|
تاریخ چاپ : |
2024 Nov 23 |
IslamQT.Com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
هارون علیه السلام |
هارون علیه السلام(ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى وَهَارُونَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآيَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِينَ)[1] (يونس: 75).نسب هارونهارون پسر عمران پسر قاهث بن لاوي بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم است او برادر موسي بود. خداوند او را بعنوان معين و شريك موسي در دعوت مبعوث فرمود. حضرت موسي از خداوند خواست هارون را شريك رسالت و دعوت او قرار دهد. خداوند دعاي او را استجابت فرمود. (وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ)[2] (قصص: 34). خداوند هارون را به وي ارزاني داشت و او را از رحمت خويش نبوت بخشيد.(وَوَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيًّا)[3] (مريم: 53).حيات و دعوت هارونهارون سه سال پيش از موسي به دنيا آمد. خداوند او را همراه برادرش موسي به سوي بني اسرائيل مبعوث فرمود. داراي قلب قوي و زبان فصيح بود. لذا خداوند او را با برادرش به سوي فرعون مبعوث فرمود. تا معين و همكار او در تبليغ دعوت به فرعون جبار باشد.(وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ)[4] (قصص: 34).هرگاه سخني از دعوت موسي آمده همراه با آن دعوت هارون نيز مد نظر است و هر دو با هم به سوي فرعون و هامان و قارون مبعوث گشتند. به سوي بيني اسرائيل مبعوث شدند، اما شأن موسي عظيمتر و منزلتش از هارون برتر بود. موسي از كبار اولي العظم است در حالي كه هارون مانند بقيهي پيغمبران بزرگوار بوده است.خداوند زندگي موسي را از ولادت و نشأت و فرار از مصر و ورود به سرزمين مدين و ازدواج با دختر شيخ مدين و تكلم با خدا در سرزمين طور و تحميل رسالت و ارائه معجزه و ساير حوادث عظيمهي بني اسرائيل توضيح داده است. ما در هنگام بازگويي داستان او فرازهايي از آن را توضيح داديم و در همهي اين حوادث هارون همراه و شريك او بوده است چه در سفر و چه در حضر.وقتي موسي به كوه طور رفت و به قومش وعده داد كه تورات را براي آنها بياورد، هارون را بعنوان خليفهي خويش در ميان بنياسرائيل برگزيد و به او توصيه كرد از آنها نگهداري بعمل آورد، نكند در دينشان گرفتار فتنه شوند. (وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ)[5] (اعراف: 142).زمان غيبت موسي از قومش طبق نص قرآن چهل روز بود، بني اسرائيل در اين مدت گرفتار يك فتنهي بسيار عظيم شدند. زيرا در غيبت وي به پرستش گوساله روي آوردند. گوسالهيي كه سامري از طلا ساخته بود گويا (مشتي از گِل جاي پاي اسب جبرئيل را) زماني كه براي نابودي فرعون فرود آمده بودند، برداشت و آن را روي مجسمه انداخت، صدايي چون صداي گاو از آن برميآمد اين خبيث گمراه، گمان ميبرد اين گاو خداي آنها است. هارون آنها را از اين امر حرام بيم داد، اما توجهي به حرف وي ننمودند و به پرستش گوساله روي آوردند.چون موسي برگشت و وضعيت قوم خويش را چنين ديد، بسيار خشمناك شد و بر برادرش يورش برد. ريش و سر او را گرفت و به سوي خود كشيد، هارون داستان را مفصل براي او توضيح داد.(وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلَا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَلَا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ )[6] (اعراف/150).اين داستان بصورت مفصل در كتب تفسير و تاريخ آمده است. (به آنها مراجعه شود).هارون 122 سال عمر كرد و 11 ماه قبل از برادرش موسي بسوي معبود شتافت و از دنيا رفت، وفاتش در سرزمين تيه (بياباني بيآب و علف) قبل از ورود بنياسرائيل به فلسطين بود. رحمة الله عليه وأسكنه فسيح جنته[7].IslamQT.Comاسلام-قرآن و تفسیر============مرجع: کتاب پیغمبری و پیغمبران در قرآن کریم، تألیف شیخ محمد علی صابونی، مترجم: محمد ملازاده.[1]) سپس بعد از آنان موسي و هارون را برانگيختيم و همراه با آيات و معجزات خود به پيش فرعون و درباريانش فرستاديم ولي تكبر كردند و قوم گناهكاري بودند.[2]) برادرم هارون كه از من زبان بليغتر و فصيحتري دارد با من بفرست تا ياور من بوده و مرا تصديق نمايد چرا كه ميترسم تكذيبم كنند و دروغگويم نامند.[3]) و ما از روي مرحمت خود، برادرش هارون را كه پيغمبر بود، بدو داديم.[4]) برادرم هارون كه از من زبان بليغتر و فصيحتري دارد با من بفرست تا ياور من بوده و مرا تصديق نمايد چرا كه ميترسم تكذيبم كنند و دروغگويم نامند.[5]) موسي به برادر خود هارون گفت: در ميان قوم من جانشين من باش و اصلاحگر بوده و از راه و روش تباهكاران پيروي مكن.[6]) هنگامي كه موسي به پيش قوم خود خشمگين و اندوهناك بازگشت، گفت: پس چه بد جانشيني مرا انجام داديد، آيا فرمان پروردگارتان شتاب ورزيديد؟ موسي الواح را بينداخت و سر برادرش را گرفت و آن را به سوي خود كشيد، (برادرش) گفت: اي پسر مادرم! اين مردمان مرا درمانده و ناتوان كردند و نزديك بود مرا بكشند پس دشمنان را به من شاد مكن و مرا از زمرهي قوم ستم پيشه مدان.[7]) براي تفصيل داستان به تاريخ طبري و ابن كثير مراجعه شود. |