داستان یوسف صدیق علیه السلام و همسر عزیز مصر (4)
از تعبیر رؤیای پادشاه تا فرمانروایی مصر
﴿وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا الْمَلأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَاي إِنْ كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ) و پادشاه [مصر] گفت من [در خواب] ديدم هفت گاو فربه است كه هفت [گاو] لاغر آنها را مىخورند و هفتخوشه سبز و [هفتخوشه] خشگيده ديگر، اى سران قوم اگر خواب تعبير مىكنيد در باره خواب من به من نظر دهيد (43) ، قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأَحْلَامِ بِعَالِمِينَ: گفتند خوابهايى است پريشان و ما به تعبير خوابهاى آشفته دانا نيستيم (44) ، وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَاِدَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ و آن كس از آن دو [زندانى] كه نجات يافته و پس از چندى [يوسف را] به خاطر آورده بود گفت مرا به [زندان] بفرستيد تا شما را از تعبير آن خبر دهم (45) ، يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ ى يوسف اى مرد راستگوى در باره [اين خواب كه] هفت گاو فربه هفت [گاو] لاغر آنها را مىخورند و هفتخوشه سبز و [هفتخوشه] خشگيده ديگر به ما نظر ده تا به سوى مردم برگردم شايد آنان [تعبيرش را] بدانند (46) ، قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلا قَلِيلا مِمَّا تَأْكُلُون گفت هفتسال پى در پى مىكاريد و آنچه را درويديد جز اندكى را كه مىخوريد در خوشهاش واگذاريد (47) ، ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلا قَلِيلا مِمَّا تُحْصِنُونَ آنگاه پس از آن هفتسال سخت مىآيد كه آنچه را براى آن [سالها] از پيش نهادهايد جز اندكى را كه ذخيره مىكنيد همه را خواهند خورد (48) ، ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ آنگاه پس از آن سالى فرا مىرسد كه به مردم در آن [سال] باران مىرسد و در آن آب ميوه مىگيرند (49) ﴾.
این یکی از دلایلی بود که باعث بیرون آمدن سیدنا یوسف علیه السلام با احترام و اکرام گردید، زیرا پادشاه مصر(یعنی ريان بن الوليد بن ثروان بن اراشه بن فاران بن عمرو بن عملاق بن لاوذ بن سام بن نوح ) چنین خوابی دیده بود.
اهل کتاب می گویند: او در خواب دید که گویا در اطراف رودی است، که از آن هفت گاو ماده ی چاق بیرون آمده، در باغی مشغول چرا شدند، و بعد از آنها هفت گاو لاغر از رودخانه بیرون آمده و با آنها مشغول چرا شدند، سپس به سوی گاوهای چاق آمده آنها را خوردند، و سپس پادشاه با و حشت از خواب پرید. دوباره خوابید و درخواب هفت خوشه ی سبز را در یک ساقه گندم و ناگهان هفت خوشه ی دیگر را دید که خشک و نازک بودند و خوشه های سبز را بلعیدند. وقتی این رویا را برای اطرافیان و مردم خود تعریف نمود،در بینشان کسی نبود که بتواند تعبیر خوابش را به خوبی بداند، ﴿قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ﴾ گفتند خوابهای درهم برهم و پریشان است و شاید تعبیری هم نداشته باشند، با این حال ما چیزی در مورد تعبیرش نمی دانیم. از این رو گفتند: (ما به تعبير خوابهاى آشفته دانا نيستيم)﴿وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأَحْلَامِ بِعَالِمِينَ﴾ در آن هنگام بود که فرد نجات یافته، که یوسف علیه السلام به او سفارش کرده بود که او را نزد پادشاه یاد کند، یوسف را به خاطر آورد، که این نیز تقدیر الهی و حکمت او بود، وقتی آن مرد خواب پادشاه را شنید، و دید که مردم از تعبیر آن عاجزند، سفارش یوسف را به یاد آورد .
به همین سبب الله تعالی فرموده اند: ﴿وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَ﴾ ﴿بَعْدَ أُمَّةٍ﴾ یعنی بعد از مدت زمان برابر با چند سال، به یاد آورد، بعضی از قرآء همانگونه که از ابن عباس و عکرمه و ضحاک روایت شده، آیه را ﴿وَاِدَّكَرَ بَعْدَ أمهٍ﴾ یعنی بعد از نسیان و فراموشی خوانده اند. هنگامی که فردی چیزی فراموش می کند در زبان عرب می گویند: أمِهَ الرجل يأمَه أمهاً وأمها، شاعر می گوید:
أمِهْتُ وكنتُ لا أنسى حديثاً *** كذاكَ الدّهرُ يزري بالعُقُول
{اکنون فراموش می کنم، در حالی که قبلاً هیچ سخنی را فراموش نمی کردم *** آری زمانه (فلک) اینچنین عقل انسان را فرسوده و ناتوان می کند.}
آن مرد (ساقی پادشاه) به پادشاه و اطرافیانش گفت: (مرا به [زندان] بفرستيد تا شما را از تعبير آن خبر دهم) ﴿أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِي﴾، یعنی مرا پیش یوسف بفرستید، پیش او آمد و گفت: (اى يوسف اى مرد راستگوى در باره [اين خواب كه] هفت گاو فربه هفت [گاو] لاغر آنها را مىخورند و هفتخوشه سبز و [هفتخوشه] خشگيده ديگر به ما نظر ده تا به سوى مردم برگردم شايد آنان [تعبيرش را] بدانند)﴿يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ﴾
اهل کتاب معتقدند که وقتی آن مرد نزد پادشاه از یوسف تعریف کرد، پادشاه او را نزد خود فرا خواند و خوابش را برای او بازگو نمود، و یوسف خواب را تعبیر فرمود که این سخن، باطل است و درست همانی است که خداوند در قرآن برایمان نقل فرموده نه آنچه این نادانان به اشتباه و تحریف و افترا درج کرده اند.
یوسف علیه السلام علم خود را بی درنگ و بدون قید و شرط ، یا درخواست خروج از زندان،به کار گرفت، و فوراً جواب سوالشان را تقدیم نمود و فرمود که خواب پادشاه دلالت بر این دارد که هفت سال پر آبی و هفت سال کم آبی و خشکسالی به وقوع خواهد پیوست: (آنگاه پس از آن سالى فرا مىرسد كه به مردم در آن [سال] باران مىرسد)﴿ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ﴾ : باران و شکوفایی و رفاه خواهد آمد، (و در آن آب ميوه مىگيرند)﴿وَفِيهِ يَعْصِرُونَ﴾ : آب خرما و انگور و روغن زیتون و کنجد خواهند گرفت.
آری او خواب را برایشان تعبیر نمود و آنان را به راه نیکو و قابل اطمینان در هر دو زمان پر آبی و قحطی راهنمایی و ارشاد فرمود، و به آنان فرمود که گندم ها و غلات سال های پر آب را در داخل خوشه هایشان نگه داری کنند مگر مقداری که برای خوردن آسیاب کرده، همچنین به آنها گفت که در سالهای خشک، بذر کمی بکارند زیرا در خشکسالی غالباً محصول چندانی از مزرعه به دست نمی آید. این نیز نشانه ی کمال علم و درک و نظر صائب آنحضرت دارد.
﴿وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ ): (و پادشاه گفت او را نزد من آوريد پس هنگامى كه آن فرستاده نزد وى آمد [يوسف] گفت نزد آقاى خويش برگرد و از او بپرس كه حال آن زنانى كه دستهاى خود را بريدند چگونه است زيرا پروردگار من به نيرنگ آنان آگاه است (50) ، قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتْ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنْ الصَّادِقِينَ پادشاه] گفت وقتى از يوسف كام [مى]خواستيد چه منظور داشتيد زنان گفتند منزه است خدا ما گناهى بر او نمىدانيم همسر عزيز گفت اكنون حقيقت آشكار شد من [بودم كه] از او كام خواستم و بىشك او از راستگويان است (51) ، ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ يوسف گفت] اين [درخواست اعاده حيثيت] براى آن بود كه [عزيز] بداند من در نهان به او خيانت نكردم و خدا نيرنگ خائنان را به جايى نمىرساند (52) ، وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ و من نفس خود را تبرئه نمىكنم چرا كه نفس قطعا به بدى امر مىكند مگر كسى را كه خدا رحم كند زيرا پروردگار من آمرزنده مهربان است (53) ﴾.
وقتی که پادشاه از کمال دانش و علم یوسف (عليه الصلاة والسلام) و عقل بی نقص و نظر صائب و درک والای او آگاه شد، دستور داد او را نزدش بیاورند، تا از جمله ی خاصان بارگاه او قرار گیرد، امّا وقتی که قاصد پادشاه پیش یوسف علیه السلام رسید(و او را فرا خواند)، در خواست او این بود که تا برای همه ی مردم مشخص نشده که او بدون گناه و باظلم به زندان افتاده، ودامنش از تهمتی که ناروا به او زده شده پاک است، از زندان خارج نخواهد شد: ﴿قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ﴾( هنگامى كه آن فرستاده نزد وى آمد [يوسف] گفت: نزد آقاى خويش(پادشاه) برگرد) (و از او بپرس كه حال آن زنانى كه دستهاى خود را بريدند چگونه است زيرا سرور من به نيرنگ آنان آگاه است)(فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ﴾ گفته اند: مراد این است که سرورم عزیز مصر می داند که من از تهمت هایی که نسبت داده اند،پاکم. به پادشاه بگویید که از آن زنان بپرسد که من چقدر از مراوده با آنان و نزدیک شدنشان به خودم، بیزار بودم؟ و چگونه آنان مرا به کاری که ناشایست و نادرست است فرمان می دادند؟
و قتی از آنان سؤال شد، به آنچه اتفاق افتاده بود اعتراف کردند، و زبان به نیکویی و ستایش یوسف گشودند (زنان گفتند منزه ستخدا، ما گناهى بر او نمىدانيم)﴿ ﴿قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ﴾
در آن هنگام بود که (قَالَتْ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ﴾ زلیخا گفت: : ﴿الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ﴾. اکنون حقیقت ظاهر و آشکار شد، و بهتر است از راه حقیقت پیروی شود ﴿أَنَا رَاوَدتُّهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنْ الصَّادِقِينَ﴾: من از او درخواست نمودم و او امتناع نمود و او راستگوست و از من درخواست عمل ناشایست ننموده و بدون گناه و با ظلم و تهمت ناروا به زندان افتاده است.
در باره ی این فرموده الله تعالی که﴿ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ﴾( يوسف گفت] اين [درخواست اعاده حيثيت] براى آن بود كه [عزيز] بداند من در نهان به او خيانت نكردم و خدا نيرنگ خائنان را به جايى نمىرساند): بعضی گفته اند که این سخن یوسف علیه السلام است و معنایش این می شود که من (یوسف) تنها به این دلیل خواستم این امر روشن شود که من در غیاب عزیز مصر به او خیانت نکرده ام، بعضی نیز معتقدند این بقیه ی سخن زلیخاست، که در این صورت معنا چنین خواهد شد: من به این اعتراف کردم تا همسرم (عزیز) بداند که در عین حال که از او(یوسف) درخواست کرده بودم، به او خیانت نکرده ام. و این تنها خلوتی بوده که عمل بی عفتی در آن صورت نگرفته و من پاکدامن هستم که بسیاری از علما و امامان معاصر و قدیم طرفدار این رأی هستند هرچند ابن جریر و ابن ابی حاتم همان صورت اول را روایت نموده اند.
﴿وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾( و من نفس خود را تبرئه نمىكنم چرا كه نفس قطعا به بدى امر مىكند مگر كسى را كه خدا رحم كند زيرا پروردگار من آمرزنده مهربان است) در این باره نیز بعضی گفته اند: این قسمتی از کلام سیدنا یوسف است و بعضی بر این باورند که بخشی از کلام زلیخاست و توضیح و بقیه ی دوجمله ی پیشین او می باشد. امّا این قول که این جمله بقیه ی کلام زلیخا باشد، قوی تر و ظاهرتر و مناسب تر است. والله أعلم.
﴿وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ و پادشاه گفت: او را نزد من آوريد تا وى را خاص خود كنم پس چون با او سخن راند گفت: تو امروز نزد ما با منزلت و امين هستى (54) ، قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ يوسف] گفت مرا بر خزانههاى اين سرزمين بگمار كه من نگهبانى دانا هستم (55) ، وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ و بدين گونه يوسف را در سرزمين [مصر] قدرت داديم كه در آن هر جا كه مى خواستسكونت مىكرد هر كه را بخواهيم به رحمتخود مىرسانيم و اجر نيكوكاران را تباه نمىسازيم (56) ، وَلأَجْرُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ و البته اجر آخرت براى كسانى كه ايمان آورده و پرهيزگارى مىنمودند بهتر است (57) ﴾.
هنگامی که پادشاه پاکدامنی و پاکی ساحت یوسف از آنچه قبلا وانمود شده و به او نسبت داده بودند را دید گفت: (او را نزد من آوريد تا وى را خاص خود كنم)﴿وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي﴾ او را از خاصان و بزرگان دولت و اطرافیان مهم خویش قرار خواهم داد، و بعد از این که با او سخن گفت: و کلامش را شنید وضعیت وی را دریافت گفت:﴿قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ﴾ : تو نزد ما امین و بامنزلت هستی. ﴿قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ﴾( گفت مرا بر خزانههاى اين سرزمين بگمار كه من نگهبانى دانا هستم) یوسف از پادشاه خواست که وی را مسئول کاری کند که با پوسیدگی وخراب شدن زراعت ارتباط دارد، و ممکن است بعد از گذشت هفت سال در آن قسمت اشکالی بروز نماید، تا به خاطر شفقت برخلق و رضای خدا مراقب آن باشد، از این رو به پادشاه گفت که او در نگهداری و امانت داری بسیار توانا است و دانش ذخیره سازی و جلوگیری از فاسد شدن و پوسیدگی غلات را نیز دارد. این خود دلیلی بر جواز درخواست ولایت برای کسی است که در خود امانت و کفایت لازم را ببیند.
در نزد اهل کتاب نیز چنین است که فرعون، یوسف را بسیار گرامی داشت، و او را بر تمام سرزمین مصر مسلط نمود و انگشتر خود را در دست وی گذاشت، و گردنبند طلا به او پوشاند و او را بر مرکب دوم خود نشاند و دستور داد که در حضور او جار زدند که : تو صاحب(مصر) و سرور هستی و خود به او گفت: من از تو برتر نیستم و تنها فرق من با تو این است که بر تخت شاهی نشسته ام و گرنه تو با من مساوی هستی.
همچنین گفته اند که در آن زمان یوسف علیه السلام سی سال سن داشت، که زنی بسیار بزرگوار و نجیب زاده را به ازدواج او در آورد.
امام ثعلبی گفته است که پادشاه، قطفير(عزیز مصر ) را از کار برکنار کرد و یوسف را به جای او گمارده است.
بعضی نیز گفته اند: که (عزیز مصر) مُرد و پادشاه، زنش زلیخا را به ازدواج یوسف در آورد، یوسف بعد از ازدواج فهمید که او هنوز باکره است، زیرا همسر قبلی زلیخا با زنان همبستری نمی کرد. یوسف علیه السلام از او صاحب دو فرزند پسر با نامهای افرايم ومنسا شد. پادشاه مصر به یوسف اعتماد کامل نمود و مرد و زن او را دوست داشتند.
روایت کرده اند که روزی یوسف نزد پادشاه آمد درحالی که سی سال سن داشت، پادشاه با هفتاد زبان با او گفتگو کرد که هر بار در کمال شگفتی مشاهده کرد که یوسف با این سن و سال کم، به او پاسخ می گوید، والله أعلم
الله تعالی می فرماید: ﴿وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ﴾ : یعنی بعد از زندان و تنگی و بردگی این بار در تمام مصر آزادی و رهایی مطلق پیدا کرد، ﴿يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ﴾: هرجا که می خواست با کمال احترام و عظمت در حالی که مردم به او غبطه می خوردند، وارد می گشت.
(هر كه را بخواهيم به رحمتخود مىرسانيم و اجر نيكوكاران را تباه نمىسازيم (56))﴿نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ﴾ این نعمت ها همه از کجا آمدند؟ جواب این است که این نعمت ها جزا و پاداش خداوند به اعمال مومن هستند، به اضافه ی خیر و نیکی های بسیاری که خداوند برای او ذخیره می فرماید تا در آخرت به او عطا کند.
از این رو می فرماید: : ﴿وَلأَجْرُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ﴾.
بعضی گفته اند که: قطفیر ، شوهر زلیخا، مرده بود و بعد از او پادشاه مصر یوسف علیه السلام را به جای او منصوب نمود که وزیری صادق و راستین بود. همچنین محمّد بن اسحاق روایت کرده که پادشاه مصر ملک - وليد بن الريان – بر دستان یوسف علیه السلام مسلمان شد، و الله اعلم.
آورده ااند که :
وراءَ مضيقِ الخوفِ متّسع الأَمن ** وأولُ مفروحٍ به غايةُ الحزْن
{(آگاه باش که) بعد از تنگنای ترس ، فراخنای امنیت خواهد آمد*** و اولین نشانه ی شادی و خوشی درست در نهایت غم پدیدار خواهد گشت.}
فلا تيأسَنْ فالله ملّك يوسُفاً ** خزائنَه بعدَ الخلاصِ من السِّجن
{ پس هرگز نا امید نشو، زیرا خداوند یوسف را *** بعد از نجات از زندان،مالک خزاین خود گردانید}.
IslamQT.Com
اسلام-قرآن و تفسیر
============
منبع: پایگاه اینترنتی (القصة في القرآن الكريم)
|