اند مراد این است که ( تو فردی ساحر هستی) که البته معنای اول درست تر است، زیرا قبل از آن گفته بودند که ﴿ما أنت إلا بشر مثلنا﴾(تو تنها بشری مانند خود ما هستی) و سپس گفتند:( اگر راست می گویی معجزه ای {از نزد خدا} بیاور) ﴿فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنْ الصَّادِقِينَ﴾ از او خواستند که کارهای خارق العاده ای برایشان انجام دهد، تا دلیلی بر صدق ادعایش باشد، او فرمود: (این هم شتر خداوند، که نوبتی از آب خوردن از آن اوست و نوبت روزی معین نیز از آن شما باشد، بر او گزندی مرسانید، که در آن صورت عذاب روزی بزرگ شما را خواهد گرفت.):﴿قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ، وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ همچنین در جواب این درخواست آنان فرمود: ﴿قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيم﴾ (نشانه ی روشنی از سوی پروردگارتان برای شما آمده است، این شتر خداوند است، پس بگذارید در زمین خداوند بچرد و به سویش به بدی دست دراز مکنید که دچار عذابی دردناک شوید.) و خداوند نیز در این باره می فرماید: : ﴿وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا﴾(برای قوم ثمود آن ماده شتر را(به عنوان معجره فرستادیم) که در حق آن ظلم کردند. ).
مفسران گفته اند که روزی قوم ثمود در مجمع خود گرد آمده بودند ، در آن هنگام صالح پیامبر خدا (علیه السلام) نزدشان آمد، و آنان را به سوی الله دعوت داد، موعظه کرد و تذکر داد و آنان را امر به کار های نیک فرمود قوم در جوابش به صخره سنگی از کوهی که در آن نزدیکی بود اشاره کرده، گفتند: آیا می توانی از این صخره سنگ، شتری چنین و چنان برایمان بیرون آوری؟ آنان اوصاف شتر را با جزئیاتش به او گفتند و در این کار بسیار زیاده روی کردند حتی گفتند ماده شتری بلند و بزرگ و ده ماهه حامله باشد، و شکل و شمایل آن را برایش توصیف نمودند. صالح پیامبر علیه السلام فرمود: آیا چیزی را که گفتید، اگر درست همانگونه که خواسته اید بیرون آورم به من ایمان خواهید آورد؟و رسالت مرا تصدیق خواهید کرد؟ گفتند:آری، سپس برای ایمان آوردن از ایشان عهد و پیمان گرفت.
آنگاه به جایگاه نمازش رفت و تا می توانست برای خداوند عزوجل نماز خواند و سپس از پروردگار درخواست کرد که آنچه را قوم از او درخواست نموده اند به انجام برساند، الله تعالی به آن صخره سنگ دستور داد که شکافته شود، و از درون آن ماده شتری عظیم بیرون آمد درست به همان صورت که آن قوم از او خواسته بودند.
آنان وقتی این معجزه را دیدند، با امری بسیار عظیم مواجه شدند، منظره ای بسیار شگفت انگیز و قدرتی بس عظیم و دلیلی قاطع و برهانی روشن بود، آنگاه بسیاری از ایشان ایمان آوردند امّا اکثرشان بر کفر و گمراهی و عناد خویش پای فشردند و استمرار ورزیدند، به همین دلیل الله تعالی می فرماید: ﴿فَظَلَمُوا بِهَا﴾ یعنی آن را انکار نمودند، و با دیدن چنین معجزه ای از حق پیروی نکردند . رئیس ایمان آورندگان، به حضرت صالح علیه السلام، جندع بن عمرو بن محلاة بن لبيد بن جواس و از رؤسای قوم بود، که جزو بقیه کسانی بودند که می خواستند به دین خدا مشرف شوند ، که ذؤاب بن عمرو بن لبيد، وحباب ورباب بن صعر بن جلمس آنان را از از ایمان آوردن باز داشتند، جندع پسر عمویش شهاب بن خلیفه را که از اشراف ثمود بود، به سوی دین خدا فرا خواند، او نیز تمایل داشت مسلمان شود امّا این افراد، وی را از این کار باز داشتند . مردی از مسلمانان آن زمان به نام مهرش بن غنمة بن الذميل رحمه الله چنین سروده است:
وكانت عصبة من آل عمرو *** إلى دين النبي دعوا شهابا
دسته ای از جوانان آل عمرو*** شهاب را به سوی دین پیامبر دعوت دادند
عزيز ثمود كلهم جميعا *** فهم بأن يجيب ولو أجابا
او بزرگترین بزرگان ثمود بود*** و تمایل داشت که به دین خدا بگرود و ای کاش این کار را می کرد که در این صورت
لأصبح صالح فينا عزيزا *** وما عدلوا بصاحبهم ذؤابا
صالح پیامبر در بین ما عزیز و بزرگوار می گشت ***و مردم بزرگ قوم (ذؤاب) را به دوست و پیامبر خود ترجیح نمی دادند.
ولكن الغواة من آل حجر ** *** تولوا بعد رشدهم ذبابا
امّا گمراهان آل حجر(ثمود)** *** بعد از هدایت خداوندی، به دنبال انسان بی ارزشی (چون مگس) افتادند.
لذا سیدنا صالح به ایشان فرمود: ﴿هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ﴾ : (این شتر خداست): نام شتر را با اضافه ی تشریفی به نام خداوند اضافه نمود، ترکیبی که شبیه عبارات بیت الله و عبدالله است. ﴿لَكُمْ آيَةً﴾: (تا معجزه ای برایتان و دلیلی بر صدق رسالت من باشد) (پس او را بگذارید تا در زمین خدا بچرد و به سویش به بدی دست دراز مکنید که در آن صورت به زودی عذاب خدا، شما را فرا خواهد گرفت) :﴿فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ﴾
با هم به توافق رسیدند که آن ماده شتر در بین آنان بماند، و هرجا از سرزمینشان که بخواهد بچرد، و هر یک روز در میان، یک بار سهم آب از آن او باشد ؛ هنگامی که نوبت شتر می رسید، آن روز او آب چاه آنان را می نوشید و فردای آن روز قوم ثمود، سهم خود را از آب چاه برای رفع نیازهای آن روز و فردایش بر می داشتند، همچنین آورده اند که از شیر ماده شتر به اندازه ای که تمام آنان را کفاف باشد استفاده می نمودند.
از این روست که آیه می فرماید: ﴿لَهَا شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾.
در جایی دیگر خداوند خطاب به سیدنا صالح می فرماید: ﴿إنا مُرْسِلُو النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ﴾ (ما شتر را برای آزمایش و امتحان ایمان آنان فرستادیم تا ببینیم که ایمان می آرند یا کفر می ورزند؟ و خداوند بهتر از همه می داند که چه می کنند.) . ﴿فَارْتَقِبْهُمْ﴾﴿وَاصْطَبِرْ﴾(تو منتظر باش که عاقبت کارشان چه خواهد شد، و صبر پیشه کن چرا که به زودی خبر همه چیز را آشکار خواهی دانست.) ﴿وَنَبِّئْهُمْ أَنَّ الْمَاءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ﴾ (و به آنان خبر ده كه آب ميانشان بخش شدهاست هر كدام را آب به نوبتخواهد بود)
این حالت زیاد دوام نیاورد، تا بالاخره بر این رأی به توافق رسیدند که شتر را پی کرده بکشند، تا از شرّ آن خلاص شوند و آب بیشتری داشته باشند، و شیطان لعین کار زشتشان را برایشان زیبا جلوه داد در این باره الله تعالی فرموده: ﴿فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُوا يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنتَ مِنْ الْمُرْسَلِينَ﴾.(آخر الامر آن شتر را پی کردند و از فرمان پروردگار خویش سر پیچیدند، و گفتند : ای صالح اگر راست می گویی (که پیامبر خدا هستی) عذابی را که گفته بودی بر ما نازل گردان.)
کسی که از بین آنان کشتن شتر را عهده دار شد، مردی بود، سرخ وسفید ، با چشمان آبی به نام قدار بن سالف بن جندع که می گفتند ولد الزناست و زن سالف او را به دنیا آورده و پدر اصلی او مردی بوده که وی را صیبان می گفته اند. او با توافق همه ی آنان این کار را انجام داده است، به همین دلیل (در آیه کریمه) این عمل به تمام آنان نسبت داده شده است.
امام ابن جریر و دیگر ائمه ی تفسیر روایت کرده اند که دو زن از قبیله ی ثمود که نام یکی "صدوقة" دختر محيا بن زهير بن المختار و زنی با نسب و صاحب جمال بود، که در نکاح مردی از قبیله ی اسلم بوده امّا از او جدا شده، پسر عموی خود به نام "مصرع" بن مهرج بن المحيا را فرا خواند و به او پیشنهاد کرد که اگر شتر را بکشد، با او ازدواج خواهد نمود.و زن دیگر نامش "عنيزة" بنت غنيم بن مجلز و عجوزه ای کافره بوده و از یکی از رؤسای قوم (ذؤاب بن عمرو) دخترانی داشته که به قدار بن سالف پیشنهاد می کند در صورتی که شتر را بکشد، چهار دختر خود را به او پیشکش خواهد نمود تا هر کدام را که دوست داشت به دلخواه خود انتخاب کند. این دو جوان آغازگر کار قتل آن شتر بودند و در بین قوم خود برای این کار تلاش نمودند.
هفت نفر دیگر نیز به درخواست این دو جواب مثبت دادند و تعدادشان به نه نفر رسید. که در فرموده خداوند تعالی ذکر آنان آمده است: ﴿وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ وَلاَ يُصْلِحُونَ﴾. (و در آن شهر نه دسته بودند كه در آن سرزمين فساد مىكردند و از در اصلاح درنمىآمدند) اینان در میان بقیه ی قبیله تبلیغ و تلاش نمودند و این کار را در نظر آنان زیبا جلوه دادند آنان نیز خواسته شان را اجابت نموده، از آنان برای این عمل اطاعت کردند.
برای دیدن آن شتر کمین کردند، و هنگامی که از محل ورود خود گذشت، مصرع که در آنجا کمین کرده بود ساق پایش را با تیر زد و استخوان ساقش را شکست. زنان نیز آمدند و مردان قبیله را به کشتن شتر تشویق می کردند و برای ترغیب آنان روسری و روبند هایشان را از سر بر داشتند قداربن سالف قبل از همه با شمشیر به او حمله ور شد و قوزک پایش را هدف قرار داد؛ ماده شتر بر زمین افتاد و فریادی بسیار بلند برای هشدار به فرزندش بر آورد، سپس قدار با شمشیر به سینه اش زد و او را ذبح نمود. کره اش پا به فرار گذاشت و بالای کوه بلندی رفت و سه بار فریاد بر آورد.
عبدالرزاق از معمر و او از کسی که از حسن رحمه الله شنیده روایت کرده که: کره شترگفت: خدایا مادرم کو؟ و سپس وارد یک صخره شد و از نظرها پنهان گردید و بعضی گفته اند: ثمود او را نیز پی کرده و کشتند.
الله تعالی می فرماید: ﴿فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَى فَعَقَرَ فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ﴾( پس رفيقشان را صدا كردند و [او] شمشير كشيد و [شتر را] پى كرد) ﴿إِذْ انْبَعَثَ أَشْقَاهَا، فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْيَاهَ﴾( آنگاه كه شقىترينشان بر[پا] خاست (12)( پس فرستاده خدا به آنان گفت زنهار مادهشتر خدا و [نوبت] آبخوردنش را [حرمت نهيد] (13))) ﴿فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاهَا، وَلاَ يَخَافُ عُقْبَاهَا﴾(([ولى] دروغزنش خواندند و آن [مادهشتر] را پى كردند و پروردگارشان به [سزاى] گناهشان بر سرشان عذاب آورد و آنان را با خاك يكسان كرد (14) و خداوند از عاقبت کار خود هیچ ترسی ندارد (15)).
امام احمد با این سند(حَدَّثَنا عبد الله بن نمير، حَدَّثَنا هشام - أبو عروة - عن أبيه عن عبد الله بن زمعة قال) چنین روایت می کنند: (خطب رسول الله صلى الله عليه وسلم فذكر الناقة وذكر الذي عقرها فقال: "إذ انبعث أشقاها: انبعث لها رجل عارم عزيز منيع في رهطه، مثل أبي زمعة".) (رسول خدا صلی الله علیه وسلم خطبه فرمودند و از شتر (قوم ثمود) و کسی که آن را به قتل رسانده بود سخن گفتند. وسپس در باره ی این آیه"إذ انبعث أشقاها" فرمودند: مردی زیرک(اما شرور و فاسد) که در بین قوم خود مانند "ابو زمعه" دارای عزت و مقام بلند بود برای قتل ناقه انتخاب شد.)
این حدیث را از روایت هاشم تخریج کرده اند.
(عارم به معنای : زیرک و با ذکاوت، عزیز : رئیس؛ و منیع به معنای مطاع و دارای احترام در بین قوم خویش است.)
مُحَمْد بن إسحاق با این سند (: حدثني يزيد بن مُحَمْد بن خثيم، عن مُحَمْد بن كعب، عن مُحَمْد بن خثيم بن يزيد، عن عمار بن ياسر قال) چنین روایت کرده است که : (قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لعلي: "ألا أحدثك بأشقى الناس؟ قال: بلى. قال: رجلان، أحدهما أحيمر ثمود الذي عقر الناقة، والذي يضربك يا علي على هذا - يعني قرنه - حتى تبتل منه هذه - يعني لحيته")( سیدنا عمار بن یاسر می گوید که پیامبر صلی الله علیه و سلم به سیدنا علی رضی الله عنه فرمودند: ای علی می خواهی به تو بگویم که شقی ترین(بد بخت ترین) مردمان کیست؟ عرض کردم: بلی فرمود: یکی احیمر از قوم ثمود که شتر خدا را پی کرد و کشت و دیگری مردی که فرق سر تو را خواهد شکافت تا اینجایت را با خون خضاب کند (اشاره به ریش مبارکش بود))( رواه ابن أبي حاتم)
الله تعالی می فرماید: ﴿فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُوا يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنتَ مِنْ الْمُرْسَلِينَ﴾ قوم ثمود در این گفته ی خود به چند دلایلی از چند جهت نهایت و اوج کفر و عناد را با هم جمع نموده اند از جمله ی این دلایل :
- بر خلاف دستور اکید خدا و رسول او سیدنا صالح علیه السلام مبنی بر نکشتن ماده شتر که به عنوان معجزه آمده بود، عمل کردند.
- در طلب نزول عذاب الهی عجله کردند و به دو دلیل خود را مستحق آن عذاب نمودند :
الف) اینکه در آیه شرط شده بود که اگر بلایی به سر شتر بیاورند به زودی دچار عذاب خواهند شد، که در آیه ای عذاب بزرگ و در دیگری با عبارت عذاب دردناک از آن یاد شده است و همه موارد حق و درست هستند. ب) عجله ی آنان در نزول عذاب خداوندی
- این قوم پیامبری را تکذیب کردند که برای صدق رسالت و پیامبری خود از جانب خداوند دلیل قاطع ارائه کرده بود، آنان به روشنی این حقیقت را می دانستند ، امّا کفر و گمراهی و عنادشان آنان را به دوری از حق و نزول عذاب الهی کشانید.
خداوند می فرماید: ﴿فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ ذَلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ﴾(آنان شتر را پی کردند، {صالح} گفت: سه روز در خانه هایتان بمانید، (بعد از آن عذاب خواهید شد) این وعده ای است که دروغ را بدان راهی نیست.). آورده اند که وقتی به سوی شتر دست درازی کردند و آن را پی کردند، اولین کسی که شلاقش را بر روی شتر بلند کرد، قدار بن سالف، بود که قوزک پایش را با شمشیر هدف قرار داد و او را بر زمین انداخت سپس کافران با شمشیرهایشان شروع به لت و پار کردن شتر نمودند و قتی که کره ی آن شتر دید که چنین بلایی بر سر مادرش آورده اند، از دستشان به بالای کوه گریخت و سه بار با صدای بلند ناله بر آورد.
از این سبب بود که سیدنا صالح به آنان فرمودند: ﴿تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ...﴾ ( غیر از امروز سه روز دیگر در خانه هایتان بمانید و بعد از آن سه روز عذاب خداوند خواهد آمد)
ثمود می پنداشتند که صالح علیه السلام به دروغ چنین وعده ی قطعی را بدانها می دهد تا جایی که به زعم خود تصمیم داشتند آنحضرت را نیز کشته و پیش شتر بفرستند.
در نتیجه گفتند: ﴿قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ﴾( با هم] گفتند با يكديگر سوگند بخوريد كه حتما به [صالح] و كسانش شبيخون مىزنيم سپس): بیایید قسم بخوریم که او و خانواده اش را در خانه اش زندانی کنیم و سپس به قتل رسانیم و بعد قتل او را انکار خواهیم کرد، و به اولیای دم خواهیم گفت کار ما نبوده است، از این روی گفتند: ﴿ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُون﴾.( به ولى او خواهيم گفت ما در محل قتل كسانش حاضر نبوديم و ما قطعا راست مىگوييم)
الله تعالی در باره اینان فرموده: وَمَكَرُوا مَكْراً وَمَكَرْنَا مَكْراً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ (و دست به نيرنگ زدند و [ما نيز] دست به نيرنگ زديم و خبر نداشتند (50))، فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ (پس بنگر كه فرجام نيرنگشان چگونه بود ما آنان و قومشان را همگى هلاك كرديم (51))، فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذَلِكَ لآَيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُون (و اين [هم] خانههاى خالى آنهاست به [سزاى] بيدادى كه كردهاند قطعا در اين [كيفر] براى مردمى كه مىدانند عبرتى خواهد بود (52))، وَأَنجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ (و كسانى را كه ايمان آورده و تقوا پيشه كرده بودند رهانيديم (53))﴾.
چنین شد که خداوند بر سر کسانی که قصد شهید کردن حضرت صالح علیه السلام را داشتند، سنگ بارانید و قبل از بقیه ی قوم، عذاب آنان را تعجیل فرمود و ایشان را هلاک گردانید.
قوم ثمود صبح روز پنج شنبه را که روز اول از مهلت سه روزه به آنان بود دریافتند در حالی که چهره هایشان درست همان گونه که صالح فرموده بود، به زردی گرایید ، هنگامی که شب فرا رسید جار زدند که : آگاه باشید، که روز اول مهلت به پایان رسید! صبح روز بعد یعنی روز جمعه روی هایشان سرخ گردید، شب هنگام دوباره جار کشیدند که آگاه باشید که دو روز از مهلت تمام شد. در روز سوم یعنی شنبه چهره هاشان سیاه شد، و قتی شب فرا رسید ندا زدند: هان! که مهلت تمام شد! صبح روز یکشنبه خود را خوشبو کرده برای مردن مهیا شدند و منتظر نشستند که چگونه عذاب و بلا و نقمت بر سرشان خواهد آمد، نمی دانستند عاقبتشان چه خواهد شد، و عذاب از کدام طرف به سویشان خواهد آمد.
وقتی خورشید روز یکشنبه طلوع کرد، بانگی مرگبار از آسمان روی سرشان و و لرزه ای از زیر پاهایشان بر خاست ؛ جانها برآمدند و ارواح از جا برکنده شدند ؛ حرکتهاشان به سکون و صدا ها به سکوت بدل گشت؛ حقیقت به وقوع پیوست ، آنان در خانه هاشان تبدیل به مردگانی شدند، اجسادی که نه جانی داشتند و نه حرکتی. آورده اند که از میان این قوم کسی جز یک نفر زنده نماند جز کنیزی به نام (کلبه) بنت سلق که به او الذریعه نیز می گفتند . این زن کفر و دشمنی سختی با سیدنا صالح علیه السلام داشت؛
نشسته بود، وقتی عذاب خدا را مشاهده کرد پاهایش را آزاد کرد و با تمام سرعت پا به فرار گذاشت و دوان دوان خود را به محلی دیگر که اعرابی (غیر از قوم ثمود) در آنجا بودند، رساند و آنان را از واقعه ای که دیده بود، و بلایی که بر سر قومش نازل شده بود، خبردار کرد؛ از آنان مقداری آب برای نوشیدن خواست، و به محض اینکه آب را نوشید جان سپرد.
الله تعالی می فرماید: ﴿كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَ﴾ : گویی هرگز در رزق و ناز و نعمت و ثروت، در آنجا به سر نبرده اند،﴿أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِثَمُودَ﴾( هان که قوم ثمود به پروردگار خود کافر شدند، دوری مرگ بر قوم ثمود باد!) آری گویی زبان تقدیر و سرنوشت چنین چنین جمله ای را برای ایشان گفت.
امام احمد رحمه الله با این سند به روایت حضرت جابر از رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرموده اند: (حَدَّثَنا عبد الرزاق، حَدَّثَنا معمر، حَدَّثَنا عبد الله بن عثمان بن خثيم، عن أبي الزبير، عن جابر قال: لما مرّ رسول الله صلى الله عليه وسلم بالحجر قال: "لا تسألوا الآيات فقد سألها قوم صالح، فكانت - يعني الناقة - ترد من هذا الفج وتصدر من هذا الفج، فعتوا عن أمر ربهم فعقروها. وكانت تشرب ماءهم يوماً ويشربون لبنها يوماً، فعقروها فأخذتهم صيحة أهمد الله بها من تحت أديم السماء منهم إلا رجلاً واحداً كان في حرم الله" فقالوا: من هو يا رسول الله؟ قال: هو أبو رغال، فلما خرج من الحرم أصابه ما أصاب قومه") : ( وقتی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم از وادی حجر عبور می کردند فرمودند: شما هرگز طلب معجزه مکنید، چون قوم صالح علیه السلام وقتی از او درخواست معجزه کردند، خداوند آن ماده شتر را خلق فرمود، که از همین درّه رفت و آمد می کرد و ، این قوم دستور پروردگار خویش را نادیده گرفتند و شتر را پی کرده کشتند، در نتیجه چنان فریاد مرگباری بر سر آنان زده شد که احدی را زیر سقف آسمان زنده باقی نگذاشت، مگر تنها یک مرد از آنان که در حرم الهی بود، عرض کردند : یا رسول الله آن مرد کیست؟ فرمود: ابورغال بود که او هم به محض اینکه از حرم خارج شد، دچار همان عذابی گردید که قوم را فرا گرفته بود.) ( این حدیث طبق شروط امام مسلم است، امّا در هیچ یک از کتب سته( ششگانه) وجود ندارد. والله اعلم)
عبدالرزاق نیز از معمر و او از إسماعيل بن أمية و ایشان از جناب رسول الله صلی الله علیه وسلم نقل می کند که بر قبری گذر کرده فرمودند: آیا می دانید این قبر کیست؟ عرض کردند خدا و رسول داناترند. فرمودند: این قبر ابورغال مردی از قبیله ی ثمود است ، او در هنگام نزول عذاب در حرم الهی بود، به همین دلیل در آن وقت دچار عذاب نگردید و به محض اینکه از حرم بیرون آمد به همان بلایی دچار شد که بر سر قوم ثمود آمده بود سپس در همان جا دفن گردید و شمشی از طلا نیز با وی مدفون شد سپس مردم آمدند و با شمشیر های خود قبر را نبش کرده، و طلا را از داخل آن بیرون آوردند. عبدالرزاق فرموده که زهری از معمر نقل کرده که ابو رغال همان جد بنوثقیف است .
امّا همین روایت با سند متصل دیگری نیز آمده که محمّد بن اسحاق آن را در سیره از اسماعیل بن امیه از بجیر بن ابی بجیر روایت کرده است که فرمود از عبدالله بن عمر رضی الله عنهما شنیدم که می گفت از پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم شنیدم که زمانی که به طرف شهر طائف به راه افتاده بودیم می فرمودند:" اینجا قبر ابورغال ، جد بنی ثقیف است ؛ او مردی بود از قوم ثمود و بودن او در این حرم باعث حفظ او از عذاب الهی شد، امّا به محض خروج از آنجا دچار همان بلای قوم ثمود گردید و در همین جا مدفون شد. به این نشان که یک شمش طلا نیز با وی در قبرش مدفون است، که اگر قبر را نبش کنید طلا را خواهید یافت؛ مردم قبر را نبش کردند و طلا را از آن بیرون آوردند.
{ سمعت عبد الله بن عمر يقول: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم حين خرجنا معه إلى الطائف، فمررنا بقبر، فقال: "إن هذا قبر أبي رغال، وهو أبو ثقيف، وكان من ثمود، وكان بهذا الحرم يدفع عنه، فلما خرج منه أصابته النقمة التي أصابت قومه بهذا المكان فدفن فيه، وآية ذلك أنه دفن معه غصن من ذهب، إن أنتم نبشتم عنه أصبتموه معه. فابتدره الناس فاستخرجوا منه الغصن"}
( این روایت را امام ابوداود از طریق محمد بن اسحاق روایت کرده و فرموده: شیخ ما حافظ ابوالحجاج معزی رحمه الله می فرمود این روایت حسن و عزیز است).
من می گویم: این حدیث را تنها بجیر بن ابی بجیر روایت کرده، و او را تنها با این حدیث می شناسند، و کسی غیر از اسماعیل بن امیه کسی از وی روایت حدیث نکرده، شیخ ما فرمود شاید رفع و نسبت آن به پیامبر اشتباهی اتفاق افتاده باشد، و این سخن تنها کلام عبد الله بن عمر و یارانش باشد والله أعلم.
من می گویم: اما هم در حدیث مرسل قبلی و هم در حدیث جابر رضی الله عنه شاهدی برای این روایت وجود دارد. والله اعلم
این فرموده الله تعالی: ﴿فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلَكِنْ لاَ تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ﴾ : (از آنان روی بر گرداند و گفت: ای قوم ، من رسالت خداوندی را به شما ابلاغ نمودم ، و خیرخواهی شما کردم امّا شما دلسوزان خویش را دوست ندارید.) نقل قولی است از زبان حضرت صالح علیه الصلاة و السلام که بعد از هلاکت قومش به محل نزول عذاب تشریف می برد و آنان را چنین خطاب قرار می دهد و می فرماید: ﴿يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ﴾: ای قوم ! من تا جایی که در توان داشتم، تلاش زیادی برای هدایت شما کردم، و با گفتار و کردار بر هدایث شما مشتاق و حریص بودم ﴿وَلَكِنْ لاَ تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ﴾. امّا دوست داشتن کسانی که دلسوز شما بودند، جزو اخلاق شما نبود، و حق را نمی پذیرید و دوستش ندارید، به همین دلیل دچار این عذاب دردناک شده اید که همیشه تا ابد در آن در آن خواهید ماند.و دیگر کاری از دست من بر نمی آید، و نمی توانم عذاب را از شما دفع کنم .من وظیفه ی خود یعنی ادای رسالت الهی و خیرخواهی را در حق شما انجام دادم ، امّا الله هرچه بخواهد انجام می دهد.
خود پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز به همین صورت، بعد از گذشت سه شبانه روز، از مرگ کشته شدگان چاه بدر، سوار بر مرکب خویش بر سر مدفن آنان ایستاد و در حالی که آخر شب دستور رفتن را صادر فرموده بود، ایشان را خطاب قرار داده فرمودند: ای افتادگان در چاه! آیا وعده ای را که خداوند به شما داده بود، حق و راست یافتید؟ زیرا من وعده ی الهی را در یافتم که حق بود. سپس در بین سخنانش به ایشان چنین فرمود: " با پیامبر خود چه بدرفتار بودید، شما مرا تکذیب کردید، در حالی که مردم مرا تصدیق نمودند، شما مرا از شهرم بیرون کردید، امّا مردم مرا پناه دادند، به راستی طایفه ی بدی برای پیغامبر خویش بودید"
"عمر رضی الله عنه به حضرت فرمودند: ای پیامبر خدا! آیا با کسانی سخن می گویید که جسدهاشان متعفن شده؟ حضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند: قسم به آن ذاتی که جانم در دست اوست، شما(که زنده هستید) آنچه را می گویم نمی توانید، بهتر از آنان بشنوید، آنها فقط نمی توانند پاسخ دهند."
آورده اند که صالح علیه السلام بعد از این واقعه به سوی حرم آمد و تا پایان عمر شریفش در آنجا اقامت گزید.
امام احمد رحمه الله می فرمایند: (حَدَّثَنا وكيع، حَدَّثَنا زمعة بن صالح، عن سلمة بن وهرام، عن عكرمة، عن ابن عبَّاس قال: لما مرّ النبي صلى الله عليه وسلم بوادي عسفان حين حج قال: "يا أبا بكر أي واد هذا؟" قال وادي عسفان. قال: "لقد مرّ به هود وصالح عليهما السلام على بكرات خطمها الليف، أزرهم العباء، وأرديتهم النمار يلبون يحجون البيت العتيق".): ( ابن عباس فرموده اند هنگامی که پیامبر صلی الله علیه وسلم در وقت حج بر وادی عسفان گذشتند، فرمودند: ای ابوبکر اینجا کدام وادی است؟ فرمود: وادی عسفان است. حضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند: " زمانی هود و صالح علیهما السلام سوار بر شتر های ماده ، که افسارشان از لیف خرما بوده، و عبا و ازارهایی از پوست پلنگ برتن داشته اند، لبیک گویان برای حج خانه ی خدا از همین وادی می گذشته اند. ) (اسناد حسن)
قبلاً در داستان نوح علیه السلام به روایت امام طبرانی نیز همین حدیث را آورده بودیم که در آن روایت ، نوح وهود وإبراهيم، بودند.
IslamQT.Com
اسلام-قرآن و تفسیر
============
منبع: سایت القصة فی القرآن الکریم
|