|
تاریخ چاپ : |
2024 Dec 04 |
IslamQT.Com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
در سايه سار سوره ممتحنه |
در سايه سار سوره ممتحنه سوره ممتحنه مدنی و داراي سیزده آیه است این سوره حلقهای در زنجیره تربیت ایمانی، و نظم و نظام اجتماعی، و دولت در جامعه اسلامی مدینه است. حلقهای از آن زنجیره طولانی، یا از آن برنامه برگزیده الهی برای گروه مسلمانان برگزیده است،گروه مسلمانان برگزیدهایکه یزدان جهان پیاده کردن و تحقق بخشیدن برنامه خـود را بدیشان واگذار نموده است. برنامهایکه خدا آن را برای زندگانی بشریت به شکل واقعی و در قالب عملی خواسته است، و اراده فرموده است در زمین به شکل سیستم و نظامی درآید و استقرار پیدا کند و دارای نشانهها و حدود و ثغور و شخـصیت متمایز و جداگانهای باشد، و انسانها گاهگاهی بتوانند بدان دستیابی پیدا کنند و دسترسی داشته باشند، وگاهگاهی هم نتوانند بدان برسند، ولیکن پیوسته آویزان در برابر دیدگانشان بوده و بدانند ییادهکردن آن به تلاش وکوشش ایشان واگذار است. در برابر دیدکانشان یک شکل عملی در جهان واقـت بوده و مطلعکردندکه این برنامه روزی در ایـنکره زمین تحقق پیداکرده است و پیاده شده است. این امر - همانگونهکه در اول این جزءگفتیم آمادگی فراوان و طولانی در برداشتنگامها و پیمودن مرحلهها را میطلبد. حوادث و رخدادهائیکه در محیط این گروه اتفاق میافتاد، و یا بدانان مربوط میگردید، مادهای از مواد این آمادگی بود. مادهایکه در علم خدا مقدر بود، ماده دیگری بر آن پابرجا و استوار میگردید که تفسیر و توضیح و تعقیب و توجیه بشمار میآمد. در نابسامانیهای رخدادها، و در امواج جوشان و خروشان زندگی،کار ساخت و ساز ساختار دلها و درونهای آنگروه برگزیده برای پیادهکردن و تحقق بخشیدن آن برنامه الهی در زمین صورت گرفت. هیچ گونه گوشهگیری و عزلتی جزگوشهگیری و عزلت با جهانبینی جدید ایمانی وجود نداشت. تنها میبایست با جهانبینی جدید ایمانی گوشهنشینی وکنارهگیری نمود و بس. و با هیچ دسته وگروهی جز باگروه مومن و مسلمان نیامیخت، و پینهای و وصلهای جدای از اسلام بر جامه ایمان ندوخت، بدان هنگامکه اینگروه نوپای مسلمان خـودسازی میکند و دل و درون خود را شکل و جهت ببخشد. تربیت مستمری در میان بود که پیوسته در راستای این جهانبینی اسلام گام برمیداشت و رو بدین جهانبینی اسلامی ویژه و یگانه میرفت. آن جهانبینی اسلامی ویژه و یگانهایکه حقیقت آن و سرشت آن از سائر جهانبینیهای حاکم در سراسر جهان آن روزی به طور عام، و از جهانبینیهای جزیرةالـعرب آن روزی به طور خاص، دور و برکنار بود. ولی مردمانیکه این جهانبینی ممـتاز و جداگانه از همه جهانبینیها در نهادشان پـدید آورده میشد، از واقعیت زندگی و از تلاطم امواج حوادث برکنار و دور نبودند. بلکه در بوته کوره حـوادث روز به روز و بارها و بارهاگداخته و تافته میشدند، وگداختن و تـافتن آنان در یک امری وکاری و در یک خلق و خوئی، بارها و بارها تکرار میگردید، و زیر فشار انگیزههای گوناگون بسیاری و عوامل مختلف زیادی قرار میگرفتند. زیرا خدائیکه این نهادها و درونها را ساخته است میداندکه همه این نهادها و درونها اثر نمیپذیرند و پاسخ نمیدهند و شكل نمیگیرند و بر کیفیتـیکه با همان پسوده نخستین پیداکردهاند پایدار نمیمانند. خدا میدانستکه تهنشستها و رسوبات گذشته، وکششها و جاذبهها سرشتی آرزوها وگرایشها، و صف بشری، و پسودههای واقعیت، و فرمانروائی الفت و عادت، همه اینها چه بسا به بازدارندههای نیرومندی تبدیل شوند و برعوامل تربیت ورهنمود و رهنـمون، بارها و بارها چیرهگردند و غلبهکنند، و برای مقاومت و مبارزه با آنها به تذکر مکرر و یادآوری پیاپی، وگداختن و تـافتن متوالی، نیاز باشد ... رخدادها بدان سانکه در قضا و قدر یزدان ردیف بود، پیاپی رخ میداد، و پندها و اندرزها با آنها پشت سر هم انجام میگرفت، و بارها و بارها در پرتو آنها بیدارباش و هوشیارباش داده میشد، و با رهنمود و رهنمون آنها ارشاد و راهنمائی صورت میگرفت. پيغمبر خدا (ص) با بیداری همیشگی و الهام بینا، از این حوادث و وقائع و مناسبات در هر فرصتیکه دست میداد استفاده میفرمود، و از آنها با حکمت و فرزانگی زیاد خـود در ساخته و پرداختهکردن نهادها و درونها سود میجست. وحی والهـام هم او را تایید میکردند و بر استقامت و پایداریش میافزودند، تا این گروه برگزیده، تحت نظارت وزیر نظرخدا و با توفیق خدا، و با دست مبارک پیغمبر خدا (ص)ساخته و پرداخته گردد. * این سوره حلقهای از زنجیره آن آمادهسازی دور و دراز است. با دیگر سورههائیکه در راستای موضوع آن امدهاند، به پابرجائی جهان ربانی خالصی درنهاد و درون مسلمان میپردازند، جهانیکه محـور آن ایمان به یزدان یگانه است. مسلمانان را سخت بدین محور یگانه میبندد با دستاویز یگانهایکه گسیختن ندارد. دلها و درونهایشان را شفا میدهد وپاکیزه میدارد از هرگونه جانبداری دیگری، جانبداری قومی، یا نژادی، یا زمینی، عشیرهای وقبیلهای، و یا خویشی و نزدیکی ... تا بر جای همگی اینها پیمانی قرار میدهد، و آن پیمان ایمان به خدا، و ایستادن در زیر پرچم خدا، همراه با جملگی حزبالله است. جهانیکه اسلام میخـواهد جهان ربانی انسانی است. ربانی است بدین معنیکه همه اصول و ارکان خود را ازرهنمود و رهنمون و دستورو فرمان خدا برمیگيرد، و با تمام قوای فهم و شعورخود، و با همه اعمال و افعال خود به خدا رو میکند. انسانی است بدین معنی کهشاملهمه نژادهای بشری میشودوهـمگانرادر گستره میدان عقیده قرار میدهد. فاصلههای نژاد و میهن و زبان و حسب و نسب، وسائرچیزهائیکه انسانی را از انسانی جدا میسازد در آن ذوب میگردد. آنچه ميماند و اهمّیت دارد عقیده ایمان است. عقیده ایمان استکه جهان والا و شایان است، و انسان بزرگوار در پیشگاه یزدان ميتواند در آن زندگی بکند، انسانیکه نفخهای ازروح متعلق به خدا در هستی او است. بدون همچون جهانی سدها و مانعهای زیادی بر سر راه خواهد بود. این سدها و مانعها در محیط عربی بودند و هـمیشه در سراسرجهان تا به امروز بودهاند و خواهند بود، سدها و مانعهای تعصب خانواده، تـعصبقبیله و عشیره، تـعصب نژاد، تــعصبزمین، و... سدهاو مانع هـای دیگری از علائق و رغائب درونها، هواها و آرزوهای دلها، حرصها و آزها، نخلها و تنـگچمشـیها، خواستن خوبیها برای خود، خودستائیها و خودبزرگبینیهای شخصی،کجرویها وکژراهه گرائیهای روانی، و انواع و اقسام و اشکال و الوان فراوان دیگری از رازها و رمزهای نهفته درسینهها ... در میان است. بر عهده اسلام بودکه هـمه این چیزها را درگروهی چارهجوئی و چارهسازی بکندکه آنان را برای تحقق بخشیدن و پیادهکردن برنامه خدا در زمین به شکل عـمـلی واقعي آماده و مهیا میکرد. تازه خـود این شکل هم حلقهای در زنحیره چارهجـوئی و چارهسازی طولانی و درازآهنگ بود. برخی از مهاجرانیکه خانه وکاشانه و اموال و فرزندان واهل وعیال خود را به خاطرنجات عقیده رهاکـرده بودند، هنوزنهادها ودرونهایشان به برخی از چیزها و کسانیکه در مکه پـشت سر خودگذاشته بودند و به ترک آنهاگفته بودند، ازقبیل فرزندان و همسران و خویشاوندان، وابستگی و دلبستگی داشتند و بدانان عشق میورزیدند. با وجود همه رنجها واذیت و آزارهائیکه درمیان قر يشیان چشیده بودند، بازهم برخیها آرزو داشتندکاش میان مسلمانان و میان اهالی مكه صلحوسازونیکی ومهربانی صورت میپذیرفت، و این دشمنانگی سخت و دشواریکه ایشان را واداربه جنگ با اهاهی و نزدیکان و خویشاوندانشان میکند، و ارتباطها و پیوندهای میان مسلمانان و آنان را میگسلد، به پایان میآمد. خداوند میخـواست همچون نهادها و درونهائی را صفا ببخشد و پاکیزه دارد، و از همـه این پیوندها و ارتباطها نجات دهد و بپالاید، و چنین نهادها ودرونهائی را یکسره و دربست بهدین وعقیده وبرنامه خود اختصاص دهد. یزدان سبحان مـیدانست چه اندازه فشار واقعیت بر همچون نهادها ودرونهائی سنگینی میکند، وآرزوهای سرشتی و تهنشستهای جاهلیت جملگي چه اندازه تولید دشواری مینماید و تاب و توان تحمّل کردن وشکیبائی نـمودن را ازنهادها ودرونها میگیرد. به ویژه عربها برابرسرشتیکه دارند از همه مردم تعصب بیشتری نسبت بهقبیله و عشیره و خانواده و خاندان خود دارند. یزدان سبحان روز به روز به چارهجوئی و چارهسازی ایشان میپرداخت، و با رخدادها و پیامدهای رخدادها به مداوای خوشایند و مفید برای ایشان اقدام مینبود، وکاری میکردکه چارهجوئی و چارهسازی و مداوای ایشان در صحنه نمایش رخدادها انجامگیرد، و در زمانیکه آهن گرم و تافته است پتکها بر آن فرود آید و بدان آشنا شود. روایتها حادثه معینی را ذکر میکنند و میگویند سرآغاز این سوره در باره آن نازلگردیده است. چه بسا این روایتها در باره سبب نزول مستقیم و بـدون واسطه صحیح باشند. ولیکنگستره نصوص قرآنی همیشه فراتر از رخدادهای مستقیم و بدون واسطه است . در راستای این حادثهگفته شده است: حاطب پسر ابوبلتعه مردی از مهاجران بود. از زمرهکسانی بودکه درجنگ بدر حضورداشتند. اولاد و اموال در مكه داشت. حاطب از قبیله قریش نبود. بلکه همپيمـان با عثمان بود: وقتیکه پیغمبر خدا (ص)خواست مكه را فتحکند، در آن هنگامکه اهالی آنجا پیمان حدیبیه را شکـستند، به مسلمـانان دستور داد برای جنگ با آنان مجهز و آماده شوند. و فرمود: (آللهم عمعلـيهـم خبـرنا) خداوندا خبرما را ازآنان نهان و پوشیده بدار. پیغمبرخدا (ص)دستهای از اصحاب خود را از مقصد و هدف خود آگاهکرد. از جمله آنان حاطب بود. حاطب بیدرنگ نامهای را نوشت و آن را به وسیله زن مشرکیکهگویا از قبیله مزینه بود و به مدینه آمده بود وکمک مـیخواست، به سوی اهالی مکه روانه کرد. خواست ایشان را از تصمیم پیغمبر خدا (ص)آگاهکند و بدیشان بگویدکه پیغمبرخدا (ص)خیال جنگ بـا ایشان را دارد. حاطب اینکار را بدان جهتکرد تا پایگاهـی در پیش قریشیان داشته باشد. یزدان جهان پیغمبرش را از اینکار باخبر فرمود. چراکه دعای او را پذیرفته بود، و قضـا وقدر خدا برآنرفته بودکه مكه فتح شود. پیغمبر (ص)کسانی را برای تـعقيب آن زن فرستاد. نامه را از اوگرفتند. بخاری در بخش مغازی، و مسلم در صحیح خود، بـه نقل ازحصین پسرعبدالرحمن، و او از سعد پسرعبیده، و او از ابوعبدالرحمن سلمی، و وی ازعلی (رض) روایتکردهاندکه فرموده است: «پیغمبر خدا (ص) مرا با ابومرثد و زبیر پسر عوام فرستاد - همه ما سوار بودیم - و فرمود: ( انطلقوا حتى تأتوا روضة خاخ , فإن بها امرأة من المشركين معها كتاب من حاطب بن أبي بلتعة إلى المشركين) «بروید تا به باغ خاخ میرسید. زنی از مشرکان در آن است و نامهای از حاطب پسرابوبلتعه به همراه دارد و آن را برای مشرکان نوشته است». بدان زن رسیدیم. سوار شتری بودکه داشت و به سوی همان جائی میرفتکه پیغمبر خدا (ص)فرموده بود. گفتیم: نامهکجا است؟گفت: نامهای با من نیست. شتر را خواباندیم و نامه را جستکردیم، ولی نامهای پیدا نکردیم.گفتیم: پیغمبر خدا (ص) دروغ نـمیفرماید. کتاب رابیرون میآوری والا تو را لـختوعریان میکنیم. زن وقتیکه دیدکار جدی است، بـه سوی نشیمن خـود خم شدکه با جامهای پوشیده شده بود، و نامه را بیرونآورد. آن نامه را بـه پیش پیغمبر خدا (ص)بردیم، و بدو عرضهکردیم. عمرگفت: ای پیغمبر خدا! حاطب پسر ابوبلتعه به خدا و پیغمبرش و مومنان خیانتکرده است. پس به من اجازه بده تا گردنـش را بزنم! پیغمــبر (ص) فرمود: ) ما حملك على ما صنعت ؟ ( (ای حاطب!) چه چیز تو را بر آن داشته استکه کردهای؟». حاطبگفت: به خدا سوگند من هیچ هدف و نظری ندارم جزاینکه مومن به خدا وییغمبرش (ص)باشم وبس. من خواستمدرنزد آن قوم یار و یاوری داشته باشم. خداوند با دست ان یار و یاور، اهل و عیال و مال و منال مرا بپاید و از ایشان جانبداری و دفاع نماید. هیچ یک از اصحاب تو نیست مگر اینکه در آنجا عشیره و قوم و قبیلهای دارد، و خدا با دست ایشان از اهل و عیال و مال و منالشان دفع بلا میکند و نگاهداریشان مینماید. پیغمبر (ص) فرمود: ( صدق لا تقولوا إلا خيرا ). «او راستگفت. در باره او جز خوبي مگوئید». عمرگفت: او به خدا و پیغمبرش و مومنان خیانتکرده است. اجازه بده تاگردنش را بزنم. پیغمبر (ص) فرمود: ( أليس من أهل بدر ؟). «آیا او از شرکتکنندگان در جنگ بدر نیست؟». آن گاه فرمود: (لعل الله اطلع إلى أهل بدر فقال:اعملوا ما شئتم فقد وجبت لكم الجنة - أو - قد غفرت لكم( (چه بسا خدا به سوی اهل بدر سرککشیده است و فرموده است: هرچه میخواهید بکنید، بهشت را برای شما واجب و مقرر داشتهام - یا فرموده است -شما را بخشیدهام و آمرزیدهام) اشک از چشمان عمر سرازیر شد وگفت: خدا و پیغمبرش بهتر میدانند و آگاهترند ... بخاری در مبحث مغازی افزوده است: خداوند این سوره را نازلکرد: (يا أيها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوي وعدوكم أولياء تلقون إليهم بالمودة). ای مومنان! دشمنان من و دشمنان خویش را به دوستی نگیرید. شما نسبت بدیشان محبت میکنید و مودت میورزید ... . در روایت دیگری آمده استکه فرستادهشدگان، علی و زبیر و مقداد بودند. اندک ایستادنی در برابر این رخداد، و آنچه در باره آن گفته شده است و به جریان درآمده است، ما را - آن میداردکه از «سایههای قرآن» و از تربیت با این قرآن و با رخدادها و رهنمودها و پیروها، دور نگردیم و پا فراتر ننهیم، و از راه پیغمبر خدا (ص)رهبر و مربی بزرگ منحرف نشویم و کژ راهه نرویم ... نخستین چیزیکه انسان در برابر آن میایستد عملکرد حاطب است، حاطب مسلمان و مـهاجر. او از زمره کسانی بودکه پیغمبر خدا (ص)ایشان را از راز حمله آگاهکرد ... در این عملکرد چیزی استکه پرده از کجیها وکجرویهای شگفت انسانها برمیدارد.گاهی این نفس برای لحظههائی دچار ضعف بشری میشود، هرچندکه بهکمال و قوت خود رسیده باشد. هیچکسی و هیچ چیزی هم نمیتواند در این لحظهها نفس انسان را بپاید و از آن مواظبت و مراقبت بنماید مگر یزدان سبحان. تنها یزدان سبحان استکه از نفس انسان در این لحظهها مراقبت و مواظبت مینماید و نفس انسان را بر ضد این لحظهها مدد و یاری میدهد. گذشته از این، انسان بار دیگر در برابر بزرگواری پیغمبر (ص) مـیایستد، بدان هنگامکه شتاب نمیورزد، و بلکه میپرسد: ) ما حملك على ما صنعت ؟ ( (ای حاطب!) چه چیز تو را بر آن داشته استکه کردهای؟». با سعه صدر و مهربانی، در باره این لحظه ضعفکه بر نهاد رفیق صحابی او عارضگردیده است، میپرسد چه چیز تو را بر آن داشته استکهکردهای؟ بدو الهام میگرددکه حاطب راستگفته است. بدین خاطر دست اصحاب را از اوکوتاه میدارد و میفرماید: ) صدق لا تقولوا إلا خيرا ( (او راستگفت. در باره او جز خوبی مگوئید). تا بدین وسیله به حاطبکمک و یاریکند و او را از لغزشیکه داشته است و از اشتباهیکهکرده است به دور دارد. او را در برابر لغزشش از خود نمیراند و نمیگذاردکسی او را از خود براند. در همان حال میبینیمکه عمر (رض) به سبب ایمان قاطع و استواریکه دارد برمیجهد و میگوید: «حاطب به خدا و پیغمبرش و مومنان خیانتکرده است، اجازه بدهگردنش را بزنم.» عمر (رض) به خود لغزش و اشتباه مینگرد و احساس قاطع و ایمان راسخ او به جوش و خروش درمیآید. امّا پیغمبر خدا (ص) به لغزش و اشتباه حاطب از لابلای درک و فهم فراوان ود و آشنا با حقیقت نهاد بشری، مینگرد و از همه جوانب آن را ورانداز میکند، و با مهر و عطوفت بزرگوارانه و الهام شدهای به قضیه نگاه میکندکه شناختکامل آن را ایجاد مینماید و پـدید میآورد. در موقعیت مربی بزرگوار و مهربان و شکیبا میایستد و به هـمه جوانب و شرائط و ظروف مینگرد... آنگاه انسان در برابر واژگان حاطب میایستد، در آن هنگامکه در لحظه ضعف خود است. ولیکن جهانبینی او در باره قضا و قدر الهی و در باره اسباب و علل زمینی، جهانبینی صحیح ایمانی است ... زیرا وقتیکه میگوید: «خواستم در نزد آن قوم یار و یاوری داشته باشم ... خداوند با دست آن یار و یاور، اهل و عیال و مال و منال مرا بپاید و از ایشان جانبداری و دفاع نماید» ... خدا استکه میپاید و جانبداری و دفاع مینماید، و خود این یار و یاور نیستکه میپاید و جانبداری و دفاع مینماید. بلکه این خدا استکه توسط آن یار و یاور میپاید و جانبداری و دفاع مينـماید. این جهانبینی را تقویت میکند بقیه سخنانی که دارد. بدانگاهکه میگوید: «هیچ یک از اصحاب تو نیست مگر اینکه در آنجا عشیره و قوم و قبیلهای دارد، و خدا با دست ایشان از اهل و عیال و مال و منالشان دفع بلا میکند و نگاهداریشان مينماید». خدا در جهانبینی حاطب حاضر و ناظر است، و او استکه میپاید و نگاهداری مینماید نه عشیره و قوم و قبیله. بلکه عشیره و قوم وقبیله ابزاری استکه خدا با آن دفع بلا بکند و پاسداری و دفاع مینماید ... چه بسا احساس الهام شده پـیغمبر خدا (ص) این جهانبینی درست زنده را درگفتار حاطب دیده است و مراعات فرموده است، و این سببي از اسبابگفتار پیغمبر خدا (ص) شده استکه فرموده است: ) صدق لا تقولوا إلا خيرا ( (او راستگفت. در باره او جز خوبی مگوئید). در آخر، انسان در برابر تقدیر خدا در این حادثه ميایستد. اینکه حاطب از زمره اندک مردمانی است که پیغـمبرخدا (ص)راز حمله را بدو میگوید. لحظه ضعف بشری بدو دست مـیدهد، هرچندکه ازگروه اندک برگزیده است. آنگاه قضا و قدر خدا زیـان و ضرر این لحظه را از مسلمانان به دور میدارد. انگار مراد تنهاکشف اینکار و چارهجـوئی آن بوده است و بس. دیگر اینکه مقصـود این بوده استکسانیکه با ایشان راز حمله در میانگذاشته نشده است اعتراضی بر چیزی نداشته باشندکه روی داده است. و به خود ننالند و نگویند: بنگرید! یکی ازکسانیکه رازدارشان دانستند و راز را با ایشان در میان نهادند خیانتکرد. اگر راز را با ما در میان مینهادند ما آن راز را بهکسی نمي گفتیم و آن را فاش نـمیکردیم! چیزی از این قبیل گفتارها به میان نیامد و قضیهای روی نداد. این هم دال بر ادب مسلمانان با رهبرشان است، و بیانگر فروتنی آنان درگمان نیک بردن در باره خودشان است، و گویای اندرزگرفتن و درس عبرت آموختن ایشان از چیزی استکه برای برادرشان رخ داده است ... این حادثه از جهت روایت متواتر است. نزول این آیات در باره آن، یکی از روایتهای بخاری است. ما صحت این روایت را بعید نمیدانیم. وی مضـمون نص قرآنی - همانگونهکهگفتیم - دارای مفهوم فراختر وگستردهتر و رساتر و پرمحتواتر است. یک حـالت روانی را چارهجوئی میکندکه از حادثه حاطب فراتر و مهم است، حادثهای که روایتها به گونه متواتر از مناسبت وقوع آن -برابر شیوه قرآن -سخن میگویند. قرآن به حل مشکل پیوندهای خویشاوندی، و مساله جانبداریهایکوچک، و رفع حرص و آز نهادها و درونها برعادات و رسوم موروثی وتقلیدی میپردازد، تا همچون نهادها و درونهائی را از تنگاهای محلی بیرون بیاورد و آنها را به سوی افق انسانی جهتی رهنمون شود و بالا ببرد. قرآن در این نهادها و درونها شكل تازهای، ارزشهای تازهای، معیارها و مقیاسهـای تازهای، و اندیشه تازهای درباره هستی وزندگیوانسان پدید میآورد،و از وظیفه مومنان در زمین، و از هدف وجود بشری، سخن میراند و رهنمود میدارد. قرآن انگار این نورستههای کوچک تازه دمیده را در کنف حمـایت خدا گرد میآورد،تا خدا آنان را بپرورد، و بدیشان حقیقت وجودشان و هدف از بودنشان را بیاموزد، و در این راستا بدانان آگاهي و بینش بدهد، و چشمانشان را بازکند بر آنچه از دشمنانگیها و نیرنگها و حقهبازیها پیرامونشان را گرفته است و آنان را احاطه کرده است. بدیشان هم اطلاع دهد بلکه آنان مردان او و حزب او هستند، و او میخواهد با دستهای ایشان کاری را به انجام برساند، و به وسیله آنان قضا و قدر خـود را محقق سازد و پیاده گرداند. بدین خاطر آنان با درجه و نشان او درجهدار و نشاندار میشوند و مدال و نشان او را با خود برمیدارند، و با این مدال و آن نشان در میان جملگـی اقوام و همگی مردمان در دنیا و آخرت شناخته میشوند. در این صورت باید در جهان اندیشه و پندار و در جهان روش و رفتار، خالصانه و دربست ازآن خدا شوند، و ولایت و سربرستی او را بپذیرند و از ولایت و سرپـرستی جز او بگسلند، و از هر گونه رابطه و پیوندی جز رابطه و پیوند او ببرند. سراسر این سوره در این جهت و در مسیر این رویکرد است. حتی آیاتیکه در آخر این سوره آمدهاند و بیانگر قوانین شریعت و سازماندهی بوده و از رفتار با زنان مومن مهاجر سخن میرانند، و از بیعت با زنانی صحبت میکنندکه اسلام را میپذیرند و بدان وارد میگردند، و از جدائی انداختن میان زنان مومن و میان شوهرانکافر ایشان، و از جدائی انداختن میان مردان مومن و زنانکافرشان بحث میکنند، همه اینها یک رشته سر و سامان بخشیدنی و نظم و نظام دادنی است که از آن رهنمود و رهنمون همگانی سرچشمه میگیرند. آنگاه این سوره با همان چیزی به پایان میرسدکه سرآغاز این سوره بدان آغازگردیده بود. آن چیز عبارت از نهی ازدوستی و یاری با دشمنان خدا است، آنکسانیکه خدا بر ایشان خشمگرفته است، چه از میان مشرکان و چه از میان یهودیان. تا تعین وسیله جدائی وگسیختن و بـریدن از هرلحاظ حاصل شود از همه خویشاوندیها و پيوستگیها و ارتباطها، و جز رابطه عقیده و جز خویشاوندی و پیوستگی ایمان، در میان نماند. اسلام-قرآن و تفسیر ============ بر گرفته شده از تفسیر فی طلال القرآن اثر سید قطب، مترجم دکتر مصطفی خرم دل.
|