داستان یوسف صدیق علیه السلام (6)
از دیدار یعقوب تا نهایت این قصه
﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ : پس چون [برادران] بر او وارد شدند گفتند اى عزيز به ما و خانواده ما آسيب رسيده است و سرمايهاى ناچيز آوردهايم بنابراين پيمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق كن كه خدا صدقهدهندگان را پاداش مىدهد (88) ، قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ : گفت آيا دانستيد وقتى كه نادان بوديد با يوسف و برادرش چه كرديد (89) ، قَالُوا أَئِنَّكَ لأَنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ : گفتند آيا تو خود يوسفى گفت [آرى] من يوسفم و اين برادر من است به راستى خدا بر ما منت نهاده است بىگمان هر كه تقوا و صبر پيشه كند خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمىكند (90) ، قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ : گفتند به خدا سوگند كه واقعا خدا تو را بر ما برترى داده است و ما خطاكار بوديم (91) ، قَالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمْ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ : [يوسف] گفت امروز بر شما سرزنشى نيستخدا شما را مىآمرزد و او مهربانترين مهربانان است (92) ، اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ : اين پيراهن مرا ببريد و آن را بر چهره پدرم بيفكنيد [تا] بينا شود و همه كسان خود را نزد من آوريد (93) ﴾.
در این آیات، الله تعالی خبر از بازگشت برادران یوسف علیه السلام به مصر می دهد که از او طلب آذوقه می کنند و می خواهند که بر آنها تصدق و نیکی نموده برادرشان را به آنان بازپس دهد﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ﴾: وقتی نزد او رفتند گفتند جناب عزیز ما و خانواده هایمان دچار تنگ دستی و قحط سالی شده ایم، در حالی که عیالوار نیز هستیم. و سرمایه ی اندکی برای خرید کالا نزد تو آورده ایم که اصلاً قابل قبول و داد و ستد هم نیست مگر اینکه کسی بسیار با گذشت باشد : ﴿وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ ﴾ بعضی گفته اند پول کمی همراه داشته و بعضی فرموده اند که بذر صنوبر و پسته ی کوهی و مانند اینها به همراه داشته اند.
ابن عباس نیز فرموده که کالای آنان سوزن دست ساز و ریسمان بوده و مانند آنها بوده است.
گفتند با قبول این کالاها بر ما تصدق فرما که خداوند صدقه دهندگان را پاداش عطا می کند.﴿فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ﴾ این قول امام سدی است. بعضی نیز گفته اند منظور از تصدق نمودن باز گرداندن برادرشان بنیامین بوده است که این هم قول ابن جریج رحمه الله است.سفیان بن عیینه رحمه الله فرموده: صدقه گرفتن تنها بر پیامبر ما محمد(و خاندان مطهرشان) (صلی الله علیه و آله وسلم) حرام بوده است و سپس این آیه را برای گفته ی خود دلیل آورده است.(ابن جریر این قول را روایت کرده است)
وقتی یوسف علیه السلام اوضاع اسف بار و کالای اندک ومال ناچیز آنان را دید که چیزی جز آن برایشان باقی نمانده بود، دلش سوخت و عواطفش به جوش آمد و خود را به آنان معرفی نمود و کار خدا را در مورد خود و آنها یاد نمود و پیشانی مبارک خود را برایشان نمایان ساخت که آثار اعمال آنان از آن نمایان بود، که فوراً او را شناختند سپس فرمود: ﴿هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ﴾. (هیچ می دانید در زمانی که نادان بودید با یوسف و برادرش چه کرده اید؟) قبلاً چندین بار در مورد او شک کرده بودند امّا نمی دانستند که عزیز مصر همان یوسف است، این بار با تعجب و ناباوری گفتند: ﴿أَئِنَّكَ لأَنْتَ يُوسُفُ ﴾. فرمود: ﴿قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذَا أَخِي﴾:آری من یوسف هستم و این برادر من است، همان یوسفی که هر ظلمی که خواستید در حق او روا داشتید، به این دلیل فرمود این هم برادر من است که آنان را از حیله و حسادتی که نسبت به آنان روا داشته بودند، آگاه سازد. سپس گفت: ﴿قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا﴾، یعنی خداوند با احسان و لطف خویش بر ما منت نهاد و ما را پناه داد و پایگاه اجتماعی و عزت به ما عطا فرمود، و همه ی این ها پاداش طاعاتی بوده که قبلاً انجام دادیم، بر اذیت و آزار شما صبر کردیم، و بر پدر و مادر خویش نیکویی نمودیم پس پدر ما را بسیار دوست می داشت و بر ما شفقت بسیار نمود. بی گمان هرکه تقوای خدا پیشه سازد و صبر نماید، الله تعالی پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهد فرمود. ﴿إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ﴾.
برادران گفتند به خدا قسم خداوند تو را بر ما برتری عنایت فرموده است و به تو چیزی داده که به ما نداده است به راستی که ما سخت در خطا و اشتباه بودیم، حال در تصرف و زیر دست تو هستیم، و هر مجازاتی که بخواهی می توانی بر سر ما بیاوری:( قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ)
فرمود: امروز شما را بر آنچه قبلاً مرتکب شده اید ملامت نمی کنم و سپس اضافه کرد: خداوند شما را خواهد بخشید چرا که او ارحم الراحمین(مهربان ترین مهربانان) است.
نظر کسانی که معتقدند که در ﴿لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمْ﴾، باید وقف نمود و سپس بقیه آیه را به این صورت ادامه داد ﴿الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ﴾، قولی ضعیف است و (همان وصل و) روش اول، صحیح است.
سپس سیدنا یوسف به انان دستور داد که پیراهنش را که با بدنش تماس داشت با خود ببرند و بر چشم پدر نهند تا به اذن الهی بعد از مدتی طولانی، بینایی او برگردد که این خود یکی از بزرگترین خوارق عادت و معجزات و نشانه های نبوت پیامبران الهی است.
و دستور فرمود که همه با خانواده هایشان به سرزمین مصر بیایند وبعد از تنگی و مشقت در نهایت سلامتی و ثروت و همراه هم باشند.
﴿وَلَمَّا فَصَلَتْ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلا أَنْ تُفَنِّدُونِ: و چون كاروان رهسپار شد پدرشان گفت اگر مرا به كمخردى نسبت ندهيد بوى يوسف را مىشنوم (94) ، قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ : گفتند به خدا سوگند كه تو سخت در گمراهى ديرين خود هستى (95) ، فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنْ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ : پس چون مژدهرسان آمد آن [پيراهن] را بر چهره او انداخت پس بينا گرديد گفت آيا به شما نگفتم كه بىشك من از [عنايت] خدا چيزهايى مىدانم كه شما نمىدانيد (96) ، قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ : گفتند اى پدر براى گناهان ما آمرزش خواه كه ما خطاكار بوديم (97) ، قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ : گفت به زودى از پروردگارم براى شما آمرزش مىخواهم كه او همانا آمرزنده مهربان است (98) ﴾.
عبدالرزاق می گوید:( أنبأنا إسرائيل، عن أبي سنان، عن عبد الله بن أبي الهذيل سمعت ابن عبَّاس يقول: ﴿وَلَمَّا فَصَلَتْ الْعِيرُ﴾، قال: لما خرجت العير هاجت ريح، فجاءت يعقوب بريح قميص يوسف): ( ابن عباس فرموده که هنگامی که کاروان از مصر حرکت کرد، بادی وزید و بوی پیراهن یوسف را به مشام سیدنا یعقوب علیهما السلام رساند. این بود که حضرت فرمودند: شاید مرا پیر و خرف گشته تصور می کنید، امّا من بوی یوسف را احساس می کنم: ﴿إِنِّي لأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلا أَنْ تُفَنِّدُونِ﴾ سپس ابن عباس ادامه داد و فرمود: بوی او را از مسافتی که سه روز راه بود، احساس نمود .(ثوری و شعبه و دیگران نیز همین را از ابی سنان روایت کرده اند.)
امام حسن بصری رحمه الله و ابن جریج مکی فرموده اند: فاصله ی یوسف و سیدنا یعقوب علیهما السلام هشتاد فرسخ بوده است. و طول این دوران جدایی هشتاد سال بوده است.
در این آیه که فرمود: ﴿لَوْلا أَنْ تُفَنِّدُونِ﴾: تفندون از ماده ی فند به معنای پیری مفرط و خرف شدن است. ابن عباس و مجاهد وسعيد بن جبير وقتادة فرموده اند: ﴿تُفَنِّدُونِ﴾ یعنی تسفّهون: (مرا سفیه و نادان مپندارید) مجاهد و حسن نیز فرموده اند: تفندون به معنای تهرّمون است.
اطرافیان گفتند: ﴿قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ﴾ (گفتند به خدا سوگند كه تو سخت در گمراهى ديرين خود هستى) امام قتاده و سدی فرموده اند: به راستی این سخن بسیار درشت و بی ادبی بسیار بزرگی (به یک پیامبر بزرگوار) است.
الله تعالی می فرماید: ﴿فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً﴾ به محض اینکه فرد بشارت دهنده پیراهن یوسف را برای سیدنا یعقوب علیه السلام آورد آن را بر صورت خود انداخت و فوراً چشمانش شفا یافت و به فرزندانش فرمود: مگر به شما نگفتم که چیزی درباره ی خداوند می دانم که شما به آن علم ندارید؟ : ﴿أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنْ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ﴾: مراد این است که من می دانستم که خداوند جمع ما را با یوسف جمع کرده و چشمانم را به دیدارش روشن نموده چیزهایی را به من نشان خواهد داد که مرا غرق شادی نماید.
در آن هنگام بود که فرزندان گفتند: پدرجان برای ما نزد خداوند آمرزش طلب فرما ، زیرا ما بدون شک در اشتباه بودیم. ﴿قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ﴾ از ایشان خواستند که نزد خداوند برایشان از گناهانی که در مورد یوسف و پدر انجام داده بودند و نقشه های پلیدی که قبلا در سر پرورانده بودند استغعفار کند. وچون قبل از انجام آن کار در دل نیت توبه داشتند، پدرشان یعقوب پیامبر صلی الله علیه وسلم به در خواست آنان جواب مثبت داد و فرمود: به زودی برایتان از خداوند طلب بخشش خواهم کرد، زیرا او بسیار بخشنده و بی نهایت مهربان است.: ﴿سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾. ابن مسعود وإبراهيم التيمي وعمرو بن قيس وابن جُرَيْج وغيرهم فرموده اند، منظور حضرت یعقوب وقت سحر وقبل از نماز فجر بوده . امام ابن جریر می فرماید: (حدثني أبو السائب، حَدَّثَنا ابن إدريس قال: سمعت عبد الرحمن بن إسحاق يذكر عن محارب ابن دثار قال: كان عمر يأتي المسجد فسمع إنساناً يقول: "اللهم دعوتني فأجبت، وأمرتني فأطعت، وهذا السَّحر فاغفر لي" قال: فاستمع إلى الصوت، فإذا هو من دار عبد الله بن مسعود، فسأل عبد الله عن ذلك؟ فقال: إن يعقوب أخّر بنيه إلى السّحر. بقوله: ﴿سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي﴾. وقد قال الله تعالى: ﴿وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالأَسْحَارِ﴾):{ از عبد الرحمن بن إسحاق شنیدم که از محارب ابن دثار روایت می کرد و می گفت: سیدنا عمر رضی الله عنه شبی (قبل از وقت نماز صبح) داشت به مسجد می رفت، در راه (نزدیک یکی از خانه ها) صدای مردی را شنید که می گفت: «خداوندا، تو مرا دعوت فرمودی من نیز دعوت تو را اجابت نموده ام، تو به من دستور دادی من هم اطاعت کردم، اکنون وقت سحر است پس مرا بیامرز» وقتی خوب به آن صدا گوش کرد دید که از خانه ی ابن مسعود رضی الله عنه است، سپس از عبدالله در این مورد سوال کرد عبدالله جواب داد: یعقوب علیه السلام دعا برای فرزندانش را به وقت سحر موکول فرموده، گفت: ﴿سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي﴾. الله تعالی نیز در این باره می فرماید: ﴿وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالأَسْحَارِ﴾:(مومنان حقیقی کسانی هستند که ... در وقت سحر از خدا آمرزش می خواهند.)}
در صحیحین از رسول الله صلی الله علیه وسلم ثابت است که فرمودند: "ينزل ربنا كل ليلة إلى سماء الدنيا، فيقول: هل من تائب فأتوب عليه؟ هل من سائل فأعطيه؟ هل من مستغفر فأغفر له".وقد ورد في حديث "أن يعقوب أرجأ بنيه إلى ليلة الجمعة"(« پروردگار ما هر شب بر آسمان دنیا نزول اجلال (بلا کیف) می فرمایند، و می گویند: آیا توبه کننده ای هست که توبه اش را بپذیرم؟ ایا درخواست کننده ای هست که به او عطا فرمایم؟ آیا استغفار کننده ای هست که او را ببخشم؟ ») در حدیث شریف نیز آمده که «یعقوب علیه السلام دعا برای بخشش فرزندانش را به شب جمعه موکول نمود.»
ابن جریر با این سند روایت می کند که : (حدثني المثنى؛ قال: حَدَّثَنا سليمان بن عبد الرحمن أبو أيوب الدمشقي، حَدَّثَنا الوليد، أنبأنا ابن جُرَيْج، عن عطاء وعكرمة عن ابن عبَّاس عن رسول الله صلى الله عليه وسلم: "سوف استغفر لكم ربي"يقول: حتى ليلة الجمعة وهو قول أخي يعقوب لبنيه)( ابن عباس فرمود که از رسول الله صلی الله علیه وسلم شنیده است که فرمود: منظور از"سوف استغفر لكم ربي" شب جمعه است و این فرموده ی برادرم یعقوب به فرزندان خویش است. ){ این حدیث غریب است و در مرفوع بودن آن بحث وجود دارد و بیشتر به نظر می رسد که موقوف به ابن عباس رضی الله عنهما باشد.}
﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ : پس چون بر يوسف وارد شدند پدر و مادر خود را در كنار خويش گرفت و گفت ان شاء الله با [امن و] امان داخل مصر شويد (99) ، وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَاي مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنْ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُمْ مِنْ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشّيْطان بَيْنِي وَبَيْنَ اخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ : و پدر و مادرش را به تخت برنشانيد و [همه آنان] پيش او به سجده درافتادند و [يوسف] گفت اى پدر اين است تعبير خواب پيشين من به يقين پروردگارم آن را راست گردانيد و به من احسان كرد آنگاه كه مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بيابان [كنعان به مصر] باز آورد پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را به هم زد بى گمان پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است زيرا كه او داناى حكيم است (100) ، رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنْ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ : پروردگارا تو به من دولت دادى و از تعبير خوابها به من آموختى، اى پديدآورنده آسمانها و زمين تنها تو در دنيا و آخرت مولاى منى مرا مسلمان بميران و مرا به شايستگان ملحق فرما (101) ﴾.
در اینجا خداوند حال یاران را بعد از فراق طولانی بیان می فرماید، هجرانی که به قولی هشتاد سال طول کشیده و بعضی بر این باورند که سی و هشت سال به درازا کشیده است که هر دوی این روایت ها از حسن رحمه الله هستند، بعضی نیز(مانند قتاده) این مدت جدایی را سی و پنج سال گفته اند و ابن اسحاق فرموده روایت کرده اند که هجده سال از هم دور بوده اند .
اهل کتاب چنین می پندارند که یوسف علیه السلام چهل سال از یعقوب علیه السلام دور بوده است.
ظاهر سیاق داستان نیز تقریباً مدت زمان این هجران را مشخص می نماید یعنی: زن عزیز در هفده سالگی یوسف از او درخواست کامجویی می کنئد، ( که این روایت بسیاری از بزرگان است) یوسف از این کار امتناع فرمود و چندین سال(کمتر از ده سال) در زندان ماند که عکرمه و دیگران فرموده اند هفت سال زندانی شده، سپس از زندان خارج شده و هفت سال پرباران آمد، و در هفت سال بعدی بود که خشکسالی شد و برادرانش در سال اول خشکی و قحطی برای آذوقه نزد او آمدند، در سال دوم بنیامین را هم با خود آوردند و در سال سوم یوسف خود را به آنان معرفی فرمود و به آنان دستور داد تمام خانواده را با خود همراه بیاورند. سپس (خانواده سیدنا یعقوب علیه السلام)همه به مصر آمدند.
هنگامی که بر یوسف وارد شدند پدر و مادر را نزد خود خواند و به طور خصوصی و جدا از برادرانش با ایشان ملاقات نمود،﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ﴾ و فرمود: به اذن خدا در نهایت سلامت و امنیت وارد خاک مصر شوید.: ﴿وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ﴾ فرموده اند که:در این آیه نوعی تقدیم و تاخیر وجود دارد و تقدیر آن چنین است که فرمود: به سرزمین مصر(در کمال آرامش) درآیید و سپس پدرو مادرش را نزد خویش آورد.
بعضی نیز می فرمایند: یوسف علیه السلام قبل از اینکه کاروان پدر و مادرش به خاک مصر برسند به پیشوازشان آمد و از آنان در چادرهایی که برای استراحت بیرون مصر زده بودند استقبال فرمود و سپس وقتی به دروازه های مرزی مصر نزدیک شدند فرمود اینک ان شاء الله به سلامت به سر زمین مصر وارد شوید.امام سدّی می گوید: البته اگر گفته شود که: نیازی به این توجیهات هم نیست. و ادخلوا در آیه شریف به معنای اسکنوا( ساکن شوید) آمده است، یعنی : انشاء الله با سلامت و امنیت در مصر سکنی گزینید یا در آن اقامت داشته باشید، باز هم سخن درست وبسیار شیرینی خواهد بود.
اهل کتاب معتقدند که: هنگامی یعقوب علیه السلام به منطقه ی جاشر- از سر زمین بلبیس- رسید، یوسف علیه السلام به پیشواز او از مصر خارج گردید و یعقوب علیه السلام فرزندش یهودا را قبل از خود جلوتر فرستاده بود تا رسیدن یوسف را به او مژده دهد. آنان می گویند پادشاه نیز سرزمین جاشر را به آنان داد تا در آازادی کامل در آن زندگی کنند و دام ها و چهارپایان خود را نیز در آنجا بچرانند. بعضی از مفسران نیز فرموده اند که وقتی خبر تشریف فرمایی یعقوب – یا همان اسرائیل - پیامبر علیه السلام به مصر رسید، یوسف می خواست برای استقبال از ایشان بیرون رود، که خود پادشاه و لشکریان وی نیز به احترام سیدنا یوسف در رکاب او به استقبال و بزرگداشت پیامبر خدا «اسرائیل» علیه السلام رفتند و سیدنا یعقوب برای پادشاه مصر دعای خیر کرد و خداوند به برکت قدوم مبارکش بقیه ی آن هفت سال خشکی را از مصر برداشت. والله اعلم
طبق روایت أبو إسحاق السبيعي از أبو عبيدة به نقل از ابن مسعود رضی الله عنه از فرزندان یعقوب علیه السلام شصت و پنج تن ، با او همراه بودند. موسی بن عبیده از محمد بن کعب و او از عبد الله بن شداد روایت می کند که تعداد همراهان سیدنا یعقوب هشتاد و سه نفر بوده است ابو اسحاق نیز از مسروق روایت می کند که تعداد آنها هنگام رفتن نزد یوسف علیه السلام سیصد و نود نفر بوده است.
همچنین گفته اند تعداد بنی اسراییل که با سیدنا موسی علیه السلام خارج شدند، ششصد هزار جنگجو بوده است. در نصوص اهل کتاب آمده که تعداد همراهان یعقوب علیه السلام هفتاد نفر بوده که همه آنها را با نام ذکر کرده اند.
الله تعالی فرموده: ﴿وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ﴾ (و پدر و مادرش را به تخت برنشانيد) در معنای این آیه فرموده اند که همانگونه که علمای تورات هم بر این گفته صحه می گذارند، مادر یوسف علیه السلام وفات کرده بود، بعضی از مفسران فرموده اند که خداوند متعال مادرش را زنده کرد، بعضی دیگر می گویند منظور خاله اش "لیّا" است که به منزله ی مادر او بوده است.
ابن جریر و دیگران نیز فرموده اند که : حقیقت این است که ظاهر آیه بر زنده بودن مادر یوسف علیه السلام تا آن زمان دلالت دارد، پس در مواردی که با نص کتاب مخالفت وجود دارد گفته ی اهل کتاب را اعتباری نیست، و این قول قوی (قابل اعتماد) است. والله أعلم.
و مراد از (رفعهما على العرش) بر تخت نشاندن پدر و مادر، این است که آنها را با خود بر تختش نشاند،﴿وَخَرُّوا لَهُ سُجَّد﴾ : پدر و مادر و برادرانش برای تعظیم و بزرگداشت او برایش سجده ی تعظیمی بردند که این کار در شریعت آنان وسایر شریعت های دیگر جایز بود، تا اینکه در شریعت ما حرام گردید.
سپس یوسف علیه السلام فرمود: پدر جان این همان تعبیر خواب من است که خداوند آن را درست همان گونه که برای شما بازگو نمودم، به حقیقت رسانید و شما مرا از بیان آن برای برادرانم نهی فرمودید، و در آن هنگام به من مژده دادید، ﴿وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَاي مِنْ قَبْلُ﴾﴿قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنْ السِّجْنِ﴾. خداوند این رویا را بعد از دوران سختی و تنگی زندان به واقعیت تبدیل فرمود، و همانگونه که خود خواسته بودم ، مرا در سرزمین مصر، حاکم و متنفذ گردانید و بعد از اینکه شیطان بین من و برادرانم فاصله و دشمنی افکند، شما را از بادیه پیش من آورد﴿وَجَاءَ بِكُمْ مِنْ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشّيْطان بَيْنِي وَبَيْنَ اخْوَتِي ﴾ : که در آن زمان بنی اسراییل در سرزمین عربات از بلاد الخیل زندگی می کردند.
سپس فرمود: بدون شک پروردگار من هر آنچه را که بخواهد اسبابش را فراهم می گرداند و انجام آن را از طریقی آسان می فرماید که در تصور انسانها نمی گنجد، بلکه تنها او خود آنها را تقدیر می فرماید و با کار دقیق و قدرت عظیم خود میسر می گرداند، به راستی تنها او است که بی نهایت دانا و بی نهایت با حکمت است ﴿إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ﴾ . یعنی دانا به همه چیز است و در خلق و شریعت و تقدیر خود با حکمت است.
در منابع اهل کتاب نیز چنین آمده که: سیدنا یوسف علیه السلام مواد غذایی را که در اختیار داشت، به قیمت طلا و جواهرات و نقره و زمین و اثاثیه و مایملک آنان به مردم مصر فروخت تا جایی که چیزی برایشان باقی نماند ، سپس مجبور شدند، آزادی خود را در ازای آذوقه بفروشند و برده ی او شوند، سپس آنحضرت زمین هایشان را به آنان باز گرداند و آنان را از بردگی آزاد فرمود، امّا به شرط اینکه بر روی زمین های خود کار کنند وخمس(یک پنجم) درآمد زراعت خود را به خزانه ی پادشاه واریز کنند، که این کار بعد از وی به روش و سنتی برای اهل مصر تبدیل گشت.
ثعلبی روایت می کند که آنحضرت علیه السلام در دوران خشکسالی هرگز سیر نمی خورد تا گرسنگان را فراموش نکند و تنها در وسط روز آن هم یک وعده غذا می خورد، سپس می گوید: از آن زمان پادشاهان(عادل) در این کار از او پیروی کردند.
من می گویم:امیرالمومنین عمربن الخطاب رضی الله عنه نیز در دوران قحطی(عام الرماده) سیر نمی خورد تا اینکه دوران تنگی پایان یافت و دوباره دوره پرآبی فرا رسید.
امام شافعی رحمه الله فرموده اند: مردی از اعراب بعد از سپری شدن عام الرماده(خشک سالی) به عمر رضی الله عنه گفت: (لقد انجلت عنك، وإنك لابن حرة.)( به راستی تو از نجیب زاده ای به دنیا آمده ای و فرزند زنی آزاده هستی)
هنگامی که سیدنا یوسف (علیه السلام) اتمام و کامل شدن نعمت خدا را بر خود مشاهده فرمود، و دید که جمع او با عزیزانش جمع گشته، متوجه شد که این دار فانی را قرار و دوام نخواهد بود، و همه چیز آن و همه ی ساکنان آن فانی و از بین رفتنی هستند.
و بعد از کمال و اتمام نعمت حتماً نقص و کمی خواهد آمد، در آن هنگام بود که آنگونه که شایسته ی یک پیامبر خداست، پروردگار خویش را ستایش نمود، و به احسان و فضل عظیم خداوندی بر خود اعتراف فرموده، از خداوند درخواست نمود که او را با اسلام از دنیا ببرد و به بندگان صالح خود ملحق فرماید، زیرا او بهترین عطا کنندگان است. همانگونه که در دعاهای ما وجود دارد که " بار الها ما رابر دین اسلام زندگی عطا فرما و بر اسلام نیز بمیران " یعنی توفیق ده که در زمان وفات مسلمان باشیم.
این احتمال نیز وجود دارد که آنحضرت علیه السلام این درخواست را در هنگام احتضار از خداوند کرده باشد، همانگونه که پیامبر صلی الله علیه وسلم در هنگام وفاتشان از خداوند خواستند که روحشان را به ملاء اعلی و دوستان صالحش یعنی انبیاء ، صدیقین، شهدا و صالحین ملحق فرماید و سه بار فرمود:" اللهم في الرفيق الأعلى " (خداوندا مرا به رفیق اعلی ملحق فرما) و سپس جان مبارکش پرواز کرد.
شاید هم یوسف علیه السلام در کمال صحت بدن و سلامت جسمی، از خداوند خواسته باشد که او را بر اسلام بمیراند،زیرا این کار در شریعت آنان جایز بوده است، آنگونه که از ابن عباس روایت شده که فرمود: قبل از یوسف علیه السلام هیچ پیامبری از خداوند مرگ را طلب نفرموده بود.
امّا در دین و شریعت ما، از طلب مرگ از خداوند ، جز در زمان فتنه ، نهی شده است، همانگونه که در روایت امام احمد رحمه الله در حدیث معاذ در باره ی دعا چنین روایت شده است که : "وإذا أردت بقوم فتنة فتوفنا إليك غير مفتونين" (بار الها هرگاه اراده کردی که بندگانت را به فتنه ای گرفتار نمایی ما را بدون گرفتاری در آن فتنه، با مرگ به سوی خود بازگردان) در حدیث دیگری آمده است که: "ابن آدم الموت خير لك من الفتنة" (ای فرزند آدم مرگ برای تو از گرفتار آمدن در فتنه بهتر است) ، سیده مریم علیها السلام فرمودند: ﴿يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَكُنتُ نَسْيًا مَنْسِيًّ﴾ (ای کاش پیش از این مرده و از خاطر ها محوشده بودم) سیدنا علی بن ابی طالب رضی الله عنه به هنگام پیچیده شدن امور و بزرگتر شدن فتنه ها و زیاد شدن کشت و کشتار و افزون گشتن قیل و قال و بگو مگو، تمنای مرگ فرمودند، همچنین صاحب کتاب صحیح بخاری امام أبو عبد الله (محمد بن اسماعیل بخاری) وقتی عرصه بر ایشان تنگ شد و از مخالفانش رنج های بسیار دید، از خداوند طلب مرگ فرمود.
امّا در مورد تمنای مرگ در حالت رفاه و آرامش، امام بخاری و امام مسلم (رحمة الله علیهما) در کتاب های صحیحشان، از انس بن مالک روایت کرده اند که فرمود، پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده اند که : ( "لا يتمنى أحدكم الموت لضرّ نزل به، إما محسناً فلعله يزداد، وإما مسيئاً، فلعله يستعتب، ولكن ليقل: اللهم أحيني ما كانت الحياة خيراً لي، وتوفني إذا كانت الوفاة خيراً لي")( هیچ یک از شما (مسلمانان) به خاطر ناراحتی که به او می رسد از خدا طلب مرگ نکند، زیرا اگر نیکوکار باشد، ممکن است بر نیکی های خود بیفزاید و اگر گنهکار است، احتمال دارد در آینده توبه کند، پس باید در هنگام سختی بگوید: خداوندا! اگر زندگی برای من بهتر است مرا زنده نگه دار، و اگر اگر وفات برایم بهتر است مرا مرگ نصیب فرما) منظور از سختی و ناراحتی در این حدیث، ناراحتی یا بیماری در بدن انسان مومن است نه در دین او. امّا آنچه ظاهر است این است که پیامبر خدا سیدنا یوسف علیه السلام، این درخواست را یا در لحظه ی احتضار از خداوند فرموده است، یا در هنگام سلامتی.
ابن اسحاق گفته ی اهل کتاب را چنین نقل می کنند که : یعقوب علیه السلام هفده سال در سرزمین مصر نزد یوسف علیه السلام اقامت گزید، و وصیت نمود که او را نزد پدرانش ابراهیم و اسحاق علیهم السلام به خاک سپارند، سدّی رحمه الله فرموده: یوسف علیه السلام جسد او را در یخ گذاشت و مومیایی کرد و به سرزمین شام منتقل نمود و در مغاره(غار یا پناهگاهی)0 کنار پدرانش اسحاق و ابراهیم خلیل علیهم السلام دفن نمود.
در منابع اهل کتاب نیز چنین آمده که: سن یعقوب علیه السلام هنگام ورود به مصر، صد و سی سال بوده است، و هفده سال نیز در آنجا اقامت فرموده، در حالی که خود اهل کتاب می گویند که عمر شریفش صدو چهل سال بوده که این در نص کتاب های آنان امده است و این سخن اشتباهی است، که یا در نسخه ی متن اتفاق افتاده یا اینکه از آوردن عدد کمتر صرف نظر کرده اند (و عمداً آن را از قلم انداخته اند) که در جاهای دیگر چنین عادت و شیوه ای را به کار نمی برند، حال چگونه است که در اینجا این روش را به کار برده اند؟
الله تعالی در کتاب شکوهمندش فرموده است: ﴿أَمْ كُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَإِلَهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهاً وَاحِداً وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾( آيا وقتى كه يعقوب را مرگ فرا رسيد حاضر بوديد هنگامى كه به پسران خود گفت پس از من چه را خواهيد پرستيد گفتند معبود تو و معبود پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق معبودى يگانه را مىپرستيم و در برابر او تسليم هستيم) که در آنجا یعقوب علیه السلام فرزندان خود را به اخلاص عبادت که همان اسلامی است که خداوند تمام انبیا علیهم السلام را بر آن مبعوث فرموده، وصیت می فرماید.
اهل کتاب نیز در منابع خود ذکر کرده اند که : یعقوب علیه السلام یکی یکی فرزندان خود را وصیت می فرموده، و به هرکدام خبر می داده که چه بر سرش خواهد آمد، و به یهودا بشارت دادند که پیامبر بزرگواری از نسل او پدید خواهد آمد که ملت ها از ایشان پیروی خواهند نمود و آن نبی، عیسی بن مریم علیه السلام است. والله اعلم.
همچنین در این منابع آمده است که وقتی سیدنا یعقوب علیه السلام وفات فرمودند، اهل مصر هفتاد روز بر ایشان گریستند، و یوسف علیه السلام به پزشکان دستور داد که او را با عطر خوشبو کنند و سپس از پادشاه مصر اجازه گرفت تا برای دفن پدر به خارج مصر عزیمت کند، و بزرگان و ریش سفیدان مصر با او همراه شدند و هنگامی که به شهر حبرون(الخلیل امروزی در فلسطین اشغالی) رسیدند، آن حضرت را در مغاره (پناهگاهی) ای که ابراهیم خلیل از عفرون بن صخر الحيثي خریده بود، دفن کردند و هفت روز برایش تعزیه کردند.سپس به سرزمین خود باز گشتند و فرزندان یعقوب وفات پدر را به یوسف علیه السلام تسلیت گفتند، و بسیار اندوهگین شدند او نیز آنان را بسیار گرامی داشت و اکرام کرد و برادرانش در سرزمین مصر اقامت گزیدند.
بعدها وفات سیدنا یوسف عليه السلام نزدیک شد،او وصیت فرمود که وقتی برادرانش از مصر خارج شدند او را با خود از مصر ببرند و نزد پدرانش دفن نمایند آنان نیز آنحضرت را خوشبو کرده و در تابوت گذاشتند، - همانگونه که خواهیم گفت- این تابوت همچنان در مصر بود تا زمانی که سیدنا موسی علیه الصلاة و السلام آن را از مصر خارج فرمود و او را نزد پدرانش دفن نمود.اهل کتاب گفته اند که یوسف علیه السلام در سن صد و ده سالگی دار فانی را وداع گفت.
آنچه گذشت نص اهل کتاب در مورد داستان سیدنا یوسف بود که ابن جریرنیز آن را از اهل کتاب نقل نموده. مبارک بن فضاله از حسن بصری نقل می کند که فرمود: یوسف علیه السلام در سن هفده سالگی در چاه انداخته شد، هشتاد سال از پدرش دور بود، و بعد از آن بیست و سه سال زندگی کرد. و در سن صدوبیست سالگی وفات یافت. دیگران نیز گفته اند که : پیش برادرش یهودا وصیت نموده است.
درود و سلام خداوند بر او باد
IslamQT.Com
اسلام-قرآن و تفسیر
============
منبع: پایگاه اینترنتی (القصة في القرآن الكريم)
|