|
تاریخ چاپ : |
2024 Nov 21 |
IslamQT.Com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
داستان یوسف صدیق علیه السلام (5) از آمدن برادران به مصر تا دستگیری بنیامین |
داستان یوسف صدیق علیه السلام (5) از آمدن برادران به مصر تا دستگیری بنیامین ﴿وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنكِرُون و برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند [او] آنان را شناخت ولى آنان او را نشناختند (58) ، ولَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَلا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنزِلِينَ و چون آنان را به خوار و بارشان مجهز كرد گفت برادر پدرى خود را نزد من آوريد مگر نمىبينيد كه من پيمانه را تمام مىدهم و من بهترين ميزبانانم (59) ، فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِندِي وَلا تَقْرَبُونِ پس اگر او را نزد من نياورديد براى شما نزد من پيمانهاى نيست و به من نزديك نشويد (60) ، قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ گفتند او را با نيرنگ از پدرش خواهيم خواست و محققا اين كار را خواهيم كرد (61) ، وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ و [يوسف] به غلامان خود گفتسرمايههاى آنان را در بارهايشان بگذاريد شايد وقتى به سوى خانواده خود برمىگردند آن را بازيابند اميد كه آنان بازگردند (62) ﴾. الله تعالی در این آیه از رسیدن برادران یوسف عليه السلام به سرزمین مصر برای به دست آوردن غذا ، بعد از فرا رسیدن خشک سالی که مردم تمام کشور ها را فرا گرفته بود، خبر می دهند. اهل کتاب چنین می گویند: برادران یوسف وقتی که او را دیدند، برایش سجده کردند، او آنان را شناخت امّا نمی خواست که آنان او را بشناسند، پس با تندی با آنان سخن گفت و فرمود: شما جاسوس هستید آمده اید تا خوبی های سرزمینمان را از ما بگیرید . آنان گفتند: پناه بر خدا! ما فقط به علت گرسنگی و تنگدستی که دچار آن شده ایم ، آمده ایم تا برای خانواده های خود غذایی به دست آریم . ما فرزندان یک پدر از اهل کنعانیم ، که دوازده پسر هستیم که یکی از ما از دست رفته و برادرکوچکمان، نزد پدرمان است. یوسف گفت: من باید حقیقت را در مورد شما دریابم. همچنین اهل کتاب معتقدند که: آنحضرت سه روز آنان را زندانی کرد سپس ایشان را از زندان بیرون آورد و برادرش شمعون را نزد خود گرو نگاه داشت تا دیگر برادران ، برادر کوچکش(بنیامین) را بیاورند. که قسمتی از این گفته ها جای بحث دارد. الله تعالی می فرماید: ﴿وَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ﴾ : هنگامی که طبق معمول ، مانند هر انسانی به آنها نیز تنها بار یک شتر ( ونه بیشتر) آذوقه داد، ﴿قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ﴾ (گفت برادر پدرى خود را نزد من آوريد) چون قبلاً در مورد اوضاع و تعدادشان از آنان سوال کرده بود. و آنا گفته بودند که : ما دوازده مرد هستیم ، که یکی از ما از دست رفته و برادر او پیش پدرمان مانده است. فرمود: سال آینده وقتی آمدید، او( برادر تان) را نیز پیش من بیاورید. (مگر نمىبينيد كه من پيمانه را تمام مىدهم و من بهترين ميزبانانم) ﴿أَلا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنزِلِينَ﴾ : من به شما نیکی کرده و گرامیتان داشته ام ، سپس آنان را تشویق نمود که او را نزدش بیاورند، و آنان را از نیاوردن آن فرزند ترساند. ﴿فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِندِي وَلا تَقْرَبُونِ﴾( پس اگر او را نزد من نياورديد براى شما نزد من پيمانهاى نيست و به من نزديك نشويد) در این صورت هیچ آذوقه ای به شما نخواهم داد، و نباید نزد من آیید، بر عکس آنچه معمولاً قبل از هر چیز انجام می دهم. بدین ترتیب با ترغیب و تهدید آنان سعی کرد که او را با خود بیاورند، آنان گفتند: ﴿قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ﴾ : نهایت سعی خود را در آوردن او به اینجا به کار خواهیم گرفت، ﴿وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ﴾ و ما قدرت انجام این کار را داریم. سپس به غلامان خود دستور داد که کالای آنان را که برای بهای آذوقه آورده بودند، در بارو بنه یشان نهند، طوری که خودشان از این موضوع بویی نبرند و متوجه نشوند ﴿لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾( گفتسرمايههاى آنان را در بارهايشان بگذاريد شايد وقتى به سوى خانواده خود برمىگردند آن را بازيابند اميد كه آنان بازگردند) : بعضی فرموده اند: یوسف علیه السلام می خواسته وقتی به کشورشان رسیدند، آن کالاها را بازگردانند و به خاطر آن بر گردند، بعضی گفته اند: از این می ترسید که آنان (برادرانش ) برای بار دوم چیزی برای خرید نداشته باشند وبه همین دلیل، بر نگردند بعضی دیگر گفته اند: او گرفتن عوض و بها را در ازای آذوقه ناپسند می دانست. مفسران در مورد اینکه کالای آنان چه بوده اختلاف دارند و اقوالی بیان فرموده اند که خواهد آمد. اهل کتاب گفته اند : کالای آنها کیسه هایی از سکه های نقره بوده است. و این بیشتر به واقعیت شبیه است. والله اعلم ﴿فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِيهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ پس چون به سوى پدر خود بازگشتند گفتند اى پدر پيمانه از ما منع شد برادرمان را با ما بفرست تا پيمانه بگيريم و ما نگهبان او خواهيم بود (63) ، قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلا كَمَا أَمِنتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ [يعقوب] گفت آيا همان گونه كه شما را پيش از اين بر برادرش امين گردانيدم بر او امين سازم پس خدا بهترين نگهبان است و اوست مهربانترين مهربانان (64) ، وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذَلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ :و هنگامى كه بارهاى خود را گشودند دريافتند كه سرمايهشان بدانها بازگردانيده شده است گفتند اى پدر [ديگر] چه مىخواهيم اين سرمايه ماست كه به ما بازگردانيده شده است قوت خانواده خود را فراهم و برادرمان را نگهبانى مىكنيم و [با بردن او] يك بار شتر مىافزاييم و اين [پيمانه اضافى نزد عزيز] پيمانهاى ناچيز است (65) ، قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِي مَوْثِقاً مِنْ اللَّهِ لَتَأْتُونَنِي بِهِ إِلا أَنْ يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ : گفت هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا با من با نام خدا پيمان استوارى ببنديد كه حتما او را نزد من باز آوريد مگر آنكه گرفتار [حادثهاى] شويد پس چون پيمان خود را با او استوار كردند [يعقوب] گفتخدا بر آنچه مىگوييم وكيل است (66) ، وَقَالَ يَا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنكُمْ مِنْ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِنْ الْحُكْمُ إِلا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلْ الْمُتَوَكِّلُونَ و گفت اى پسران من [همه] از يك دروازه [به شهر] در نياييد بلكه از دروازههاى مختلف وارد شويد و من [با اين سفارش] چيزى از [قضاى] خدا را از شما دور نمىتوانم داشت فرمان جز براى خدا نيست بر او توكل كردم و توكلكنندگان بايد بر او توكل كنند (67) ، وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مَا كَانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنْ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِلا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ و چون همان گونه كه پدرانشان به آنان فرمان داده بود وارد شدند [اين كار] چيزى را در برابر خدا از آنان برطرف نمىكرد جز اينكه يعقوب نيازى را كه در دلش بود برآورد و بىگمان او از [بركت] آنچه بدو آموخته بوديم داراى دانشى [فراوان] بود ولى بيشتر مردم نمىدانند (68) ﴾. در آیه های فوق الله تعالی سرگذشت آنان را بعد از برگشتن خدمت پدر بیان می فرماید که گفتند: ﴿مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ﴾ بعد از امسال دیگر به ما چیزی نخواهند داد مگر اینکه برادرمان را با ما بفرستید. (و هنگامى كه بارهاى خود را گشودند دريافتند كه سرمايهشان بدانها بازگردانيده شده است گفتند اى پدر [ديگر] چه مىخواهيم اين سرمايه ماست كه به ما بازگردانيده شده است قوت خانواده خود را فراهم و برادرمان را نگهبانى مىكنيم و [با بردن او] يك بار شتر مىافزاييم و اين [پيمانه اضافى نزد عزيز] پيمانهاى ناچيز است)﴿وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي﴾ گفتند پدر جان چه بخواهیم در حالی که پول ما به ما باز گردانده شده،﴿وَنَمِيرُ أَهْلَنَا﴾ به خانواده ی خود آذوقه می دهیم و هرچه امسال لازم دارند برایشان می آوریم برادرمان را هم نگاه داشته و به وسیله ی او یک بار شتر بیشتر آذوقه خواهیم گرفت:﴿وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ﴾ الله تعالی می فرماید: : ﴿ذَلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ﴾ این مقدار آذوقه در مقابل رفتن فرزند یعقوب علیه السلام چیز بسیار اندکی است. یعقوب علیه السلام فرزندش بنیامین را از هر چیزی با ارزشتر می دانست، زیرا بوی برادرش یوسف را از او استشمام می کرد و با وجود او به جای یوسف روحش تسلی و آرامش می یافت. از این رو فرمود: ﴿قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِي مَوْثِقاً مِنْ اللَّهِ لَتَأْتُونَنِي بِهِ إِلا أَنْ يُحَاطَ بِكُمْ﴾ هرگز او را با شما نخواهم فرستاد مگر اینکه سوگند سختی به الله بخورید و پیمان دهید که او را به من باز خواهید گرداند مگر کاری پیش آید که از توان همه ی شما بیرون باشد،( پس چون پيمان خود را با او استوار كردند [يعقوب] گفتخدا بر آنچه مىگوييم وكيل است)﴿فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ﴾. :پیمان ها را محکم فرمود، و از آنان عهد گرفت، و درمورد فرزندش نهایت احتیاط را به کار گرفت، امّا هرگز هشدار و احتیاط نمی تواند جلوی تقدیر الهی را بگیرد، و اگر شدت نیاز او و قومش برای آذوقه نبود فرزند دلبندش را برای آذوقه نمی فرستاد، امّا تقدیر الله تعالی نیز از روی حکمت و احکام است و پروردگار متعال هر آنچه بخواهد مقدر می کند و اختیار می فرماید زیرا او دانای با حکمت است. سپس به آنان دستور فرمود که از یک در وارد شهر نشوند بلکه از چند در وارد شوند. گفته اند: به این دلیل این را فرمود که مبادا کسی آنان را چشم زند زیرا فرزندانش،بسیار زیبا و خوش منظر بودند.(این گفته،فرموده ی ابن عباس و ومُحَمْد بن كعب وقتادة وسُّدِّي وضحاك است) بعضی نیز فرموده اند: یعقوب علیه السلام می خواست که متفرق باشند تا شاید خبری یا اثری از یوسف بگیرند ابراهیم نخعی می گوید: قول اول راجح تر است. به همین دلیل، آن حضرت علیه السلام فرمود: ﴿وَمَا أُغْنِي عَنكُمْ مِنْ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ﴾( من [با اين سفارش] چيزى از [قضاى] خدا را از شما دور نمىتوانم داشت). باز الله تعالی می فرمایند: ﴿وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مَا كَانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنْ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِلا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ﴾( چون همان گونه كه پدرانشان به آنان فرمان داده بود وارد شدند [اين كار] چيزى را در برابر خدا از آنان برطرف نمىكرد جز اينكه يعقوب نيازى را كه در دلش بود برآورد و بىگمان او از [بركت] آنچه بدو آموخته بوديم داراى دانشى [فراوان] بود ولى بيشتر مردم نمىدانند) به عقیده ی اهل کتاب : یعقوب علیه السلام با فرزندانش هدیه ای را شامل پسته،بادام، صنوبر،بنه و عسل برای عزیز مصر فرستاد، که ابتدا پول و سپس عوضش را از عزیز مصر گرفتند. ﴿وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ و هنگامى كه بر يوسف وارد شدند برادرش [بنيامين] را نزد خود جاى داد [و] گفت من برادر تو هستم بنابراين از آنچه [برادران] مىكردند غمگين مباش (69) ، فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ پس هنگامى كه آنان را به خوار و بارشان مجهز كرد آبخورى را در بار برادرش نهاد سپس [به دستور او] ندا كنندهاى بانگ صدا زد، اى كاروانيان قطعا شما دزد هستيد (70) ، قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ مَاذَا تَفْقِدُونَ [برادران] در حالى كه به آنان روى كردند گفتند چه گم كردهايد (71) ، قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَنْ جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ : گفتند جام شاه را گم كردهايم و براى هر كس كه آن را بياورد يك بار شتر خواهد بود و [متصدى گفت] من ضامن آنم (72)، قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ : گفتند به خدا سوگند شما خوب مىدانيد كه ما نيامدهايم در اين سرزمين فساد كنيم و ما دزد نبودهايم (73)، قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِنْ كُنتُمْ كَاذِبِينَ : گفتند پس اگر دروغ بگوييد كيفرش چيست (74) ، قَالُوا جَزَاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ گفتند: كيفرش [همان] كسى است كه [جام] در بار او پيدا شود، پس كيفرش خود اوست ما ستمكاران را اين گونه كيفر مىدهيم (75)، فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِيهِ كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ پس [يوسف] به [بازرسى] بارهاى آنان پيش از بار برادرش پرداخت آنگاه آن را از بار برادرش [بنيامين] در آورد اين گونه به يوسف شيوه آموختيم [چرا كه] او در آيين پادشاه نمىتوانست برادرش را بازداشت كند مگر اينكه خدا بخواهد [و چنين راهى بدو بنمايد] درجات كسانى را كه بخواهيم بالا مىبريم و فوق هر صاحب دانشى دانشورى است (76)، قَالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكَاناً وَالله أعلم بِمَا تَصِفُونَ گفتند اگر او دزدى كرده پيش از اين [نيز] برادرش دزدى كرده است، يوسف اين [سخن] را در دل خود پنهان داشت و آن را برايشان آشكار نكرد [ولى] گفت: موقعيتشما بدتر [از او]ست و خدا به آنچه وصف مىكنيد داناتر است (77) قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنْ الْمُحْسِنِينَ گفتند اى عزيز او پدرى پير سالخورده دارد بنابراين يكى از ما را به جاى او بگير كه ما تو را از نيكوكاران مىبينيم (78)، قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظَالِمُونَ گفت پناه به خدا كه جز آن كس را كه كالاى خود را نزد وى يافتهايم بازداشت كنيم زيرا در آن صورت قطعا ستمكار خواهيم بود (79)﴾. الله تعالی چگونگی وارد شدن برادران یوسف به همراه برادرش بنیامین را به بارگاه او و فراخواندن بنیامین به نزد خود را بیان می کند هنگامی که عزیز مصر به بنیامین می گوید: که او همان برادرش یوسف است و به او امر می کند که این حقیقت را فعلاً به برادران دیگر نگوید، سپس به خاطر بدرفتاری که برادران با او کرده بودند، وی را تسلی و دلداری داد. سپس بر نگه داشتن او پیش خود اصرار ورزید و تنها او را از بین آنان نزد خود نگاه داشت، سپس به غلامان خود دستور داد که لیوانها آبخوری او که برای پیمانه کردن آذوقه و خوراک مردم نیز به کار می برد، را بدون اطلاع در داخل وسایل بنیامین بگذارند. بعد دستور داد به آنان خبر دهند که: شما پیمانه های پادشاه را دزدیده اید، و به آنان وعده داد که هر کس آن پیمانه ها را پیدا کند، بار یک شتر گندم جایزه خواهد داشت، سپس درستی جارچی این گفته پادشاه را برایشان ضمانت نمود، برادران به کسی که آنان را متهم به دزدی کرده بود با تندی روبرو شدند و گفتند: (به خدا قسم شما می دانید که ما برای فساد و تبهکاری به این سرزمین نیامده و دزد نیستیم.)﴿قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ﴾ شما خوب می دانید که بر خلاف ادعایتان دزد نیستیم. دار و دسته ی عزیز گفتند: ﴿قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِنْ كُنتُمْ كَاذِبِينَ، قَالُوا جَزَاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ﴾. حال، اگر ادعای ما درست باشد، کیفر کسی که مرتکب این ار خلاف شده، چیست؟ برادران گفتند: این است که گم شده ی شما در بار هر کس پیدا شود، هم او باید گروگان عزیز گردد. در شریعت آنان دزد را به صاحب کالای دزدیده شده تحویل داده و به عنوان گرو نزد او می گذاشتند. به همین دلیل گفتند : ﴿كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ﴾(ما دزدان گناهکار را این چنین مجازات می کنیم.) الله فرموده: ﴿فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِيهِ﴾ : (قبل از وسایل برادرش(بنیامین) شروع به گشتن وسایل دیگر برادران نمود)، زیرا این کار حکیمانه تر و از اتهام دورتر است. سپس خداوند می فرماید: ﴿كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ﴾ (ما اینچنین راهها را به یوسف نشان دادیم، زیرا طبق قانون پادشاه مصر، او نمی توانست برادرش را نزد خود نگاه دارد) یعنی اگر برادران خود چگونگی شریعت خود را بیان نمی کردند که(كيفرش [همان] كسى است كه [جام] در بار او پيدا شود پس كيفرش خود اوست)﴿مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ﴾ سیدنا یوسف علیه السلام نمی توانست این کار را انجام دهد ،﴾.( [چرا كه] او در آيين پادشاه نمىتوانست برادرش را بازداشت كند مگر اينكه خدا بخواهد [و چنين راهى بدو بنمايد] درجات كسانى را كه بخواهيم بالا مىبريم و فوق هر صاحب دانشى دانشورى است) ﴿إِلا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ) چون یوسف از آنان داناتر بود، و نظری دقیق تر داشت، و از عزم و ارداه ای قویتر برخوردار بود و کارهایی را به امر خدا انجام داد که در آنها مصلحت هایی بس عظیم نهفته بود، از جمله این حکمت ها ، آمدن پدر و اقوامش نزد او بود. وقتی دیدند که لیوانهای پادشاه را از داخل بار و بنه ی بنیامین در آوردند با ناراحتی گفتند: ﴿قَالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ﴾ (این هم مانند برادر دیگرش(یوسف) دزدی می کند،{ این کارش تعجبی ندارد}) بعضی گفته اند که: یوسف علیه السلام بت پدربزرگ مادریش را دزدیده و قایم کرده بود. و بعضی فرموده اند: در دوران کودکی یوسف، عمه اش که سرپرستی او را به عهده داشت، کمربند حضرت اسحاق را در بین لباس او دوخته بود امّا یوسف از آن خبر نداشت، و عمه اش یوسف را بسیار دوست داشت و می خواست همیشه تحت مراقبت خودش بماند ومی خواست آن کمربند همیشه نزد او باشد، بعدها آن کمربند را از بین لباس یوسف علیه السلام در آوردند. {و فکر کردند که او آن را دزدیده است. } بعضی دیگر می گویند که سیدنا یوسف غذا و خوراکی را از خانه بر می داشت و به فقرا می داد. به این دلیل بوده که برادرانش گفتند: که برادر (بنیامین) {یعنی یوسف} هم قبلاً دزدی کرده است:﴿قَالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْل) (فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ﴾( يوسف اين [سخن] را در دل خود پنهان داشت و آن را برايشان آشكار نكرد [ولى]) با خود فرمود (موقعيت شما بدتر [از او]ست) ﴿أَنْتُمْ شَرٌّ مَكَاناً وَالله أعلم بِمَا تَصِفُونَ﴾ این جواب را به خاطر حلم و کرم و گذشت و عفو و متانتی که داشت در دل خود به ایشان داد نه به طور آشکارا. برادران این بار از راه التماس و نرمی وارد شدند و با عزیز با ملاطفت سخن گفتند: : ﴿يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنْ الْمُحْسِنِينَ، قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظَالِمُونَ﴾ {جناب عزیز مصر! پدر این پسر، مردی مسن و سالخورده است، شما یکی از ما را به جای او گروگان بگیر زیرا ما فکر می کنیم که شما انسان نیکوکار و خوبی هستید، گفت : پناه بر خدا از اینکه جز کسی را که پیمانه خود را در وسایل او یافته ایم نزد خود نگاه داریم، زیرا در این صروت ما ظالم خواهیم بود(این کاری که شما می گویید ظلم خواهد بود)} یعنی آزاد کردن متهم و گرفتن یک انسان بی گناه ظلم است، ما نیز این کار را نخواهیم کرد و بر انجام آن راضی نخواهیم بود، ما تنها کسی را بازداشت می کنیم که وسایل ما نزد او پیدا شده است. اهل کتاب چنین روایت کرده اند: که یوسف علیه السلام در همان وقت خود را به آنان معرفی فرموده که البته این یکی از اشتباهات آنان است که داستان را به خوبی (از متون اصلی) نفهمیده اند. ﴿فَلَمَّا اسْتَيْئَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيّاً قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنْ اللَّهِ وَمِنْ قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ :پس چون از او نوميد شدند رازگويان كنار كشيدند بزرگشان گفت: مگر نمىدانيد كه پدرتان با نام خدا پيمانى استوار از شما گرفته است و قبلا [هم] در باره يوسف تقصير كرديد هرگز از اين سرزمين نمىروم تا پدرم به من اجازه دهد يا خدا در حق من داورى كند و او بهترين داوران است (80)، ارْجِعُوا إِلَى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ : پيش پدرتان بازگرديد و بگوييد اى پدر پسرت دزدى كرده و ما جز آنچه مىدانيم گواهى نمىدهيم و ما نگهبان غيب نبوديم (81)، وَاسْأَلْ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ : و از [مردم] شهرى كه در آن بوديم و كاروانى كه در ميان آن آمديم جويا شو و ما قطعا راست مىگوييم (82)، قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ : يعقوب] گفت [چنين نيست] بلكه نفس شما امرى [نادرست] را براى شما آراسته است پس [صبر من] صبرى نيكوست اميد كه خدا همه آنان را به سوى من [باز] آورد كه او داناى حكيم است (83)، وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ : و از آنان روى گردانيد و گفت اى دريغ بر يوسف و در حالى كه اندوه خود را فرو مىخورد چشمانش از اندوه سپيد شد (84)، قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنْ الْهَالِكِينَ : پسران او] گفتند به خدا سوگند كه پيوسته يوسف را ياد مىكنى تا بيمار شوى يا هلاك گردى (85) قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنْ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ ،: گفت من شكايت غم و اندوه خود را تنها پيش خدا مىبرم و از [عنايت] خدا چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد (86)، يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلا تَيْئَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْئَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الكَافِرُونَ: اى پسران من برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمتخدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه كافران كسى از رحمتخدا نوميد نمىشود (87)﴾. خداوند متعال به نقل از آنها می فرماید: بعد از اینکه از بازگرداندن بنیامین و گرفتن او از عزیز مصر (یوسف) نا امید شدند، با هم شروع به پچ پچ کردن نمودند برادر بزرگشان روبیل گفت: ﴿أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنْ اللَّهِ﴾(مگر نمی دانید که پدرتان از ما عهد و سوگند گرفته است) که او را باز آورید مگر اینکه مشکلی مافوق توان شما پیش آید؟ شما خلاف عهد و پیمان خود عمل کرده اید، و همانگونه که در مورد یوسف دچار گناه و کوتاهی شده اید در مورد بنیامین هم ظلم کردید، و من دیگر رو ندارم که به چشمان پدرمان نگاه کنم. پس، از این سرزمین تکان نخواهم خورد و همین جا خواهم ماند ، تا اینکه پدرم به من دستور برگشتن دهد یا خداوند امر دیگری مقدر فرماید که بتوانم برادرم را به او باز گردانم: ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ ﴾ سپس گفت: ﴿ارْجِعُوا إِلَى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ﴾ : پیش پدر خود بازگردید و به او بگویید فرزندت دزدی کرده، و آنچه را که به ظاهر و با چشمان خود مشاهده کردید برایش بازگویید. و بگویید ما جز آنچه دیده ایم نمی گوییم و برای اطمینان بیشتر می توانید از اهل مصر و کاروانیانی که با ما بودند سوال فرمایید:﴿وَمَا شَهِدْنَا إِلا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ، وَاسْأَلْ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ ﴾ یعنی آنچه ما به شما گفته ایم، چیزی است که در بین تمام مصریان مشهور گشته و همه ی کاروانیانی که با ما بودند، نیز آن را می دانند و ما راست می گوییم. یعقوب علیه السلام در جوابشان فرمود: آن گونه که شما می گویید نیست و او دزد نبوده از چنین عادت هایی به دور است این تنها فریبی است که نفس، شما را به آن وادار کرده: ﴿قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ﴾ ابن اسحاق و دیگران ذکر فرموده اند که : ظلم برادران در حق بنیامین به دلیل ظلمی اتفاق افتاد که در حق سیدنا یوسف مرتکب شده بودند، زیرا یکی از کیفرهای گناه، انجام گناه دیگری بعد از آن است!! (اعاذنا الله منها) سپس سیدنا یعقوب(علیه الصلاة و السلام) فرمود: امیدوارم خداوند همه (یوسف و بنیامین و روبیل را ) را باهم به سویم باز گرداند. ﴿إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ﴾ زیرا او به حال من که در رنج فراق عزیزانم به سر می برم از هر کسی داناتر است.﴿الْحَكِيمُ﴾ : در تمام کارها و اموری که مقدر می فرماید، صاحب حکمت بی نهایت و حجت قاطع است. ﴿وَتَوَلَّى عَنْهُمْ﴾ سپس از آنان روی گرداند و فرمود: ﴿ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ﴾:افسوس از فراق یوسف . اندوه تازه زخم اندوهی دیرین را زنده کرد، و غم نهفته دوباره سر برآورد. آنگونه که گفته اند: نقّلْ فؤادَكَ حيثُ شئتَ منَ الهوى ** ما الحبّ إلاّ لِلحبيبِ الأوّلِ (به هرکس که می خواهی دل ببند** امّا عشق و محبت واقعی همانی است که انسان به معشوق اوّل داشته است. ) شاعر دیگری چنین سرده است: { لَقَدْ لاَمَني عندَ القُبورِ عَلى البُكا *** رَفيقي لتذْرافِ الدّموعِ السّوافكِ (به هنگام عبور من قبرستان همسفرم مرا به خاطر اشک های ریزانم سرزنش می کرد.) فقالَ: أتبكي كلّ قبر رأيتَه ** لقبرٍ ثوى بينَ اللّوى فالدكادِكِ (و می گفت: این چه عادتی است، که هر بار که قبردور افتاده ای را می بینی به گریه می افتی؟) فقلتُ له: إن الأَسى يبعثُ الأسى ** فَدعْني فهذَا كلّهُ قبرُ مالِكِ} (گفتم: درد و غم، اندوه گذشته را به یاد انسان می آورد، بگذار گریه کنم که در چشم من گویا همه ی اینها قبر عزیزم، (مالک) هستند.)
خداوند می فرماید: ﴿وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ﴾( از شدت حزن و اندوه گریه برای یوسف چشمانش سفید و بی نور گشته بود) و بسیار مشتاق دیدار یوسف بود و بسیار تاسف می خورد و افسوس می کشید. وقتی که فرزندانش درد و ناراحتی او را در اثر فراق برادر دیدند، از روی شفقت و رأفت بر ایشان گقتند: ﴿تَا للَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنْ الْهَالِكِينَ﴾ : آنقدر یوسف را یادآوری می کنید تا اینکه بالاخره بدنتان رو به ضعف خواهد گذاشت ، بهتر بود کمی به خودتان رحم می کردید. فرمود: من نزد شما یا هیچ بنده ای، شکایت از حال خود نمی کنم، بلکه تنها شکایت حال خود را نزد الله عزوجل می کنم، و یقین می دانم که خداوند مرا از این وضعیت گشایش و برون رفتی عطا خواهد فرمود ، من می دانم که خواب یوسف به حقیقت خواهد پیوست، و بدون تردید ، باید روزی من و شما او را تعظیم کنیم : (من شكايت غم و اندوه خود را تنها پيش خدا مىبرم و از [عنايت] خدا چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد)﴿قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنْ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ﴾ از این روی بود که فرمود: ﴿وَأَعْلَمُ مِنْ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ﴾(من در باره ی(سنت های) الله چیزهایی می دانم که شما از آن بی خبرید). سپس آنان را به یافتن یوسف علیه السلام تشویق فرمود و گفت درباره ی سرنوشت آنان تحقیق کنید : (اى پسران من برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمتخدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه كافران كسى از رحمتخدا نوميد نمىشود)﴿يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلا تَيْئَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْئَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الكَافِرُونَ﴾: نا امید نباشید که بعد از سختی ها، همیشه آسانی خواهد آمد، زیرا تنها کفار از رحمت خدا و امکان خروج از تنگنا بعد از دوران سختی و ناراحتی ، مأیوس می شوند.( واین نا امیدی و سرخوردگی شایسته ی مسلمان نیست). IslamQT.Com اسلام-قرآن و تفسیر ============ منبع: پایگاه اینترنتی (القصة في القرآن الكريم)
|