تاریخ چاپ :

2024 Nov 23

IslamQT.Com 

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

قصه سلیمان با بلقیس پاشاه سرزمین سبأ

قصه سلیمان با بلقیس پاشاه سرزمین سبأ

قرآن کریم قصه حضرت سلیمان (علیه السلام) با خانمی که بر مملکت سبأ پادشاهی میکرد را برای ما حکایت کرده است. و این قصهای است بس زیبا و پربار که در آن درسها و معانی بسیار شگرفی نهفته است برای پادشاهان و سردمداران و بزرگان، و در عین حال قصه بیانگر بزرگی و فراخی حکومت حضرت سلیمان (علیه السلام) میباشد که از بیت المقدس تا سرزمینهای بسیار دور یمن را دربر میگرفت. و همه امیران و پادشاهان دست طاعت در مقابل او به کمر نهاده بودند. حضرت سلیمان دستگاه حکومترانی خود را وسیلهای برای دعوت بسوی اسلام قرار داده بود. هیچ پادشاه کافر و یا سردمدار ظالم و حکمران مستبد، و هیچ فرمانروای قدرتمندی را در جهان نیافت مگر اینکه او را به اسلام دعوت نمود. و شمشیر بران او جواب دندان شکنی بود که بر سر هر آنکسی که از فرمان یکتاپرستی او سر باز میزد، فرو میآمد. این چنین بود که ایشان دین خدای عز وجل را به سراسر گیتی رسانید. و جهان را پرتوی ندای توحید دربرگرفت.

گفتيم: لشكريان او طيف گسترده‌اي از انسان و جن و پرندگان بودند. هركس كار مخصوص خود را انجام مي‌داد و نتيجه‌ي آن را به سليمان گزارش مي‌كرد. ابن عباس م گويد: وظيفه‌ي هدهد پيدا كردن آب در مناطق صحرا و خشك بود در بيابانهاي مي‌گشت و اگر آبي در جايي مي‌يافت خبر وجود آن را به سليمان مي‌داد.

يك روز سليمان به سركشي پرندگان پرداخت هدهد را در ميان آنها نيافت. اين غيبت را جرم تلقي كرد و گفت: اگر عذر موجهي براي غيبت خود نياورد او را خواهم كشت يا به شدت عذاب خواهم داد. چون هدهد به نزد او بازگشت از علت غيبتش سؤال كرد. در جواب گفت: در سرزمين يمن شهر سبا پادشاهي وجود دارد كه بلقيس نام دارد او بر اين ملت حكومت راني مي‌كند و عرش عظيمي، مزين به انواع زيورآلات و جواهرات دارد. او و قومش بت‌پرست هستند و بجاي خدا براي خورشيد به سجده و عبادت مي‌روند. هدهد داستان اين مملكت عظيم و اقوام بت پرست را براي سليمان تعريف مي‌كرد.

سليمان از اين خبر متعجب شد و گفت: چگونه امكان دارد در دنيا كساني وجود داشته باشند كه غير خدا را پرستش كنند. خواست هدهد را امتحان كند آيا در خبرش صادق است يا دروغگو؟ نامه‌اي به او داد كه براي ملكه ببرد. هدهد نامه را روي تخت او قرار داد. در نامه از او دعوت بعمل آمده بود خداوند و رسول او را اطاعت كند و راه توبه و تسليم در پيش گيرد و تسليم سلطنت و اقتدار او شود.

ملكه نامه را باز كرد در آن آمده بود: (إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (30) أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ)[1] (نمل: 31-30).

ملكه نخواست خودسرانه و مستبدانه عمل كند و به تنهايي جواب او را بدهد. مردان دولت و اهل مشورت خود را اعم از وزيران و معاونان جمع كرد و آنها از محتواي نامه و خطاب شديد آن باخبر نمود. حماست و غيرت مبتني بر گناه و طغيان در آنها به خروش درآمد و گفتند: (قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ)[2] (نمل: 33).

ملكه عاقل و زيرك بود به چشم فطانت به مسئله نظر افكند و حماستي كه مردان از خود بروز دادند او را فريب نداد و گفت: ورود پادشاهان فاتح به ممالك و اشغال آنها توسط ايشان كار سهل و ساده نيست بلكه باعث خراب و نابودي مملكت مي‌شود بويژه اگر آن را به زور اشغال كنند. + (قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ)[3] (نمل: 34).

ملكه رأي ديگري جهت حل اين بحران ناگهاني بر آنها عرضه كرد و آن اينكه هديه‌اي براي سليمان بسازد و بفرستد كه باعث جلب مودت آنها شود و اين هديه را مرداني دانشمند و عاقل با خود به نزد سليمان ببردند تا ذكاوت و قوت سليمان را امتحان كنند و دريابند. بعد از مشاوره تصميم كردند هر چه زودتر اقدام بورزند.

شيخ عبدالوهاب در كتاب قصص الأنبياء مي‌گويد:

ظاهراً هدف بلقيس از فرستادن هديه براي حضرت سليمان، اطلاع پيدا كردن از احوال پادشاهي بود كه او را تهديد كرده و از او خواسته بود خاضعانه و بدون تردد تسليم فرمان او شود. تا خبر دقيقي از حقيقت و توان پادشاهي او برايش بياورند و اگر توان مقاومت در خود نبينند چه چاره‌اي بينديشد و بر امر خود غالب باشد و خود تصميم بگيرد و اگر فرضاً كاري انجام دهد بعد از انديشه و تحقيق روي عواقب آن به آن اقدام نمايد.

چون نمايندگان ملكه هديه به نزد سليمان آوردند سليمان آن را نپذيرفت و اظهار داشت من نيازي به اموال شما ندارم و ثروتي بيش از آنچه ملكه و يارانش تصور مي‌كنند در اختيار دارد و آنها را تهديد كرد لشكري بر آنها روانه كند كه تواناي مقابله با‌ آن را نداشته باشند و در نهايت آنها را ذليل و خوار از سرزمين شان اخراج كند[4].

قاصدان به نزد ملكه برگشتند و آنچه را ديده بودند برايش بازگو كردند. از عظمت سليمان و فراواني لشكريانش و قوت و توان او خبر دادند و بدو اطلاع دادند كه هديه را از آنها نپذيرفته است و تن به سازش نداده و مصمم بر هجوم بر مملكت است. ملكه چون وضعيت را چنين ديد تصميم گرفت تسليم شود و وسايل سفر خود را جمع‌آوري و تهيه كرد و همراه با جماعتش راهي ديار سليمان شد.

اين آيات را تلاوت كنيم:

(وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ (20) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ (21) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطْتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ (22) إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ (23) وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ (24) أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ (25) اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (26) قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (27) اذْهَبْ بِكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ (28) قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ (29) إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (30) أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (31) قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنْتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ (32) قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ (33) قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ (34) وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (35) فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (36) ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لَا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ)[5] (نمل: 37-20).

زماني كه سليمان دريافت كه ملكه‌ي سبا قصد ديدار او را در مركز پادشاهي و قصر ملكي‌اش دارد دستور داد قصر بزرگي از شيشه بسازند كه آب در زير آن عبور كند و سقفي از شيشه بر آب قرار داد و انواع آبزيان چون ماهي و غيره در آن رها كرد. طوري كه ناظر بر آن در وهله‌ي اول گمان مي‌كرد جويبار عميقي است. سپس سليمان بر تخت پادشاهي خود قرار گرفت و بلقيس بر او وارد شد. چون داخل شد گمان برد كه آبي سر راهش قرار دارد لذا دامن خود را بالا برد و ساقهاي خود را عريان كرد. سليمان خطاب به وي گفت: كوشكي است از شيشه و اين چيز عجيبي بود. چون اهل يمن نمونه‌ي آن را نديده بودند.

سليمان با اين كار خواست چيزي از مظاهر قدرت خود را به او نشان دهد كه از آن مبهوت و متحير گردد و چيزي با چشمان سر ببيند كه هرگز در خواب هم نديده است و آن اين بود كه كسي تخت زيباي پادشاهي بلقيس را در مكان حاضر كند تا روي آن بنشيند. به لشكريان خود دستور داد كه يك نفر توانمند و قوي بياورند كه بتواند عرش بلقيس را حاضر كند. يك عفريت جني حاضر شد و گفت: من مي‌توانم عرش را در مدتي قبل از ظهر نزد او حاضر كند. اما مردي از اهل علم و ايمان مشهور به برخورداري از مقام ولايت گفت: (أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ)[6] (نمل: 40). يعني در يك چشم بر هم زدن او را نزد تو حاضر خواهم نمود و ناگهان عرش و بارگاه او را در محل حاضر كرد. مفسران گويند: اين مرد آصف بن برخيا پسرخاله‌ي سليمان بوده است او اهل صلاح و ولايت بود و اين عمل از جمله‌ي كرامات وي به حساب مي‌آمد و كرامات اولياء ثابت و محقق است. هيچ احدي جز مكابر (غرور ورز) آن را انكار نمي‌كند. صاحب كتاب «الجوهرة» مي‌گويد:

واثبتن الأولياء الكرامة              ومن نفاها فانبذن كلامه

كرامت را براي اولياء اثبات كن و سخن هر كس را كه (كرامت انكار كند) دور بيانداز و قبول مكن.

 بعضي از مفسرين گفته‌اند: آن كس كه عرش را آورد خود سليمان بود و اين كار را به عنوان معجزه‌ي سليمان تلقي مي‌كنند. اما سهيلي و ابن كثير اين سخن را مردود دانسته و گفته‌اند: اين سخن جداً غيرممكن غريب است چون سياق كلام اين معني را تاييد نمي‌كند.

سليمان دستور داد بعضي از علايم و نشانه‌هاي عرش او را تغيير دهند تا مقدار استعداد و ذكاوت او را بدين وسيله امتحان كند، چون آمد با يك پديده‌ي عجيب روبرو گرديد. عرش و بارگاهش بر او عرضه گرديد و خطاب به او گفته شد: آيا عرش و بارگاه شما اين چنين است؟ گفت: مثل اينكه آن است و اين نشان از استعداد سرشار او بود. زيرا بعيد مي‌دانست كه عرش او را در آنجا حاضر كرده باشند. در حالي كه آن را در يمن بر جاي گذاشته بود و اصلاً در اين باور نبود كه كسي از چنين قدرتي برخوردار باشد و اين اعمال را انجام دهد. وقتي اين دلايل خيره‌كننده و خوارق عجيبه را مشاهده كرد، تسليم شدن خود را آشكار ساخت و از عقايد گمراه كه خود و قومش بر آن بود ابراز برائت نمود و گفت: (قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ)[7] (نمل: 44).

در تتمه داستان اين آيات را تلاوت كن:

(قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (38) قَالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (39) قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (40) قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ (41) فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ (42) وَصَدَّهَا مَا كَانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِنْ قَوْمٍ كَافِرِينَ (43) قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ)[8] (نمل: 44-38)

IslamQT.Com 

 اسلام-قرآن و تفسیر

============

مرجع: کتاب پیغمبری و  پیغمبران در قرآن کریم، تألیف شیخ محمد علی صابونی، مترجم: محمد ملازاده.

 



[1]) اين نامه از سوي سليمان آمده است و (سرآغاز) آن چنين است: بنام خداوند بخشنده‌ي مهربان. براي اين (نامه را فرستادم) تا برتري جويي در برابر من نكني و تسليم شده بسوي من آييد.

[2]) گفتند: ما از هر لحاظ قدرت و قوت داريم و در جنگ تند و سرسخت مي‌باشيم فرمان فرمان توست بنگر كه چه فرمان مي‌دهي.

[3]) پادشاهان هنگامي كه وارد منطقه‌ي آبادي شوند آن را به تباهي و ويراني مي‌كشانند و عزيزان اهل آنجا را خوار و پست مي‌گردانند اصلا پيوسته شاهان چنين مي‌كنند.

[4]) قصص الأنبياء للنجار ص 334.

[5]) سليمان از لشكر پرندگان سان ددي و جوياي حال آنها شد و گفت: چرا شانه به سر را نمي‌بينم يا اينكه از جمله غائبان است* حتما او را عذاب و كيفر سختي خواهم داد و يا او را سر مي‌برم و يا اينكه براي من دليل روشني اظهار كند* چندان طول نكشيد كه (هدهد برگشت و) گفت: من بر چيزي آگاهي يافته‌ام كه تو بر آن آگاهي نداري من براي تو از سرزمين سبا يك خبر قطعي و مورد اعتماد آورده‌ام* من ديدم كه زني بر آنان حكومت مي‌كند و همه چيز بدو داده شده است و تخت بزرگي دارد من او و قوم او را ديدم كه بجاي خدا براي خورشيد سجده مي‌برند و اهريمن اعمالشان را در نزد آنان آراسته است و ايشان را از راه (راست) بدر برده است و آنان راهياب نمي‌گردند (آنان را از راه بدر برده) تا اينكه براي خداوند سجده نبرند كه نهاني‌هاي آسمان‌ها و زمين را بيرون مي‌دهد و مي‌داند آنچه را پنهان مي‌داريد و آنچه را آشكار مي‌سازيد. خداوند است كه معبود [راستينى‏] جز او نيست، كه پروردگار عرش بزرگ است. [سليمان‏] گفت: خواهيم ديد كه آيا راست گفته‏اى يا از دروغگويانى. اين نامه‏ام را ببر و آن را به سوى آنان بينداز، سپس از آنان روى بگردان آن گاه بنگر چه [پاسخى‏] باز مى‏دهند. [بلقيس‏] گفت: اى بزرگان، به راستى به سوى من نامه‏اى گرانقدر انداخته شده است. آن [نامه‏] از سليمان است و آن به نام خداوند بخشاينده مهربان است. [با اين متن‏] كه: بر من سركشى مكنيد و فرمانبردار به نزد من آييد. گفت: اى بزرگان، در كارم به من نظر دهيد. من هيچ كارى را به سرانجام نمى‏رسانم مگر تا هنگامى كه شما در نزد من حاضر شويد.

گفتند: ما توانمند و سخت جنگاوريم و [اختيار] كار با توست. پس بنگر چه فرمان مى دهى.

[او] گفت: بى گمان چون پادشاهان به شهرى در آيند آن را ويران سازند و عزيزترين مردمانش را خوارترين مى‏گردانند و اين گونه عمل مى‏كنند. و به راستى من هديه‏اى به آنان خواهم فرستاد، آن گاه مى‏نگرم فرستادگان چه [پاسخى‏] باز مى‏آورند. پس چون [فرستاده‏] به نزد سليمان آمد، [سليمان به او] گفت: آيا مرا به مالى مدد مى‏رسانيد؟ بدانيد كه آنچه خداوند به من بخشيده است از آنچه به شما داده بهتر است. آرى [مى‏بينم‏] شما به هديه‏تان شادمان مى‏گرديد.

به نزد آنان باز گرد، آن گاه [براى مقابله‏] با آنان سپاهيانى خواهيم آورد كه آنان توان مقابله با آن را ندارند و بى گمان آنان را رسوا [و زبون‏] و خوار از آنجا بيرون خواهيم راند.

[6]) من تخت (بلقيس) را پيش از آنكه چشم بر هم زني نزد تو خواهم آورد.

[7]) پروردگارا من بر نفس خويش ستم ورزيدم و همراه با سليمان ايمان آوردم و تسليم پروردگار جهانيان شدم.

[8]) (سليمان خطاب به حاضران) گفت: اي بزرگان كداميك از شما مي‌تواند تخت او را پيش من حاضر كند قبل از آنكه آنان نزد من بيايند و تسليم شوند؟ عفريتي از جنيان گفت: من آن را براي تو حاضر مي‌كنيم پيش از اينكه تو از جاي برخيزي، من بر آن توانا و امين هستم. كسي كه علم و دانشي از كتاب داشت گفت: من تخت (بلقيس) را پيش از آنكه چشم بر هم بزني نزد تو خواهم آورد هنگامي كه سليمان تخت را پيش خود آماده ديد گفت: اين از فضل و لطف پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا شكر او را بجاي مي‌آورم يا ناسپاسي مي‌‌كنيم هر كس كه سپاسگزاري كند تنها به سود خوش سپاسگزاري كرده است و هر كس كه ناسپاسي كند پروردگار من بي‌نياز و صاحب كرم است* (سليمان) گفت: تخت او را ناشناخته كنيد تا ببينيم متوجه مي‌شود كه جزو كساني خواهد بود كه پي نمي‌برد* هنگامي كه او بدانجا رسيد گفته شد: آيا تخت تو اينگونه نيست گفت: انگار اين همان است ما پيش از اين (معجزه) هم آگاهي يافته و از زمره‌ي تسليم شدگان بوده‌ايم* و معبودهايي كه بجز خدا مي‌پرستيد او را بازداشته تو را و هم از زمره قوم كافر (خود) بوده (بعد از مشاهده خود) بدو گفته شد: داخل كاخ شو! هنگامي كه (صفحه شيشه‌اي) آن را ديد گمان برد كه آب عميقي است ساق پاهاي خود را برهنه كرد (سليمان بدو) گفت: قصر از بلور صاف ساخته شده است (بلقيس) گفت: من به خود ستم كرده‌ام و با سليمان خويشتن را تسليم پروردگار جهانيان مي‌دارم.